عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : پنج شنبه 5 دی 1392
بازدید : 768
نویسنده : آوا فتوحی

 

کی‌یرکگارد و نیچه

سورن کی‌یرکگارد و فردریش نیچه دو تن از فلاسفه‌ای هستند که به عنوان بنیان گذاران شناخته می‌شوند، اگر چه هیچ کدام از آنها اصطلاح «اگزیستانسیالیسم» را بکار نبردند و مشخص نیست که آنها اگزیستانسیالیسم قرن بیستم را می‌پذیرفتند یا نه. تمرکز آنها بیش از حقایق اُبژکتیو ریاضیات و علوم، بر تجربیات سوبژکتیو آدمی قرار داشت. از نظر آنها حقایق ریاضیات و علوم از درک تجربیات آدمی بسیار فاصله دارند. همانند پاسکال، آنها به جدال خاموش مردم با بی محتواییِ آشکار زندگی و سرگرم ساختن خویشتن برای فرار از روزمرگی علاقه مند بودند. برخلاف پاسکال، نیچه و کی‌یرکگارد نقش تصمیم گیری آزاد، مخصوصاً تصمیماتی که مربوط به ارزش‌ها و عقاید اساسی می‌شوند، و اینکه چگونه چنین تصمیماتی ذات و کی‌یرکگارد و ابر مرد نیچه نمونه‌هایی از کسانی هستند که ماهیت وجودشان را تعریف می‌کنند؛ این شخصیت‌های خیالی ارزش‌های خود را خلق می‌کنند. کی‌یرکگارد و نیچه هم چنین از پیشروان جنبش‌های فکری دیگر مانند پست مدرنیسم، نهیلیسم و رشته‌های متعدد روانشناسی بودند.



:: موضوعات مرتبط: مکاتب , ,
تاریخ : پنج شنبه 5 دی 1392
بازدید : 808
نویسنده : آوا فتوحی

هستی‌گرایی یا اگزیستانسیالیسم (به انگلیسی: Existentialism) جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی، مسئولیت و نیز انسان، وجودی یگانه‌است که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است.

اگزیستانسیالیسم از واژهٔ اگزیستانس به معنای وجود بر گرفته می‌شود. سورن کی‌یرکگارد را نخستین اگزیستانسیالیست می‌نامند، میان «اگزیستانسیالیسم بی‌خدایی» و «اگزیستانسیالیسم مسیحی» تفاوت هست. از میان شناخته شده‌ترین اگزیستانسیالیست‌های مسیحی می‌توان از سورن کی‌یرکگارد، گابریل مارسل، و کارل یاسپرس نام برد.

پس از جنگ جهانی دوم جریان تازه‌ای به راه افتاد که می‌توان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام نهاد. از نمایندگان این جریان تازه می‌توان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبر کامو و را نام برد.

اگزیستانسیالیسم توسط فردریش نیچه و سورن کی‌یرکگارد، فیلسوفانی از قرن نوزده، بطور واضح مطرح شد، هر چند که در قرن‌های پیشین نیز پیشگامانی داشت. در قرن بیستم مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، فیلسوفان اگزیستانسیالیست دیگری چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و آلبر کامو (هیچ گرا، آثار آلبر کامو به نگرش‌های اگزیستانسیالیسم شباهت دارد، اما در اصل آبسوردیسم می‌باشد) را تحت تاثیر خود قرار داد. فئودور داستایوسکی و فرانتس کافکا نیز مفاهیم اگزیستانسیالیستی را در آثار ادبی خود دستمایه قرار دادند. همانطور که گرایشات مشترک بین متفکرین اگزیستانسیالیست وجود دارد، تفاوت و اختلاف نظرهایی هم بین آنها مطرح است (تفاوت اصلی بین اگزیستانسیالیست‌هایی است که منکر وجود خدا هستند مانند سارتر و اگزیستانسیالیست‌هایی که معتقدند خدا وجود دارد مانند فرانسوی، گابریل مارسل در میانهٔ دههٔ ۱۹۴۰ بکار گرفته شد و توسط ژان پل سارتر، کسی که در ۲۹ اکتبر سال ۱۹۴۵، اگزیستانسیالیسم را از موضع خود در مقاله‌ای به کلوپ متنو در پاریس مطرح کرد، اقتباس شد. مقالهٔ او با نام اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر منتشر شد که این کتاب کوچک نقش مهمی را در فراگیری تفکرات اگزیستانسیالیستی ایفا کرد. این اصطلاح از گذشته به فیلسوفان دیگر که وجود، و در معنای خاص آن وجود آدمی، موضوع اصلی فلسفهٔ آنها بوده‌است نسبت داده می‌شد. مارتین هایدگر تمرکز آثار خود را از دههٔ ۱۹۲۰ بر وجود آدمی قرار داد، و کارل یاسپرس در دههٔ ۱۹۳۰ فلسفهٔ خود را نامید. هر دوی آنها تحت تاثیر فیلسوف دانمارکی، سورن کی‌یرکگارد، بودند. برای کی‌یرکگارد، بحران وجود آدمی دغدغهٔ اصلی بود. او را به عنوان اولین اگزیتانسیالیست می‌شناسند؛ در حقیقت او اولین فردی بود که صراحتاً سوالات اگزیستانسیالیستی را در کانون توجه فلسفه اش قرار داد. هم چنین در گذشته، نویسندگان دیگری صراحتاً مضامین اگزیستانسیالیستی را از خلال تاریخ فلسفه و ادبیات مطرح نمودند. در پی پیدایش اگزیستانسیالیسم طی دهه‌ها، زمانی که جامعه با آن بطور رسمی آشنا شد، اصطلاح اگزیستانسیالیسم به ناگهان فراگیر گشت. برخی نوشته‌ها و تفکرات که به مفهوم اگزیستانسیالیسم به نوعی پرداخته بودند، عبارتند از: • [۱]

 

به سال ۱۸۳۵ سورن کی‌یرکگارد فیلسوف دانمارکی در نامه‌ای به دوستش نخستین متن اگزیستانسیالیستیش را نگاشت. در این متن او حقیقتی را که برایش عملی است، شرح می‌دهد:

آنچه که در فکرم برایم نامشخص می‌نماید اینست که چه باید بکنم، نه آنچه باید بدانم، مگر دانشی که مقدم بر هر عملی است. باید بفهمم که خداوند واقعاً از من چه می‌خواهد تا انجام دهم: آن چیز آنست که حقیقتی را که برای من حقیقت است بیابم، آن معنی ای که برایش می‌توانم زندگی کنم و بمیرم را بیابم.... مسلماً انکار نمی‌کنم که هنوز ضروریت دانش و اینکه توسط آن کسی می‌تواند فراتر از باقی انسان‌ها عمل کند را، درک می‌کنم؛ اما دانش باید در زندگی من بکار آید، و هم اکنون این مهم‌ترین چیز از دید من است.

[۲]

 

 

 

 

 

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مکاتب , ,
تاریخ : پنج شنبه 5 دی 1392
بازدید : 810
نویسنده : آوا فتوحی

واقع‌گرایی یا رئالیسم، یک مکتب فلسفی است که مدعی است بین علم و معلوم قابلیت تطابق وجود دارد؛ یعنی علم می‌تواند جهان را چنان که واقعا هست توصیف کند.

«واقع گرایی متضمن مفهوم صدق( یا حقیقت) یا کذب است. هدف علم نزد واقعگرایان توصیف صادق و درست چگونگی واقعیت جهان است.»(۱) چنانچه گزاره‌ای که به آن علم داریم، در عالم خارج از ذهن نیز برقرار باشد، علم ما از معلوم «درست» و «صادق» است. در غیر این صورت علم ما «نادرست» و «کاذب» است.»

واقعگرایان معتقدند جهان مستقل از فهم انسان وجود دارد و فهم انسان می‌تواند کاشف پاره‌ای از امور در عالم خارج باشد. گزاره‌های درست امری از جهان واقع را چنانکه هست، توصیف می‌کنند. واقعگرایان معتقدند نظریه می‌تواند صادق باشد حتی اگر کسی به آن اعتقاد نداشته باشد



:: موضوعات مرتبط: مکاتب , ,
:: برچسب‌ها: مکتب , مکاتب , ,
تاریخ : پنج شنبه 5 دی 1392
بازدید : 979
نویسنده : آوا فتوحی

تومیست‌ها، طرفداران توماس آکویناس هستند.

نوشته‌های توماس آکویناس یا توماس قدیس (۱۲۷۴-۱۲۲۵میلادی) را می‌توان نقطه‌عطفی در گذار تمدن غربی از اندیشه دوران باستان (یونان و روم قدیم) به دنیای مدرن دانست. او در راس دیگر دومینیکن‌های قرن سیزدهم میلادی، با تکیه بر برخی از اندیشه‌ای ارسطو، تفسیری متفاوت از رویکرد متالهین نو افلاطونی غالب بر کلیسا در قرون وسطی ارائه داد و راه را برای خرد ورزی مدرن در سده‌های بعدی باز کرد. نو افلاطونیان به صورت‌های کلی مستقل از افراد اعتقاد داشتند و اینکه شناخت حقیقت در گرو دست یافتن به این صورت‌های کلی است. به عقیده آنها از عالم افراد و زندگی حسی (تجربی) فناپذیر راهی به دنیای ازلی و ابدی حقایق صورت‌های کلی وجود ندارد. دوگانگی بین جسم میرنده و روح جاودانه انعکاسی از دوگانگی دنیای حسی (افراد) و عالم صورت‌های کلی است. توماس آکویناس با تفسیر ارسطویی از صورت‌های کلی، دسترسی به آنها را از طریق انتزاعات عقل فردی امکان‌پذیر دانست. به عقیده وی عقل انسان با تحلیل پدیده‌های فردی و با توسل به فرآیند انتزاع می‌تواند به درک صورت‌های کلی نائل آید. نتیجه این رویکرد جدید، اهمیت دادن به مشاهدات تجربی و مشروعیت بخشیدن به عقل برای استنتاج‌های انتزاعی از این مشاهدات بود. ارسطوگرایی توماس آکویناس در حقیقت زمینه را جهت رشد رویکردهای علمی مدرن آماده ساخت. آکویناس بر این باور بود که فلسفه و الهیات نه تنها در تضاد با هم نیستند بلکه مکمل یکدیگر برای رسیدن به حقیقت‌اند. از نظر وی، دانش انسانی مجموعه‌ای بزرگ از یک نظام سلسله مراتبی است که در قاعده آنها علوم قرار دارد، بالاتر از علوم فلسفه و در راس همگی آنها الهیات است. وحی و مکاشفه که ناظر بر راس هرم دانش است موجب محو و بلاموضوع شدن ارزش‌ها و حقایق انسانی در قاعده هرم نمی‌شود. فلسفه بر مبنای اصول کشف شده توسط عقل حرکت می‌کند و الهیات از وحی تعبدی الهام می‌گیرد. آکویناس تاکید می‌کند که وحی الهی به هیچ‌وجه در تضاد با آنچه که انسان‌ها با عقل طبیعی خود کشف می‌کنند نیست.(۱) او در «جامع الهیات» خود (کتاب دوم) به بحث عقلی درباره موضوعات اجتماعی و اقتصادی می‌پردازد. برخی از مهم‌ترین مورخان اندیشه اقتصادی بر این عقیده‌اند که مباحث آکویناس در اقتصاد به ویژه درباره قیمت عادلانه نقطه آغازی در طرح رویکرد مدرن به فعالیت‌های اقتصادی است.

 

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مکاتب , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 855
نویسنده : آوا فتوحی

پرش به: ناوبری, جستجو

فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثه‌ای است که از جنبش‌ها، نظریّه‌ها و فلسفه‌های گوناگونی تشکیل شده‌است که در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسائل زنان مبارزه می‌کند. به هرحال نکته‌ای که باید بدان توجه داشت این است که فمینیسم به معنای برابری (حقوق) زن و مرد ـو نه برابری زن و مردـ است که همان‌طور که مشخص است هر کدام تفاوت‌ها و برتری‌هایی نسبت به یکدیگر دارند.

واژهٔ فمینیسم را نخستین بار شارل فوریه، سوسیالیست قرن نوزدهم، برای دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.

فمینیسم مجموعهٔ گسترده‌ای از نظریات اجتماعی، جنبش‌های سیاسی، و بینش‌های فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شده‌ یا از زنان الهام گرفته‌ شده، مخصوصاً در زمینهٔ شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن‌ها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیش‌ترین تمرکز خود را معطوف به تهدید نابرابری‌های جنسیتی و پیش‌برد حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند.

در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده‌است.

فمینیست‌های اوّلیه را به اصطلاح «موج اوّل فمینیسم» می‌نامند. نهضت‌های حق‌طلبانهٔ زنان تا سال ۱۹۶۰ جزو موج اوّل هستند. اوّلین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد می‌کند، بدون این‌که لزوماً به وضعیت نامساعد آن‌ها اشاره کند و یا مردان را از این بابت سرزنش کند. موج اوّل فمینیستی با روشنگری‌های مری ولستون کرافت و بیانیهٔ ۳۰۰ صفحه‌ای‌اش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد. یکی از کمپین‏‌های عموماً موفق فمینیست‏‌ها، جنبش دستیابی به حق رأی بود که به وسیلهٔ فعالانی چون املین پنکهرست رهبری می‏‌شد. پنکهرست جزو دسته‏‌ای از زنان بود که پیش از جنگ جهانی اول در کمپین بعضاً خشونت‏‌آمیزی برای دستیابی به حق رأی برای زنان فعالیت می‏‌کردند. زنان انگلیسی و آلمانی در پایان جنگ جهانی اول به حق رأی دست پیدا کردند، اما در فرانسه و ایتالیا، تا پایان جنگ جهانی دوم حق رأی نداشتند.

با این وجود، با استیفای حق رأی به زنان، بحث حضور زنان در حوزه‏ٔ عمومی پایان نیافت و مدت‏‌ها پس از این بود که زنان توانستند در عرصه‏ٔ عمومی (هم‌چون کار در ادارات دولتی) شرکتی فعال‏‌تر داشته‌باشند. در همین راستا و پس از موفقیت کمپین حق رأی زنان، برخی از زنان موج دومی را به راه انداختند که بر محدودیت‏‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی حاکم بر زنان تمرکز داشت. این مرحله از فمینیسم، به ویژه در فرانسه و انگلستان، به واسطه‏ٔ آثار سیمون دو بووار و ویرجینیا وولف تاثیرگذار بود. هر دوی این نویسندگان، زنان را به پیگیری حقوق فرهنگی خود، فراتر از صرف حقوق سیاسی، تشویق می‏‌کردند. در اواخر قرن بیستم، نویسندگانی چون جولیا کریستوا، لوس ایریگری و سایرین در موج سوم فمینیسم، نویسندگانی چون دو بووار را به خاطر نادیده گرفتن ساختارهای ژرف زبان و ناخودآگاه انسان که به باور موج سوم مانع آزادی زنان است، نقد کرده‏‌اند. این نویسندگان تأکید بیشتری بر زنانگی و ویژگی‏‌های بدن زنان دارند و بر این باورند که نویسندگان موج دوم، هم‌چنان مردان را مدل زنان قرار داده‏‌اند و ساختارهای مردانه‏ٔ زبان را به قدر کافی نکاویده‏‌اند. موج سوم در زمینه‏‌های متعددی بروز پیدا کرده است، اما هم‌چنان ملهم از تم‏‌های فمینیسم در موج‏‌های اول و دوم خود است.

فمینیسم سعی می‌کند تا ضمن درک دلایل نابرابری‌های موجود، تمرکز خود را به سیاست‌های جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.

موضوع‌های کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیء‌انگاری، بی‌داد و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعالان فمینیست به مواردی مانند برابری جنسیتی، حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی می‌پردازند.

جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیت‌ها، مقام و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند. به رغم این‌که بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بوده‌اند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیست‌ها زن هستند.

تمام فمینیست‌ها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستم‌دیدگی و روش‌های مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شده‌است.

فمینیسم (به عنوان جنبش اصالت زنان) بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است، جنبشی که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد. فمینیسم در عین حال توجّه برانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایت‌های مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.[۱]

 

خاستگاه‌ها

در طول تاریخ حامیان برابری جنسیت‌ها و حقوق زنان را می‌توان یافت. برای مثال، ملکه تئودورا از روم شرقی یکی از طرفداران وضع قوانینی بود که موجب حمایت‌های بیشتر از زنان و آزادی‌های بیش‌تر در امور زنان می‌شد و کریستین د پیزان، اولین نویسندهٔ حرفه‌ای زن، بسیاری از عقاید فمینیستی را بسیار زودتر از سال ۱۳۰۰ میلادی در مقابله با کوشش‌هایی که جهت محدود کردن ارث‌بری زنان و عضویت در اتحادیه انجام می‌گرفت ارتقا داد. به هر حال، بیش از چند قرن از یکپارچگی فمینیسم به عنوان یک فلسفهٔ گسترده و جنبش اجتماعی نگذشته‌است.

تاریخ فمینیسم مدرن به عنوان یک فلسفه و جنبش، اغلب باز می‌گردد به روشنگری با روشنفکرانی همچون مری ورتلی مونتاگو و مارکوئیز د کاندورست که از تحصیلات زنان پشتیبانی می‌کردند. اولین مجمع علمی زنان در سال ۱۷۸۵ در میدل‌بورخ، شهری در جنوب جمهوری هلند بنیان نهاده شد. در طی این دوره وجود روزنامه‌هایی برای زنان که مبتنی بر موضوعاتی همچون علم بود به خوبی عمومی شد. مری ولستون‌کرافت (یک حمایت کننده از حقوق زنان) در سال (۱۷۹۲) یکی از اولین عامل‌هایی است که بدون شک می‌تواند فمینیست نامیده شود.

فمینیسم در قرن نوزدهم یک جنبش نهادینه شد تا این که مردم به گونه‌ای افزون‌تر نسبت به رفتار ناعادلانه با زنان آگاهی یابند. شارل فوریه سوسیالیست آرمان‌خواه در سال ۱۸۳۷ کلمهٔ «فمینیسم» را اختراع کرد و معتقد بود که گسترش پشتیبانی از حقوق زنان در همهٔ جوامع زودتر از سال ۱۸۰۸ پیشرفت خواهد کرد. از اولین همایش حقوق زنان در سنکا فالز، نیویورک در سال ۱۸۴۸ جنبشی سازمان‌یافته، تاریخ‌گذاری شد. در سال ۱۸۶۹، جان استوارت میل کتاب پیروی از زنان را به جهت اثبات این که «تبعیت قانونی تنها یک جنس از دیگری اشتباه بوده... و...یکی از رئوس موانع جهت پیشرفت انسان است» منتشر کرد.

در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زنان در بسیاری از کشورها توانستند به حق رای و شرکت در انتخابات دست یابند. نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ اولین این کشورها بود. با کمک کیت شپارد طرفدار دادن حق رای یا حق انتخاب به زنان، مخصوصاً در سال‌های پایانی جنگ جهانی اول پیشرفت کرد. دلایل این امر متفاوت بود، اما همهٔ آن‌ها یک خواسته را که تصدیق همکاری و مساعدت زنان در طول جنگ بود در بر داشت و همچنین تحت تأثیر قدرت نطق و بیانی که دو طرف در زمان توجیه تلاش‌های جنگی‌شان استفاده کردند واقع شد. برای مثال از زمانی که نکات چهارده‌گانه وودرا ویلسون خود تصمیم‌گیری را به عنوان اساس جامعه به رسمیت شناخت، تزویر در نظر نگرفتن حق نیمی از جوامع مدرن از دادن حق رای مشکل شد.

گرایش‌های فمینیسم

برخی از تئوری‌های فمینیستی فرضیات پایه راجع به جنسیت، تفاوت جنسیت و تمایلات جنسی، شامل مقولهٔ خود زنان را به عنوان یک عقیده کل نگر مورد تحقیق قرار می‌دهند. سایر تئوری‌ها (به جای ارائهٔ تعدد جنسیت‌ها) مذکر/مونث بودن را کاملاً به صورت دوشاخه‌ای مورد تحقیق قرار می‌دهند. معذلک دیگر تئوری‌های فمینیستی مفهوم «زن» را به صورت عادی تلقی و تحلیل‌ها و مقالات انتقادی خاص از نابرابری جنسیت، تهیه می‌کنند و بیشتر جنبش‌های اجتماعی فمینیستی حقها، علایق و مسائل زنان را ترویج می‌کنند. سال‌هاست که چندین زیر مجموعه از ایدئولوژی فمینیستی گسترش پیدا کرده‌است. جنبش‌های فمینیستی اولیه اغلب موج اولیه فمینیست‌ها، و فمینیست‌های حدوداً بعد از سال ۱۹۶۰ موج دوم فمینیست‌ها نامیده می‌شوند. اخیراً، در حالی که موج دوم فمینیست‌ها هنوز فعال هستند بعضی از فمینیست‌های جوان‌تر خود را به عنوان موج سوم فمینیست‌ها معرفی کرده‌اند.

وندی کامینر، در کتاب خود «یک آزادی هراسناک: گریز زنان از برابری» تضادهای دیگر میان فرم‌های فمینیسم را شناسایی می‌کند؛ تضاد میان چیزی که او آن را فمینیسم «تساوی گرا» و «طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی» می‌نامد. او فمینیسم تساوی گرا را به عنوان ارتقا دهندهٔ برابری بین زنان و مردان از طریق اهدای حقوق برابر در نظر می‌گیرد. فمینیست‌های طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی ترجیح می‌دهند که بر روی حمایت‌های قانونی برای زنان، همچون قوانین استخدام و قوانین طلاق که از زنان محافظت می‌کنند متمرکز باشند، گاه از محدودیت حقوق مردان، همچون سخنرانی آزاد (مخصوصاً، حق تولید و مصرف نقاشی‌های مستهجن) حمایت می‌کنند. اگرچه کتاب متعلق به زمان پیش از وقوع موج سوم فمینیسم می‌باشد، کمینر هر دو جریان محافظه‌کار و تساوی‌گرا را در محدودهٔ موج اول و موج دوم فمینیسم شناسایی می‌کند.

بعضی از فمینیست‌ها معتقدند که وظایف جنسی، هویت جنسی و تمایلات جنسی، خودشان ساختهای اجتماعی هستند (همچنین پیروی از قانون دیگران را در نظربگیرید). برای این فمینیست‌ها، فمینیسم یکی از مفاهیم ابتدایی نجات بشریت است(یعنی، آزادی مردان به مانند آزادی زنان است.).

دربارهٔ فمینیسم، در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصراً برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد. همچنین اعتقادات مشترکی هچون ظلم به وسیلهٔ پدرسالاری و یا سرمایه‌داری و اعتقاد به این که آن‌ها با هم مترادف هستند وجود دارد.

ارتباط با جنبش‌های دیگر

برخی از فمینیست‌ها با اعتقاد به گفتهٔ مارتین لوتر کینگ، که می‌گوید «تهدید عدالت در هر جا تهدید عدالت در همه‌جاست»، یک مشی خصمانه نسبت به سیاست در پی می‌گیرند. به اعتقاد آن‌ها، بعضی فمینیست‌های خودشناخته، دیگر جنبش‌ها، همچون جنبش حقوق مدنی و جنبش حقوق همجنس‌خواهی را مورد حمایت قرار می‌دهند. در همین زمان، بسیاری از فمینیست‌های سیاه پوست همچون بل هوکسها جنبشی را که جهت تسلط زنان سفیدپوست باشد مورد انتقاد قرار می‌دهند. این تصور در فمینیسم از پیش مستعمراتی کلیدی است. بسیاری از زنان فمینیست سیاهپوست واژهٔ زن گرایی را برای دیدگاه‌های خود ترجیح می‌دهند.

فمینیسم اغلب با مطالعات همجنس‌خواهی و تغییر جنسیت مرتبط شده‌است و در مواردی فمینیسم روانکاوی بر پیشرفت روانکاوی جنسیتی منطبق است. برخی از فمینیست‌ها نسبت به جنبش تغییر جنسیت بسیار محتاط هستند چرا که آن را به عنوان رقیب تمایز میان مرد و زن می‌بینند. افرادی که به عنوان جنس مونث تغییر جنسیت و تغییر تمایلات جنسی داده‌اند از برخی گردآوری‌ها و وقایع فقط- زنان محروم شده و توسط عده‌ای از فمینیست‌ها که می‌گویند «کسی که از بدو تولد به عنوان جنس نر قلمداد می‌شود قادر به فهم ستمی که در مواجهه با زنان می‌شود نیست»، طرد می‌شوند. این محرومیت توسط مردمی که تغییر جنسیت داده‌اند به عنوان تغییر تشویشی مورد انتقاد واقع می‌شود. یعنی اشخاصی که از این که کشمکش‌های سیاسی و اجتماعی‌شان با فمینیست‌ها مرتبط شود و این که تبعیض در برابر مردمی که تغییر جنسیت داده‌اند شکلی ازپدر سالاری است حمایت می‌کنند. (فمینیسم تغییر و مطالعات جنسیتی را مشاهده نمایید.)

در سال ۱۸۰۰ در جنبش حقوق زنان در ایالات متحده آمریکا بر سر تصویب قوانین چهاردهمین اصلاح قانون اساسی ایالات متحده و پانزدهمین اصلاح قانون اساسی ایالات متحده شکاف ایجاد شد. اصلاحات قانون اساسی ایالات متحده حق رای را به مردان آفریقایی-آمریکایی اهدا نمود. الیزابت کیدی استنتن و سوزان بی. آنتونی و دیگران، مدعی شدند که مردان سیاه‌پوست نباید حق رای داشته باشند مگر این که مشابه این حق به «کلیه» زنان اهدا شود. از سال ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۰، زمانی که پانزدهمین اصلاح قانون اساسی ایالات متحده تصویب شد، در بخش وسیعی از ایالات متحده جنبش حقوق مدنی به وجود آمد، و در سال ۱۸۶۹، باعث یک انفصال در جنبش حق رای و انتخاب زنان شد، و منجر به جدایی انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان (ان دبلیو اس ای) و انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان آمریکایی (ای دبلیو اس ای) در ایالات متحده شد.

فمینیسم مدرن

بسیاری از فمینیست‌ها معتقدند که در بخش وسیعی از دنیا هنوز تبعیض در برابر زنان وجود دارد. اما در داخل جنبش‌ها راجع به شدت مسایل جاری، این که مشکلات چه هستند و چگونه می‌توان آن‌ها را حل کرد، اختلافاتی وجود دارد.

از سوی دیگر افراطی‌هایی مانند برخی از فمینیست‌های طرفدار اصلاحات سیاسی همچون گلوریا آلرد و مری دالی، وجود دارند که استدلال می‌کنند که جامعهٔ انسانی با تعداد کم مردان به طرز چشمگیری بهتر خواهد شد. همچنین مخالفانی نیز، همچون کریستینا هاف سامرز یا کمیل پاگلیا وجود دارند که خود را به عنوان فمینیست می‌شناسند اما جنبش متعصب ضد مردانه را متهم می‌کنند.

مشکل بسیاری از فمینیست‌ها، استفاده از واژهٔ «فمینیست» در مورد گروه‌ها یا مردمی است که در تشخیص یک برابری اساسی میان جنسیت‌ها درمانده‌اند. برخی از فمینیست‌ها، همچون کاتا پولیت یا نادین استروسن (رئیس آی سی ال یو و مولف کتاب «حمایت از هرزه‌گر و شهوت‌ران») تاکید می‌کنند که واژهٔ فمینیسم باید همان قدر ساده تعریف شود که می‌گوییم «زنان هم انسان هستند». نظریاتی که به جای متحد کردن جنس‌ها، آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کنند به اعتقاد این افراد به جای «فمینیست» بودن «جنس‌گرا» هستند.

همچنین مشاجراتی میان فمینیست‌های تفاوت‌گرا همچون کارول گیلیگان و کسانی که معتقدند تفاوت‌های غیر ضروری مابین جنس‌ها وجود دارد، موجود است. فمینیست‌های تفاوت‌گرا معتقدند که فرق‌های مهمی بین جنس‌ها وجود. این فرق‌ها ممکن است ذاتی باشند یا نباشند اما نمی‌توانند نادیده گرفته شوند.


ماریلین فرنچ در تحقیقات خود پدر سالاری و تاثیرات آن بر دنیا را به صورت جامع تجزیه و تحلیل می‌کند. او پدر سالاری را به عنوان سیستمی معرفی می‌کند که قدرت بر روی زندگی، کنترل بر روی لذت و غلبه بر شادی را گرامی می‌دارد. مطابق نظر فرنچ، «تنها ابداع یک سیرت که به نسل بشر اجازه خواهد داد به سادگی زنده بماند کافی نیست. بقا زمانی که مستلزم وجودی آن یک حالت بدبختی باشد یک شر است. بلکه زمانی شایسته است که باقی ماندن و ادامه دادن حیات، خوشی/لذت هدف آن باشد». مفهوم لذت توسط فیلسوفان و فاتحان هر چه بیشتر به‌عنوان صفت ناشایست و به عنوان ارزشی برای انسان ترسو، کوته فکر و پر رو تقلیل یافته‌است. تقوا هم اغلب به نام بعضی اهداف بالاتر درگیر چشم پوشی از لذت است، هدفی که درگیر قدرت (برای مردان) یا فداکاری(برای زنان) می‌شود. در دنیای بزرگ و دارای اهداف جدی، لذت به عنوان یک مسألهٔ سطحی و پوچ توصیف می‌شود. اما لذت از دایرهٔ پیگردهای جدی یا اغراض، خارج نیست، به واقع، لذت در آن‌ها پیدا می‌شود، و این تنها دلیل واقعی جهت زنده ماندن است. این فلسفه چیزی است که ماریلین فرنچ به عنوان یک جانشین برای ساختار جاری، که در آن قدرت ارزش بالاتری داشته‌است، پیشنهاد می‌کند.

کارول تاوریس، مولف «خشم: احساس بد تعبیر شده» و «عدم سنجش صحیح زنان: چرا زنان جنس بهتر نیستند، جنس درجه دو، یا جنس مقابل می‌باشند»، مدعی است که در آینده نیز برای زمانی طولانی تجربیات مردان به عنوان استانداردهای انسانی در نظر گرفته می‌شوند و زنان همواره در آمریکای شمالی یا نقاط دیگر جهان همچنان با تبعیض مواجه خواهند بود.

 



:: موضوعات مرتبط: مکاتب , ,
:: برچسب‌ها: فمینیسم ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 1133
نویسنده : آوا فتوحی

هرمنوتيك يعني جهان از چشم همه

اگربه دنبال ريشه ي واژه ي هرمنوتيك باشيد مي توانید آنرا از واژه ي يوناني هرمينيون بدست

 آوردید كه به معناي تفسير و به زبان خود ترجمه كردن و تاويل كردن و قابل فهميدن و شرح

 دادن و به معناي روش مي باشد

 تعريفي كه از دیرباز پيشينيان و سنت بر هرمنوتيك داشته اند آنرا علم يا نظريه ي تاويل

مي دانند

 .....در اساطير يوناني هم اينگونه نقل شده است كه هرمس پيام هاي رمزي خدايان را براي

كساني كه توان و بدنشان تحليل مي رود (ميرايان)تاويل مي كرده است به همين دليل

 هرمنوتيك به عنوان يك روش از تاويل متون مقدس شروع مي شود

بعدها بحث حاصل از حكم كليساي كاتوليك كه فقط آن ها صلاحيت تاويل كتاب مقدس را

 دارند و با پا فشاري پروتستان ها در اختلاف تاويل متن كتاب مقدس و نتيجه ا ي كه از اين

 اختلاف بدست آمد كمك شاياني به علم تاويل و هرمنوتيك كرد  

هرمنوتيك علمي است كه مسئله ي فهم متون و چگونگي ادراك و فهم و روند آنرا بررسي

مي كند اين مطلب از قرن هفدهم بكار گرفته شد كه در شروع قرن نوزدهم با تلاش فكري و

علمي فردريك شلاير ماخر رواج عمومي يافت

 فريدريش اشلايرماخر اولين پژوهشگري بود كه توانست نظريه ي عام تاويل را منظم كند

نظريه اي كه شامل متوني غير از متون مذهبي را در بر مي گرفت كه در بين انديشمندان به

نام (دور هرمنوتيكي)معروف گرديد اينكه (يك چيز جزء در چارچوب كل فهميده مي شود و بر

عكس) از تلاشهاي اين متفكر مي باشد  

البته نمي توان اين جريان را ناديده گرفت كه هرمنوتيك به دليل پشتكارو نشر آثارمارتين هيدگر

 شكل عميق تر فلسفه ي عام فهم انساني را دريافت كرد و براي هر روش و رشته اي كه با

تاويل زبان ‏‏‎ْو كنش يا آفريده هاي كه با دست انساني سر كار داشت همراه گرديد ..ادامه دارد  

 



:: موضوعات مرتبط: مکاتب , ,
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392
بازدید : 898
نویسنده : آوا فتوحی

پراگماتیسم از زیبایی تا اقتصاد

"راهنمای مکتب پراگماتیسم" منتشر می‌شود
کتاب "راهنمای مکتب پراگماتیسم" با گردآوری سمی پلستروم تابستان سال آینده از سوی انتشارات بین المللی کانتینیوم منتشر می‌شود.
این اثر راهنمایی جامع و کامل است که جدیدترین مباحث مطرح شده درباره مکتب پراگماتیسم را مورد بررسی قرار می‌دهد.

این اثر تمام پرسشهای اساسی که توسط مکتب پراگماتیسم مطرح شده را مورد بررسی قرار می‌دهد. مکتب پراگماتیسم در سالهای اخیر مورد توجه اندیشمندان زیادی قرار گرفته است.

این راهنما توسط یک تیم پانزده نفره از صاحبنظران و متخصصان مکتب پراگماتیسم به نگارش درآمده است. زیبایی شناسی، اقتصاد، آموزش و پرورش، محیط زیست، معرفت شناسی و اخلاق از جمله موضوعاتی هستند که در این اثر مورد بررسی قرار گرفته‌اند.

تاریخ، حقوق، متافیزیک، سیاست، مباحث نژادی، دین، علم و تکنولوژی، زبان و نظریه اجتماعی سایر موضوعات مورد بررسی در این اثر به شمار می‌روند.

مکتب پراگماتیسم برای اولین بار در آمریکا به وجود آمد و تأثیر زیادی بر حوزه‌های معرفتی گوناگون از خود بر جای گذاشت. در اواخر قرن نوزدهم، فیلسوفان و متفکرانی چون ویلیام جیمز، پیرس و جان دیوئی این مکتب و فلسفه را ارائه کردند.

پراگماتیسم روشی در فلسفه مدرن است که با اعتراف به غیرممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آنها را با توجه به کاربردشان در زندگی انسان می‌پذیرد، نوک تیز حملات پراگماتیستها متوجه ایده‌آلیستها بود.

پراگماتیستها معتقد بودند آموزه‌های ایده‌آلیستی انتزاعی هستند و فایده‌ای برای انسان ندارند. در حالی که آنها مکتب خود را در حل مسائل عقلی بشر سودمند تلقی می‌کردند.
منبع:مهر

 



:: موضوعات مرتبط: مکاتب , ,
تاریخ : جمعه 5 مهر 1392
بازدید : 1122
نویسنده : آوا فتوحی

 

نو کلاسیک  

نزد نویسندگان نو کلاسیک انسان هدف ادبیات است و چون شعر بازتاب زندگی انسان هاست، پس باید جنبه ی

ارشادی داشته باشد و از زیبایی نیز بی بهره نباشد. از نظر آنان، انسان جزیی از زنجیره ی بزرگ هستی است

و در این زنجیره، از مقام و موقعیت معینی برخوردار است، از این رو باید هدف هایی را بجوید که دستیابی به آن ها

برایش امکان پذیر است و در این راه از غرور و افزون طلبی بپرهیزد. بنا به دلایلی که ذکر شد، از دیدگاه نوکلاسیک،

انسان در زمینه هنر و ادبیات نیز نمی تواند فارغ از قید و بند و محدودیت عمل کند و ذوق و قریحه هنری اش باید

تابع قوانین و نظم معینی باشد. به همین دلیل دوران نوکلاسیک ها را عصر "طبیعت نظام .یافته" نیز می نامند

در تاریخ ادبیات انگلستان، به شعر دسته ای از شاعران که در میانه ی سده ی هجدهم می زیستند و بر خلاف

شاعران نوکلاسیک عصر خود، به مضامین اندوهناک و رازگونه می پرداختند، شعر مکتب گورستان اطلاق می شود.

این شاعران بیش تر به مرگ و صحنه های تیره و راز آلوده توجه داشتند و آثارشان مقدمات برخی از جنبه های

اندوهگنانه در مکتب رمانتیسم را فراهم آورد. شاعران اصلی این مکتب پارنل، روبرت بلر و ادوارد یانگ بوده اند

ولی مشهورترین شعر این مکتب را با نام "مرثیه ای در گورستان دهکده" توماس گری سروده است

 



:: موضوعات مرتبط: مکاتب , ,
:: برچسب‌ها: کلاسیک , مکتب , طبیعت , قوانین , هنر , هنرمند , ادبیات , ,
تاریخ : جمعه 5 مهر 1392
بازدید : 972
نویسنده : آوا فتوحی

 

 (verisme)

 یا واقع‌گرایی محض، نام مکتب ادبی اروپایی و تقلید و تلفیقی از مکتب رئالیسم و ناتورالیسم فرانسه است.

این مکتب نخست در ایتالیا توسط نویسنده‌ای اهل سیسیل به نام حیووانی ورگاه به وجود آمد و در همان جا

نیز از بین رفت. او با لحن سوزان و تند و خشن و بی پرده‌ای شیوه بیان نویسندگان قدیم ایتالیا را با فلسفه ا

خلاقی توماس هاردی انگلیسی درهم آمیخت و مجموعه داستان قصه‌های روستایی و دو رمان بزرگ دیگر را خلق کرد.

این مکتب امروز به عنوان نمونه بی مانند هنر داستان سرایی ایتالیا تلقی می‌‌شود.

ورگاه در جوانی داستان های عوام پسندی نوشته بوده در سنین بالاتر آثار باارزشی نوشت. کثرت شخصیت‌های

انسانی در داستان های ورگا موجب شد که او شکل تازه‌ای به رئالیسم فرانسوی بدهد.

این مکتب در آغاز ۳٠ سال گمنام ماند. اما امروز بیش تر نویسندگان ایتالیایی از آن به عنوان نمونه بی‌مانندی

از هنر داستان سرایی یاد می‌کنند. پیروان این مکتب امروزه زیادند. از آن جمله:

گراتسیادلدا، ماتیلدسرانو، ماریو پراتزی و لوییجی کاپوآنا

 



:: موضوعات مرتبط: مکاتب , ,
:: برچسب‌ها: مکتب , داستان , ادبی , اروپا , رئال , فرانسه , رمان , ایتالیا , انگلیسی , توماس , نویسنده , ,

تعداد صفحات : 1
صفحه قبل 1 صفحه بعد


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com