من مرگ را زیستهام با آوازی غمناک غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.
آه، بگذاریدم! بگذاریدم! اگر مرگ همه آن لحظۀ آشناست که ساعتِ سُرخ از تپش باز می مانَد. و شمعی- که به رهگذارِ باد - میانِ نبودن و بودن درنگی نمیکند، خوشا آن دَم که زنوار با شادترین نیازِ تنام به آغوشاش کشم تا قلب به کاهلی از کار بازمانَد و نگاهِ چشم به خالیهایِ جاودانه بردوخته و تن عاطل!
دردا دردا که مرگ نه مُردنِ شمع و نه بازماندنِ ساعت است، نه استراحتِ آغوشِ زنی که در رجعتِ جاودانه بازش یابی، نه لیمویِ پُرآبی که میمَکی تا آنچه به دور افکندنیست تفالهئی بیش نباشد: تجربهئیست غم انگیز غم انگیز به سالها و به سالها و به سالها... وقتی که گِرداگِردِ تو را مردگانی زیبا فرا گرفتهاند یا محتضرانی آشنا که تو را بدیشان بستهاند با زنجیرهایِ رسمییِ شناسنامهها و اوراقِ هویت و کاغذهائی که از بسیارییِ تمبرها و مُهرها و مرکبی که به خوردِشان رفته است سنگین شده است-
وقتی که به پیرامونِ تو چانهها دَمی از جنبش باز نمی مانَد بیآن که از تمامییِ صدا ها یک صدا آشنایِ تو باشد،- وقتی که دردها از حسادتهایِ حقیر بر نمیگذرد و پرسشها همه در محورِ رودههاست... آری،مرگ انتظاری خوفانگیز است؛ انتظاری که بیرحمانه به طول میانجامد. مسخیست دردناک که مسیح را شمشیر به کف میگذارد در کوچههایِ شایعه تا به دفاع از عصمتِ مادرِ خویش برخیزد، و بودا را با فریادهایِ شوق و شورِ هلهلهها تا به لباسِ مقدسِ سربازی درآید، یا دیوژن را با یقۀ شکسته و کفشِ برقی، تا مجلس را به قدومِ خویش مزیّن کند در ضیافتِ شامِ اسکندر.
من مرگ را زیستهام با آوازی غمناک غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.
" مرگ را دیدهام من " از مجموعۀ " آیدا، درختِ خنجر و خاطره " " احمد شاملو "
تقابل مرگ و زندگی و همنشيني آنها در يك بستر، نكتهای است كه شاملو در شعرش به مخاطب نشان میدهد و معتقد است مرگ حضوری دارد به قاطعيت زندگی! زيستن موقعی ارزشمند است كه دركنارش مفهوم عميقي به نام مرگ بازی ميكند. ستايش زندگی درواقع ستايش مرگ بايسته است چرا كه در مرگ هم زندگی است. زندگی گاهی با مرگ معنی ميشود بهتر است بگوييم زندگی همواره معنايش را از مرگ ميگيرد و مرگ نيز اعتبارش را مديون زندگی است. از اينحيث شعر شاملو، شعري تأثيرگذار و قابللمس است كه گاه دچار نوسان نيز ميشود. سرودن در فضايي با مشخصات اجتماعي كه همراه با لحني حماسي است، گاه شاعر را به ورطهي شعار میكشاند كه شاملو نيز از اين قاعده مستثنا نيست. گاه فضاي ژورناليستي با لحن پيامبرگونهاش دست به يكي ميكنند تا او شعرهايي مرتكب شود كه بيشتر به درد چاپ در روزنامه ميخورند: ياران من بياييد با دردهايتان و بار دردتان را در زخم قلب من بتكانيد من زندهام به رنج ميسوزدم چراغ تن از درد اينگونه شعرها يعني شعرهايي كه قبلاز شعر بودن بيانهاند بيشتر بهكار احزاب سياسي آن دوران ميآيد كـه در ميتينگهايشان دستـهجمعي آنرا زمزمه كنند! انگاربعضي از شعرهاي شاملو به سفارش نوشته شدهاند. شعرهايی مانند دوشبح آواز شبانه براي كوچه ها، شبانهي 4 وحتي سطرها يا بندهايي از جايجاي شعر او ميتوان براي تأييد اينموضوع بيانكرد كه هيچكدام از اين شعرها چيزي به شاعرانگي شاملو اضافه نميكند و فاصلهي زيادي با شعرهاي درخشان او دارند. در دههي سي، چهل و پنجاه نوعي از شعر سياسي رواج داشت كه مخاطب سیاسی پيشنهاد شعر ميداد. يعني ذائقهي رايج، شاعران را بـه توليد نوعي شعر واميداشت كه بيشتر وامدار اتفاقات و رخدادهاي پيراموني بود كه شاعر به نحوي آن را درشعر بازتاب ميداد و درسطح نازلی از شعر باقی میماند. شاملو در شعرهاي شعارگونهي خود، داناي كل نيز هست: سه نويد، سه برادري بر فراز مون واله ري ین واژگون گرديد وآن هرسه من بودم سيزده قزباني سيزده هركول بر درگاه معبود يونان خاكستر شد وآن هرسه من بودم //// من درد بودهام همه من درد بودهام گفتي پوست وارهاي استوار به دردي //// اسم اعظم آنچنانكه حافظ گفت وكلام آخر آنچنان كه من ميگويم //// و نمونههاي ديگري كه ميتوان در شعر شاملو به آنها اشارهكرد. اظهار دردمندي و رنجوري و نوعي مظلوم نمايي شعرها را از شعريت دور ميكند و در ساحتي ديگر اداي كلام از منظري بالا او را در كرسي ديگري مينشاند كه نامش شعر روزنامهاي است. دراين نيم قرن اخير كمتركسي به شاعرانگي شاملو شك كرده است. او شاعري است كه روابط كلمات و تنانگي زبان را بهخوبي ميشناسد و ميداند كه شعر در ذات شعريت خود است كه ماندگار ميشود اما او هم مانند هر شاعري قبلاز آنكه شاعر باشد، انسان است و انسان نيز درسير شاعرانهي خود، گاه تن به رفتارهايي ميدهد كه بيشتر بهدرد حاشيههاي شعر ميخورد. شعر شاملو وقتی از شعار فاصله می گیرد شعر انسان دردمند است كه داراي تاريخ است و به زبان ديگر، انسان تاريخي بخشي از شمايل خود را در شعر شاملو مييابد. انساني كه با تعهد زندگي ميكند و درچهرهاش زخمهاي فراواني است. رگ و ريشهي تعهد به ضمير ناخودآگاه انسان ايراني بر ميگردد كه درطول تاريخ همواره معترض بوده اما كمتر به خواستهي خود رسيده است. تحليل رواني اعتراض در انسان ايراني ابعاد ناشناختهاي دارد و همچون كلاف سردرگمي است كه انگار ابتدا و انتهايش به هم وصل شده است. سير اعتراض در انسان ايراني اغلب ماهيتي ايدئولوژيك داشته كه درشكل موفق خود منجربه تبديل قدرت از استبدادي به استبداد ديگر شدهاست و تنها در انقلاب مشروطه بود كه اين اعتراض فرايندي با تعاريف جديد پيدا كرد و مفاهيمي چون آزادي و وطن به دايرهي واژگاني اين اعتراض اضافه شد و اتفاقاً همين مفاهيم که وامدار نگرش غربي بود، شكل و سير اعتراض را تغیير داد و اگرچه انقلاب مشروطه بهلحاظ سياسي راه بهجايي نبرد، اما ازنظر فرهنگي تغييري اساسي در نگرش انسان ايراني ايجاد كرد كه نمونهاش را در شعر معاصر ميتوان مشاهده كرد.
از کتاب بوطیقای شب(خوانشی باز بر شعر معاصر)، منتظر مجور
"قطعه" شعری است که معمولاً مصراع های اولین بیت آن هم قافیه نیستند ولی مصراع دوم تمام
ادبیات آن هم قافیه اند. طول قطعه دو بیت یا بیشتر است.
......................الف///////// ...................... ب ...................... ج ////////// ...................... ب ...................... د ////////// ...................... ب
قطعه را بیشتر در بیان مطالب اخلاقی و تعلیمی و مناظره و نامه نگاری بکار می برند.
قدیمی ترین قطعه ها مربوط به ابن یمین است و از بین شاعران معاصر پروین
اعتصامی نیز بیشتر اشعارش را درقالب قطعه سروده است.
پروین اعتصامی مناظره های زیادی در قالب قطعه دارد از قبیل مناظره نخ و سوزن، سیر و پیاز و ......
شکل تصویری قطعه به شکل زیر است:
علت اسم گذاری قطعه این است که شعری با قالب قطعه مانند آن است که از وسط یک
قصیده برداشته شده باشدو در واقع قطعه ای از یک قصیده است.
نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی ----- بررست و بردمید بر او بر، به روز بیست
پرسیدازچنار که توچند روزه ای؟ ----- گفتا چنار سال مرا بیشتر ز سی است
خندید پس بدو که من از تو به بیست روز ----- برتر شدم بگوی که این کاهلیت چیست؟
او را چنارگفت که امروز ای کدو ----- باتو مراهنوز نه هنگام داوری است
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان ----- آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست!!!
اینک به اجمال به شرح و توضیح قالب های شعر فارسی می پردازیم. ابتدا به بیان قالب های سنتی می پردازیم :
قصیده قصیده نوعی از شعر است که دو مصراع بیت اول و مصراع های دوم بقیه ی بیت های آن هم قافیه اند. طول قصیده از 15 بیت تا 60 بیت می تواند باشد.
لحن و موضوع قصیده حماسی است و در آن از مدح و مفاخره و هجو و ذم و .... سخن می رود و مسائل دیگر از قبیل مسائل اخلاقی و دینی و وصف طبیعت در قصیده جنبه فرعی دارد.
هر چند قصاید شاعرانی چون ناصرخسرو به موضوعات مذهبی و فلسفی و منوچهری و خاقانی به وصف طبیعت و سنایی به عرفان و مسعود سعد به حسبیه معروفند اما مضمون اصلی قصیده مدح است و در قصاید عنصری و انوری نیز موضوع اصلی مدح کردن شاهان است.
قصیده قالب رایح شعر فارسی از اوایل قرن چهارم تا پایان قرن ششم است و از این تاریخ به بعد غزل اندک اندک جای آن را می گیرد اما اوج قصیده سرائی در قرون پنجم و ششم است.
در قرن ششم بر اثر تحولات سیاسی و اجتماعی که رخ می دهد (بر روی کار آمدن سلجوقیان) بازار مدح از رونق می افتد و تصوف رواج می یابد و قصیده که اصل موضوع آن ستایش ممدوح در پایان شعر است جای خود را به دیگر قالب های شعری می دهد هر چند از این دوره به بعد هم قصیده دیده می شود اما دیگر قالب رایج نیست و غزل حتی وظیفه اصلی قصیده که مدح باشد را نیز بر عهده می گیرد.
سرانجام در قرن هفتم سعدی در طی قصیده ای مرگ قصیده را رسماً اعلام می کند و ساختمان سنتی آن در هم می شکند.
بعضی قصیده را "حماسه دروغین" خوانده اند چرا که در ادبیات حماسی قهرمان اغلب یک موجود اساطیری است که کارهای عجیب و خارج از توان بشر معمولی انجام می دهد ولی در قصیده همه ی این صفات در مورد شخصی که کاملاً او ا می شناسیم و می دانیم هیچ یک از این کارها را نمی تواند بکند بکار می رود.
در قصیده هایی که در مدح سلطان محمد غزنوی سروده شده است به نمونه های خوبی از این اغراق ها بر می خوریم که حتی اندکی هم با واقعیت شخصیت او سازگار نبوده است.
نمونه ای از قصیده
قصیده "بهاریه" فرخی شامل صد و بیست و پنج بیت و در مدح سلطان محمود غزنوی است
که برای نمونه ابیاتی از آن نقل می شود:
بهار تازه دمید، ای به روی رشک بهار بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار همی به روی تو ماند بهار دیبا روی همی سلامت روی تو و بقای بهار رخ تو باغ من است و تو باغبان منی مده به هیچکس از باغ من، گلی، ز نهار! به روز معرکه، بسیار دیده پشت ملوک به وقت حمله، فراوان دریده صف سوار همیشه عادت او بر کشیدن اسلام همیشه همت او نیست کردن کفار عطای تو به همه جایگه رسید و، رسد بلند همت تو بر سپهر دایره وار کجا تواند گفتن کس آنچه تو کردی کجا رسد بر کردارهای تو گفتار؟ تو آن شهی که ترا هر کجا شوی، شب و روز همی رود ظفر و فتح، بر یمین و یسار خدایگان جهان باش، وز جهان برخور به کام زی و جهان را به کام خویش گذار
*** روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت روزی که کمترین سرود بوسه است. و هر انسان برای هر انسان برادری است. روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند. قفل افسانه ای است و قلب برای زندگی بس است. روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی. روزی که آهنگ هر حرف زندگی است تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جست و جوی قافیه نبرم. روزی که هر لب ترانه ای است تا کمترین سرود، بوسه باشد. روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود. روزی که ما دوباره برای کبوتر هایمان دانه بریزیم... و من آن روز را انتظار می کشم حتی روزی که دیگر نباشم. (احمد شاملو)
شاعر شعر مي سرايد حالاچه غزل چه قصيده چه مثنوي و چه دوبيتي چه شعر آزاد و سپيد و غيره در هر قالبي كه باشد شعر مي گويد. يا ممكن است كه داستاني را به صورت شعر و يا نيمي شعر و نيمي نثر و يا به صورت آزاد ارائه دهد. به هر حال امروزه ديگر كمتر كسي پيدا مي شود كه مثنوي بگويد ولي همچنان شعرهاي سعدي، حافظ، خيام، فردوسي و... براي مخاطبان و جامعه جذابيت دارد، ضمن اينكه غزل سرايان بزرگي چون سعدي، حافظ، مولانا و... در باب هاي مختلف همه حرفها را زدند و تمام اما هنوز كساني هستند كه غزل هاي خوبي از خودشان به يادگار گذاشته اند. شعر بايد حس خوابيده خواننده و مخاطب را بيدار كند. شعر وقتي در ذهن شاعر است تصوير خود آگاهي شاعر است ولي وقتي روي كاغذ مي آيد ديگر به خوانندگان مربوط مي شود. گاهي شعر رقابت و نوعي گلاويزي ايجاد مي كند. گاهي شاعران درد زيستن را، دلبستگي هاي شان را، اضطرابهاي شان را در حجم و رقص كلمات و شبيه ها و تصاوير ذهني شان (Abestraction) شكل داده و درهم مي آميزند. گروهي از جوانان به شعر زیاد علاقه دارند و حتي اعتقاد دارند كه شعر هم بايد پس از شاعراني چون اخوان، سهراب، سلمان و... سبكي جديدتر داشته باشد به همين دليل ساختارشكني كرده اند و كلمات و حروف و حتي تكرار حروف را به صورت پلكاني و با مضموني جديدتر ارائه مي دهند. نمي شود پيش گويي كرد. قوه تخيل در شعر بسيار مهم است. عنصر حس آميزي، چشم خردبين شاعر، زندگي درويشي او و ديد عرفاني اش، انزواهايش، صلح و سازش او با هستي و گاهي عدم آشتي او با زندگي شاعران را طوري وسوسه مي كند كه در شعر پست مدرن خواننده را بين زمين و آسمان معلق مي كند. شايد شعر براي گروهي ملعبه اي باشد كه چه به صورت داستان چه طنز و شوخي و يا چه شعرهايي با وزن و بي وزن، اما مهم است كه شاعران و نويسندگان با محيط جديد آشنا شوند و ياد بگيرند همانطور که نیما با ادبیات فرانسه آشنا شد و توانست تجددی در شعر نو بوجود آورد و همینطور سهراب و شاملو .........و يا از طريق تجربيات ديگران كه اين مسير را طي كرده اند بياموزند و زياد مطالعه كنند و نكته مهم اين است كه شعر بايد اينجايي باشد طوري كه خواننده حس كند كه شعر مربوط به همين جاست.
روزنامه كيهان، شماره 19892 به تاريخ 15/1/90، صفحه 10 (ادب و هنر)