هربار با صدای زنگ بسمت در می دویدم نه کسی نبود! شایدهم فکر میکردم زنگ خورد! غرق در عالم خود بودم ... درب را که گشودم خشکم زد ندانستم چند سال گذشته بود؟ خودش بود! آخر عزیز لعنتی... بغضم ترکید آغوش گشودم و گرمای وجودش را حس کردم عطرش را عوض نکرده بود بارها این صحنه را در خیال مرور کرده بودم و هر بار... حرفی نزد فقط چشمانش از حجم سوالات ترسناکم فرار میکرد!!! به ناگاه چشمانم برقی زد و او خشک و بی حرکت ماند. انگار خسته بود و نیاز شدید به خواب بی اختیار رهایش کردم که آزادانه روی زمین بغلتد! و مثل مرغی خسته جان دهد و من ناباورانه به دشنه ام و دستان پرخون نگاه میکردم
"غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید.
در قصیده موضوع اصلی آن است که در آخر شعر "مدح" کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی "ممدوح" است اما در غزل "معشوق" مهم است و در آخر شعر شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند. این "معشوق" گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی.
ابیات غزل بین 5 تا 10 ییت دارد و دو مصراع اولین بیت و مصراع دوم بقیه ابیات هم قافیه اند.
غزل را می توان به شکل زیر تصویر کرد:
......................الف///////// ...................... الف ...................... ب ////////// ...................... الف ...................... ج ////////// ...................... الف
موضوعات اصلی غزل بیان احساسات و ذکر معشوق و شکایت از بخت و روزگار است. البته موضوع غزل به این موضوعات محدود نمی شود و در ادب فارسی به غزل هایی بر می خوریم که شامل مطالب اخلاقی و حکیمانه هستند.
هر چند غزل فارسی تحت تأثیر ادبیات عرب بوجود آمد بدین معنی که در ادبیات عرب قصاید غنائی رواج یافت (در این زمان قصیده در ایران مدحی بود و غزل فقط در قسمت اول آن دیده می شود) و در قرن پنجم به تقلید از این قصاید غنایی غزل فارسی به عنوان نوع مستقلی از قصیده جدا شد، اما موضوعات غزل فارسی اصالت دارد و مثلاً غزل عرفانی به سبک شاعران ما در ادبیات عرب نادر است.
نمونه ای از غزل سعدی:
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوش من رمیده دل آن به که در سماع نیایم که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم بیا به صلح من امروز در کنار من امشب که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت که تندرست ملامت کند چو من بخروشم مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
نمونه ای از غزل حافظ:
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی دیشب گله زلفش با باد همیکردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند این است حریف ای دل تا باد نپیمایی مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی ای درد توام درمان در بستر ناکامی و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی زین دایره مینا خونین جگرم می ده تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
نمونه ای از غزل عراقی:
نخستین باده کاندر جام کردند ز چشم مست ساقی وام کردند چو با خود یافتند اهل طرب را شراب بیخودی در جام کردند ز بهر صید دلهای جهانی کمند زلف خوبان دام کردند به گیتی هرکجا درد دلی بود بهم کردند و عشقش نام کردند جمال خویشتن را جلوه دادند به یک جلوه دو عالم رام کردند دلی را تا به دست آرند، هر دم سر زلفین خود را دام کردند چو خود کردند راز خویشتن فاش عراقی را چرا بدنام کردند؟
"ماموستا شیرکو بی کس" از شاعران بزرگ کرد که به عنوان»امپراتور شعر دنیا« لقب داشت، اودر سن 71 سالگی درگذشت. شعری از ایشان که برای حلبچه سروده بود را باهم میخوانیم. یادش گرامی... ******* پس از مرگ حلبچه شكایتنامهای بلند به خدا نوشتم قبل از هر كسی پیش درختی خواندمش درخت گریست! در كنار او پرندهای پستچی گفت: اما چه كسی نامهات را میرساند؟ روی من حساب نكن من به عرش خدا نمیرسم! شباهنگام فرشتهی سیهپوشِ شعرم گفت: غم مخور من میبرمش تا كهكشان اما قول نمیدهم او تحویلش بگیرد تو خود میدانی كه خداوند بزرگ را چه كس میبیند؟ گفتم: سپاسگزارم … پرواز كن! فرشتهی الهام شكایتنامه را با خود برد و پرید… فردا كه بازگشت مسئول درجه چهارِ دفترِ خدا »عبید« نامی زیر همان شكایتنامه با زبان عربی نوشته بود: اَبله! به عربی ترجمهاش كن اینجا كسی كُردی نمیفهمد و به خدایش نمیرسانیم!
از پنجره نگاه می کردم به حیاط میوه ها بر شاخه درختان سبز بودند پا به حیاط که گذاشتم زمستان شد از بیرون نگاه کردم به اتاق پدر جوان بود مادر زیبا پا به اتاق که گذاشتم زمستان شد پدر دراز کشیده کنار مادر هوای زن دوم دارد مادر تا جنون یکی دو قرص فاصله دارد یک استکان چای گرم می تواند هر دیوانه ای را گرم کند برای زندگی چای را در لیوان می ریزم لیوان پر می شود ازخون پُر می کنم مشتم را می پاشم به صورت پدر مادر می پاشم به سر و روی این زندگی یک مشت هم می برم برای درختان و میوه ها وسط حیاط خون روی دستم یخ می زند باور نمی کند هیچ کس این خون کسی نیست که روی دستم مانده است مأمورها دست هایم را می بُرند با همین خون یخ بسته می بَرند پس چطور شعر بنویسم چطور بروم دستشویی چطور باز کنم دکمه های پیراهنش را این زندگی هم برای ما دُم درآورده لامصب روز دادگاه همه جمع شده اند دست هایم صندلی جلو خودم ردیف آخر دارد آب می شود خون یخ بسته دست هایم قاطی می کند خون را می پاشد به صورت قاضی و داد می زند بلند می شوم کتمان می کنم : این دست های من نیست مادرم شاهد است قرار بود دختر باشم پسر عموهایم به من تجاوز کنند شانس آوردم پسر عموهایم دختر شدند این زندگی انگار روی دیگ بخار بنا شده چطور بگویم : عاشق که شدم موهایم ریخت چطور سرم را بگیرم رو به گلوله چطور طناب را ببندم دور گردنم وقتی از کمر به بالا سنگم پزشک تأیید کرد : روزهای فرد عاشقم روزهای زوج جانی قاض هم حکم داده : روزهای فرد اعدام شوم روزهای زوج ازدواج کنم دست ها دستشویی زن دوم پدر همگی دلشان برایم تنگ شده از پنجره نگاه می کنم به حیاط حیاط از پنجره نگاه می کند به من دکتر قرص های روان گردان تجویز کرده من با یک بوسه روانم برمی گردد
اینک به اجمال به شرح و توضیح قالب های شعر فارسی می پردازیم. ابتدا به بیان قالب های سنتی می پردازیم :
قصیده قصیده نوعی از شعر است که دو مصراع بیت اول و مصراع های دوم بقیه ی بیت های آن هم قافیه اند. طول قصیده از 15 بیت تا 60 بیت می تواند باشد.
لحن و موضوع قصیده حماسی است و در آن از مدح و مفاخره و هجو و ذم و .... سخن می رود و مسائل دیگر از قبیل مسائل اخلاقی و دینی و وصف طبیعت در قصیده جنبه فرعی دارد.
هر چند قصاید شاعرانی چون ناصرخسرو به موضوعات مذهبی و فلسفی و منوچهری و خاقانی به وصف طبیعت و سنایی به عرفان و مسعود سعد به حسبیه معروفند اما مضمون اصلی قصیده مدح است و در قصاید عنصری و انوری نیز موضوع اصلی مدح کردن شاهان است.
قصیده قالب رایح شعر فارسی از اوایل قرن چهارم تا پایان قرن ششم است و از این تاریخ به بعد غزل اندک اندک جای آن را می گیرد اما اوج قصیده سرائی در قرون پنجم و ششم است.
در قرن ششم بر اثر تحولات سیاسی و اجتماعی که رخ می دهد (بر روی کار آمدن سلجوقیان) بازار مدح از رونق می افتد و تصوف رواج می یابد و قصیده که اصل موضوع آن ستایش ممدوح در پایان شعر است جای خود را به دیگر قالب های شعری می دهد هر چند از این دوره به بعد هم قصیده دیده می شود اما دیگر قالب رایج نیست و غزل حتی وظیفه اصلی قصیده که مدح باشد را نیز بر عهده می گیرد.
سرانجام در قرن هفتم سعدی در طی قصیده ای مرگ قصیده را رسماً اعلام می کند و ساختمان سنتی آن در هم می شکند.
بعضی قصیده را "حماسه دروغین" خوانده اند چرا که در ادبیات حماسی قهرمان اغلب یک موجود اساطیری است که کارهای عجیب و خارج از توان بشر معمولی انجام می دهد ولی در قصیده همه ی این صفات در مورد شخصی که کاملاً او ا می شناسیم و می دانیم هیچ یک از این کارها را نمی تواند بکند بکار می رود.
در قصیده هایی که در مدح سلطان محمد غزنوی سروده شده است به نمونه های خوبی از این اغراق ها بر می خوریم که حتی اندکی هم با واقعیت شخصیت او سازگار نبوده است.
نمونه ای از قصیده
قصیده "بهاریه" فرخی شامل صد و بیست و پنج بیت و در مدح سلطان محمود غزنوی است
که برای نمونه ابیاتی از آن نقل می شود:
بهار تازه دمید، ای به روی رشک بهار بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار همی به روی تو ماند بهار دیبا روی همی سلامت روی تو و بقای بهار رخ تو باغ من است و تو باغبان منی مده به هیچکس از باغ من، گلی، ز نهار! به روز معرکه، بسیار دیده پشت ملوک به وقت حمله، فراوان دریده صف سوار همیشه عادت او بر کشیدن اسلام همیشه همت او نیست کردن کفار عطای تو به همه جایگه رسید و، رسد بلند همت تو بر سپهر دایره وار کجا تواند گفتن کس آنچه تو کردی کجا رسد بر کردارهای تو گفتار؟ تو آن شهی که ترا هر کجا شوی، شب و روز همی رود ظفر و فتح، بر یمین و یسار خدایگان جهان باش، وز جهان برخور به کام زی و جهان را به کام خویش گذار
تا اوایل قرن حاضر هجری شمسی ،شاعران ما دو اصل کلی تساوی وزن مصراعهای شعر و نظم ثابت قافیه ها را رعایت کرده اند و اگر هم نوآوری در قالبهای شعر داشته اند، با حفظ این دو اصل بوده است. در آغاز این قرن، شاعرانی به این فکر افتادند که آن دو اصل کلّی را به کنار گذارندو نوآوری را فراتر از آن حدّ و مرز گسترش دهند. شعری که به این ترتیب سروده شد، شکلی بسیار متفاوت با شعرهای پیش از خود داشت. در این گونه شعرها، شاعر مقیّد نیست مصراعها را وزنی یکسان ببخشد و در چیدن مصراعهای هم قافیه، نظامی ثابت را ـ چنان که مثلاً در غزل یا مثنوی بود ـ رعایت کند. طول مصراع، تابع طول جمله شاعر است و قافیه نیز هرگاه شاعر لازم بداند ظاهر می شود. در این جا آزادی عمل بیشتر است و البته از موسیقی شعر کهن بی بهره است. پدیدآورنده جدی این قالبها را نیما یوشیج می شمارند،. البته پیش از نیما یوشیج نیز اندک نمونه هایی از این گونه شعر دیده شده است، ولی نه قوّت آن شعرها در حدّی بوده که چندان قابل اعتنا باشد و نه شاعران آنها با جدّیت این شیوه را ادامه داده اند. نوگرایی نیما و پیروان او، فقط در قالبهای شعر نبود. آنها در همه عناصر شعر معتقد به یک خانه تکانی جدّی بودند و حتّی می توان گفت تحوّلی که به وسیله این افراد در عناصر خیال و زبان رخ داد، بسیار عمیق تر و کارسازتر از تحوّل در قالب شعر بود. شاعران کهن سرا می کوشیدند نظام موسیقیایی را حفظ کنند هرچند در این میانه آسیبی هم به زبان و خیال وارد شود و شاعران نوگرا می کوشند آزادی عمل خویش در خیال و زبان را حفظ کنند هرچند آسیبی متوجه موسیقی شود. پس می توان گفت پیدایش شعر نو، ناشی از یک سبک و سنگین کردن مجدّد عناصر شعر و ایجاد توازنی نوین برای آنها بوده است.
یک زمانی از محبت خارها گل میشدند کینه های قلب ما چون رز و سنبل میشدند از محبت بی وفایی های ما گم میشدند قلبها هم, خانه ی امید مردم میشدند اینک اما از محبت حرفها کم میشود از محبت هرکجا نفرت فراهم میشود از ترنم های قلب عاشقان کم میشود جانشین مهرِما هم قهر و ماتم میشود از برای مهرو الفت جمله ها وا مانده اند دوستی ها از ره دلهای ما جا مانده اند وین تمام بی وفاییها که از ما مانده اند یادگار از ما برای نسل فردا مانده اند لورکا داوودی