عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 29 شهريور 1392
بازدید : 1074
نویسنده : آوا فتوحی

"گلایه 1" از شاعر "سامان سعیدی"

لیلی و مجنون خوانده ای با من چنین تا میکنی؟
این عقده های کهنه را با رفتنت وا میکنی؟

چشم انتظارت روز و شب نالان و گریان بوده ام
باز این نگاه خسته را با آه خود ها میکنی؟

در اوج عشق و عاشقی من آرزویت بوده ام
حالا برای دیدنم این پا و آن پا میکنی؟

شب را به صبح وصله زدم تا حک کنم بر کاغذی
آن نامه های وصل را ناخوانده تو تا میکنی؟

من را فراموش کرده ام گفتم که با تو ما شوم
درو از نگاه عاشقم من را تو باز ما میکنی؟

با دیدن چشم تو من غم را رهایش کرده ام
غم را به زور رفتنت در قلب من جا میکنی؟

حبس ابد بر دل زده این سرنوشت لعنتی
این حکم جاری گشته را آیا تو امضا میکنی؟



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
تاریخ : جمعه 29 شهريور 1392
بازدید : 1161
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "حسرت..." از شاعر "رضا جوکار "

چه کسی از باغ رویایم
سیب سرخم را چید
و زمین گیرم کرد


*********

گناه آدم چه بود
این جاذبه زمین بود
که سیب سرخ رسیده ام را چید


*********

به خطایی کوچک
ما را از بهشت راندند
حال با این گناهان بزرگ چه کنیم


*********

در حسرت داشتن یک سیب
زمین گیر شدم



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: شعرنو , وبسایت , جوکار , ,
تاریخ : جمعه 29 شهريور 1392
بازدید : 1375
نویسنده : آوا فتوحی

 


////////////////

نگاه‌ نرگس‌ مستت‌ به‌ جان‌ و دل‌ چه‌ نشست

‌بلاي‌ جان‌ شد و دل‌ را ز بيخ‌ و بن‌ بشكست‌

كتاب‌ سرخ‌ غزل‌، شور و شوق‌ خاطره‌ها

به‌ ياد آمد و وه‌، فكر غم‌ ز دل‌ بگسست‌

به‌ كوچه‌هاي‌ دلم‌ چون‌ گذر بكردم‌ و باز

حضورنغمه‌ي‌خوش‌بود ونغمه‌هاي‌چومست‌

به‌ دل‌ چو خاطره‌ بر پرنيان‌ عشق‌ و خيال

‌لطيف‌ شبنم‌ گل‌ ها به‌ گونه‌ها بنشست‌

شكست‌ حلقه‌ي‌ غم‌، ياد آن‌ وفاي‌ تو نيز

به‌ عشق‌ وقامت‌ جانم‌ چه‌ شوق‌ وشورببست‌

مراست‌ حلقه‌ي‌ مِهرت‌ به‌ دست‌، اي‌ گُل‌ِ عشق‌

چنين‌ چو حلقه‌ي‌ عشقی ‌كَسي ‌نبست ‌به ‌دست‌

به‌ ياد بستر شادي‌ و ياد مستي ‌و شور

چه‌ روزگار قشنگي‌، هميشه‌ پُر طرب‌ است‌

برو به‌ درگه‌ دنياي‌ عشق‌ و دلبَرِ راز

كه‌ راه‌ ، راه‌ محمّد و آل‌، بوده‌ و هست‌

سرود عشق‌ بخوان‌ «فاتحا» به‌ وقت‌ نماز

كه‌ عشق‌ ، عشق‌ الهي‌ بُوَد ز روز الست‌



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
تاریخ : جمعه 29 شهريور 1392
بازدید : 1083
نویسنده : آوا فتوحی

یک خاطره نوشت به دیوار عاشقی

آنگاه شد اسیرو گرفتار عاشقی

او هم به درد دیدن چشمان یک غزل

شد همنوا و همدم سی تار عاشقی

مجنون نبود دل به آشنا سپرد

شد غرق در کشاکش افکار عاشقی



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
تاریخ : جمعه 29 شهريور 1392
بازدید : 1120
نویسنده : آوا فتوحی

 

دفن میشود

نگاه مظلومانه یک مورچه

زیرچشمان خواب آلوده

پاهایمان



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
تاریخ : جمعه 29 شهريور 1392
بازدید : 1389
نویسنده : آوا فتوحی

 

گفتی تو که می روی و بر می گردی

دارم به لبم  به یادت آه سردی

بگذشت به هوای دیدنت عمرو شبی

باز ای و ببین چه بر سرم آوردی



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: محمد , نصرتی , شعر , شاعر , ,
تاریخ : جمعه 29 شهريور 1392
بازدید : 1246
نویسنده : آوا فتوحی

از شب و مستی و سیگار بترس

از دل پوسیده و تب دار بترس

بارها زخم به خود خواهم زد

از تن زخمی و بیمار بترس

روز هم باز چه زود امدو رفت

از سکوت و شب و دیوار بترس

این منم خواب حرامم گشته

از من شب زده و تار بترس

زندگی هر چه بنا بود نشانم داده

از رگ پاره و نقاشی دیوار بترس



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
تاریخ : یک شنبه 17 شهريور 1392
بازدید : 763
نویسنده : آوا فتوحی

صدايِ پايي مي شنوم
انگار كسي مرا مي پايد.
بر مي گردم
هيچ نيست
از ردِ پاي معكوس دور مي شوم .



:: برچسب‌ها: شاعر , شعر , شاوا رضایی , سپید , ردپا , معکوس , صدا , ,
تاریخ : یک شنبه 17 شهريور 1392
بازدید : 858
نویسنده : آوا فتوحی

هربار با صدای زنگ بسمت در می دویدم
نه 
کسی نبود!
شایدهم فکر میکردم زنگ خورد!
غرق در عالم خود بودم ...
درب را که گشودم خشکم زد
ندانستم چند سال گذشته بود؟
خودش بود!
آخر عزیز لعنتی...
بغضم ترکید
آغوش گشودم و گرمای وجودش را حس کردم
عطرش را عوض نکرده بود
بارها این صحنه را در خیال مرور کرده بودم
و هر بار...
حرفی نزد 
فقط چشمانش از حجم سوالات ترسناکم فرار میکرد!!!
به ناگاه چشمانم برقی زد
و او خشک و بی حرکت ماند.
انگار خسته بود و نیاز شدید به خواب 
بی اختیار رهایش کردم که آزادانه روی زمین بغلتد!
و مثل مرغی خسته جان دهد
و من ناباورانه به دشنه ام و دستان پرخون 
نگاه میکردم




:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : یک شنبه 17 شهريور 1392
بازدید : 858
نویسنده : آوا فتوحی

 

چو بندند این دهان ها را دهانی باز خواهد شد
که گوش هوش از آوازش خورنده ی راز خواهد شد

بلند آوازه ای رندی ، مسیحای هنرمندی
که لب چون وا کند جان با ملک انباز خواهد شد

قرین است آنچنان افطار با بانگ دلارایش
که لب هردم چو بگشاید اذان آغاز خواهد شد

ز بانگ ربنای او نه تنها جان مشتاقان
که حتی سفره های ما پر پرواز خواهد شد

به رغم چرب و شیرین خوردگان شوری در آوازش
نهان دارد که با آن هر دلی دمساز خواهد شد

 از او هرچند محرومیم اما مژده ای یاران
به زودی با دم داودی اش اعجاز خواهد شد

به زودی باز می پیچد به کوی و برزن آوازش
به شهر و روستا بانگش طنین انداز خواهد شد

مذاق سفره ها خواهد شد از او چون رطب شیرین
به زودی روزه ها با ربنایش باز خواهد شد... 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : یک شنبه 17 شهريور 1392
بازدید : 1385
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392
بازدید : 966
نویسنده : آوا فتوحی

 

 

نگرانت هستم
مثل آن روز نخستین 
که نگاهم به نگاهت آمیخت

نگرانت هستم
مثل آن لحظه که دل
از هیجانت لرزید

من همانم ولی افسوس 
تو امروز دلت سنگ شده

نازنین
همنفسی نیست مرا
وقت تنگ است بیا 
تا نفسی هست هنوز
علی دهقانی

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392
بازدید : 1039
نویسنده : آوا فتوحی

نگفته بودم ، به هیچ چیز این زمین خاکی اعتبار نیست
نگفته بودم، دستی ک امروز نوازشت می کند فردا بر صورتت می کوبد
تو باور نکردی

ن نوشت
عکس ها عوض شدند/ لباس سیاه، سپید شد و تبریک، جای تسلیت نشَست
و من،
همچنان سیاه و غمگین، فکر می کنم چرا؟؟؟؟
چرا این جا آدم ها حتی هفت روز صبر نمی کنند
***
به من بخندید
خنده ی شما بزرگم می کند
تا در هزار موج مخالف هم، خودِ حقیقی ام باشم
نگار الهی


:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392
بازدید : 1143
نویسنده : آوا فتوحی

 

تطهیر کرده ام چشمان...
روح ...و قلبم را
در زلال ترین و پاک ترین 
چشمه ساران
تا وقتی به تو می رسم
پاک و منزه باشم
از هرچه غیر_ توست
مینو ستاری



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 4 شهريور 1392
بازدید : 853
نویسنده : آوا فتوحی

 

غزل

"غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید.

در قصیده موضوع اصلی آن است که در آخر شعر "مدح" کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی "ممدوح" است اما در غزل "معشوق" مهم است و در آخر شعر شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند.
این "معشوق" گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی.

ابیات غزل بین 5 تا 10 ییت دارد و دو مصراع اولین بیت و مصراع دوم بقیه ابیات هم قافیه اند.

غزل را می توان به شکل زیر تصویر کرد:

......................الف///////// ...................... الف
...................... ب ////////// ...................... الف
...................... ج ////////// ...................... الف

موضوعات اصلی غزل بیان احساسات و ذکر معشوق و شکایت از بخت و روزگار است. البته موضوع غزل به این موضوعات محدود نمی شود و در ادب فارسی به غزل هایی بر می خوریم که شامل مطالب اخلاقی و حکیمانه هستند.

هر چند غزل فارسی تحت تأثیر ادبیات عرب بوجود آمد بدین معنی که در ادبیات عرب قصاید غنائی رواج یافت (در این زمان قصیده در ایران مدحی بود و غزل فقط در قسمت اول آن دیده می شود) و در قرن پنجم به تقلید از این قصاید غنایی غزل فارسی به عنوان نوع مستقلی از قصیده جدا شد، اما موضوعات غزل فارسی اصالت دارد و مثلاً غزل عرفانی به سبک شاعران ما در ادبیات عرب نادر است.



نمونه ای از غزل سعدی:

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوش
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

نمونه ای از غزل حافظ:

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

نمونه ای از غزل عراقی:

نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
ز بهر صید دلهای جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند
به گیتی هرکجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند
به یک جلوه دو عالم رام کردند
دلی را تا به دست آرند، هر دم
سر زلفین خود را دام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟  



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 4 شهريور 1392
بازدید : 1023
نویسنده : آوا فتوحی

همدرد روزهای پریشانی من است
این باغ شکل بغض زمستانی من است

تنها کلاغ،میوه ی پاییز این درخت
تنها کلاغ یار دبستانی من است

این برکه ی مشوشِ در تابلو رها
آیینه ی شکسته ی پیشانی من است

این رود بیقرار که در دشت می دود
شکل دقیق بی سر و سامانی من است

دیوارهای خط خطی این اتاق تنگ
تصویر روح خسته ی زندانی من است

این کوه از درون متلاشی که ظاهرا
سرپاست، خشم ساکت پنهانی من است

یک گله اسب وحشی رم کرده ی سیاه
در دکمه های چرمی "بارانی" من است!

گردآفرید تازه ی این سرزمین منم
یک شهر غرق شور رجزخوانی من است

اسطوره ی حماسه ی عصیان و سرنوشت
در نام دخترانه ی ایرانی من است

آینده زیر گیسوی من تاب می خورد
تاریخ وامدار پریشانی من است

از من بترس از من ِآتش که روزگار
هر روز بر مدار فراوانی من است!


:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 4 شهريور 1392
بازدید : 810
نویسنده : آوا فتوحی

خوش به حال آنکه قلبش مال توست

حال و روزش هر نفس، احوال توست

خوش به حال آنکه چشمانش تویی

آرزوهایش همه آمال توست



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 4 شهريور 1392
بازدید : 1067
نویسنده : آوا فتوحی

 

"ماموستا شیرکو بی کس" از شاعران بزرگ کرد که به عنوان»امپراتور شعر دنیا« لقب داشت، اودر سن 71 سالگی درگذشت.
شعری از ایشان که برای حلبچه سروده بود را باهم میخوانیم.
یادش گرامی...
*******
پس از مرگ حلبچه
شكایتنامهای بلند به خدا نوشتم
قبل از هر كسی
پیش درختی خواندمش
درخت گریست!
در كنار او پرندهای پستچی
گفت:
اما چه كسی نامهات را میرساند؟
روی من حساب نكن
من به عرش خدا نمیرسم!
شباهنگام
فرشتهی سیهپوشِ شعرم
گفت: غم مخور
من میبرمش تا كهكشان
اما قول نمیدهم
او تحویلش بگیرد
تو خود میدانی
كه خداوند بزرگ را
چه كس میبیند؟
گفتم: سپاسگزارم … پرواز كن!
فرشتهی الهام
شكایتنامه را با خود برد و پرید…
فردا كه بازگشت
مسئول درجه چهارِ دفترِ خدا
»عبید« نامی
زیر همان شكایتنامه
با زبان عربی نوشته بود:
اَبله!
به عربی ترجمهاش كن
اینجا كسی كُردی نمیفهمد و
به خدایش نمیرسانیم!



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: ماموستا , شاعر , ,
تاریخ : جمعه 1 شهريور 1392
بازدید : 954
نویسنده : آوا فتوحی

از پنجره نگاه می کردم به حیاط
میوه ها بر شاخه
درختان سبز بودند
پا به حیاط که گذاشتم زمستان شد
از بیرون نگاه کردم به اتاق
پدر جوان بود
مادر زیبا
پا به اتاق که گذاشتم زمستان شد
پدر دراز کشیده کنار مادر هوای زن دوم دارد
مادر تا جنون
یکی دو قرص فاصله دارد
یک استکان چای گرم
می تواند هر دیوانه ای را گرم کند برای زندگی
چای را در لیوان می ریزم
لیوان پر می شود ازخون
پُر می کنم مشتم را
می پاشم به صورت پدر
مادر
می پاشم به سر و روی این زندگی
یک مشت هم می برم
برای درختان و میوه ها
وسط حیاط
خون روی دستم یخ می زند
باور نمی کند هیچ کس
این خون کسی نیست
که روی دستم مانده است
مأمورها دست هایم را می بُرند
با همین خون یخ بسته می بَرند
پس چطور شعر بنویسم
چطور بروم دستشویی
چطور باز کنم دکمه های پیراهنش را
این زندگی هم برای ما دُم درآورده لامصب
روز دادگاه همه جمع شده اند
دست هایم صندلی جلو
خودم ردیف آخر
دارد آب می شود خون یخ بسته
دست هایم قاطی می کند
خون را می پاشد به صورت قاضی و داد می زند
بلند می شوم
کتمان می کنم :
این دست های من نیست
مادرم شاهد است
قرار بود دختر باشم
پسر عموهایم به من تجاوز کنند
شانس آوردم
پسر عموهایم دختر شدند
این زندگی انگار
روی دیگ بخار بنا شده
چطور بگویم :
عاشق که شدم
موهایم ریخت
چطور سرم را بگیرم رو به گلوله
چطور طناب را ببندم دور گردنم
وقتی از کمر به بالا سنگم
پزشک تأیید کرد :
روزهای فرد عاشقم
روزهای زوج جانی
قاض هم حکم داده :
روزهای فرد اعدام شوم
روزهای زوج ازدواج کنم
دست ها
دستشویی
زن دوم پدر
همگی دلشان برایم تنگ شده
از پنجره نگاه می کنم به حیاط
حیاط از پنجره نگاه می کند به من
دکتر قرص های روان گردان تجویز کرده
من با یک بوسه روانم برمی گردد

از مجموعه ی دومم "از گردن به بالا سنگم" علی نوری



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: علی رضا , نوری , کتاب , نویسنده , ,
تاریخ : جمعه 1 شهريور 1392
بازدید : 944
نویسنده : آوا فتوحی


قالب نیمایی

شعر آزاد

شعر سپید

  اینک به اجمال به شرح و توضیح قالب های شعر فارسی می پردازیم. ابتدا به بیان قالب های سنتی می پردازیم :

قصیده
قصیده نوعی از شعر است که دو مصراع بیت اول و مصراع های دوم بقیه ی بیت های آن هم قافیه اند.
طول قصیده از 15 بیت تا 60 بیت می تواند باشد.

لحن و موضوع قصیده حماسی است و در آن از مدح و مفاخره و هجو و ذم و .... سخن می رود و مسائل دیگر از قبیل مسائل اخلاقی و دینی و وصف طبیعت در قصیده جنبه فرعی دارد.

هر چند قصاید شاعرانی چون ناصرخسرو به موضوعات مذهبی و فلسفی و منوچهری و خاقانی به وصف طبیعت و سنایی به عرفان و مسعود سعد به حسبیه معروفند اما مضمون اصلی قصیده مدح است و در قصاید عنصری و انوری نیز موضوع اصلی مدح کردن شاهان است.

قصیده قالب رایح شعر فارسی از اوایل قرن چهارم تا پایان قرن ششم است و از این تاریخ به بعد غزل اندک اندک جای آن را می گیرد اما اوج قصیده سرائی در قرون پنجم و ششم است.

در قرن ششم بر اثر تحولات سیاسی و اجتماعی که رخ می دهد (بر روی کار آمدن سلجوقیان) بازار مدح از رونق می افتد و تصوف رواج می یابد و قصیده که اصل موضوع آن ستایش ممدوح در پایان شعر است جای خود را به دیگر قالب های شعری می دهد هر چند از این دوره به بعد هم قصیده دیده می شود اما دیگر قالب رایج نیست و غزل حتی وظیفه اصلی قصیده که مدح باشد را نیز بر عهده می گیرد.

سرانجام در قرن هفتم سعدی در طی قصیده ای مرگ قصیده را رسماً اعلام می کند و ساختمان سنتی آن در هم می شکند.

بعضی قصیده را "حماسه دروغین" خوانده اند چرا که در ادبیات حماسی قهرمان اغلب یک موجود اساطیری است که کارهای عجیب و خارج از توان بشر معمولی انجام می دهد ولی در قصیده همه ی این صفات در مورد شخصی که کاملاً او ا می شناسیم و می دانیم هیچ یک از این کارها را نمی تواند بکند بکار می رود.

در قصیده هایی که در مدح سلطان محمد غزنوی سروده شده است به نمونه های خوبی از این اغراق ها بر می خوریم که حتی اندکی هم با واقعیت شخصیت او سازگار نبوده است.

نمونه ای از قصیده

قصیده "بهاریه" فرخی شامل صد و بیست و پنج بیت و در مدح سلطان محمود غزنوی است

که برای نمونه ابیاتی از آن نقل می شود:

بهار تازه دمید، ای به روی رشک بهار
بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار
همی به روی تو ماند بهار دیبا روی
همی سلامت روی تو و بقای بهار
رخ تو باغ من است و تو باغبان منی
مده به هیچکس از باغ من، گلی، ز نهار!
به روز معرکه، بسیار دیده پشت ملوک
به وقت حمله، فراوان دریده صف سوار
همیشه عادت او بر کشیدن اسلام
همیشه همت او نیست کردن کفار
عطای تو به همه جایگه رسید و، رسد
بلند همت تو بر سپهر دایره وار
کجا تواند گفتن کس آنچه تو کردی
کجا رسد بر کردارهای تو گفتار؟
تو آن شهی که ترا هر کجا شوی، شب و روز
همی رود ظفر و فتح، بر یمین و یسار
خدایگان جهان باش، وز جهان برخور
به کام زی و جهان را به کام خویش گذار

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: قالب شعر , نیما , سپید , آزاد , شاعر , شعر , کتاب , ,
تاریخ : جمعه 1 شهريور 1392
بازدید : 1096
نویسنده : آوا فتوحی


2- قالبهای نوین


تا اوایل قرن حاضر هجری شمسی ،شاعران ما دو اصل کلی تساوی وزن مصراعهای شعر و نظم ثابت قافیه ها را رعایت کرده اند و اگر هم نوآوری در قالبهای شعر داشته اند، با حفظ این دو اصل بوده است. در آغاز این قرن، شاعرانی به این فکر افتادند که آن دو اصل کلّی را به کنار گذارندو نوآوری را فراتر از آن حدّ و مرز گسترش دهند. شعری که به این ترتیب سروده شد، شکلی بسیار متفاوت با شعرهای پیش از خود داشت.
در این گونه شعرها، شاعر مقیّد نیست مصراعها را وزنی یکسان ببخشد و در چیدن مصراعهای هم قافیه، نظامی ثابت را ـ چنان که مثلاً در غزل یا مثنوی بود ـ رعایت کند. طول مصراع، تابع طول جمله شاعر است و قافیه نیز هرگاه شاعر لازم بداند ظاهر می شود. در این جا آزادی عمل بیشتر است و البته از موسیقی شعر کهن بی بهره است.
پدیدآورنده جدی این قالبها را نیما یوشیج می شمارند،. البته پیش از نیما یوشیج نیز اندک نمونه هایی از این گونه شعر دیده شده است، ولی نه قوّت آن شعرها در حدّی بوده که چندان قابل اعتنا باشد و نه شاعران آنها با جدّیت این شیوه را ادامه داده اند.
نوگرایی نیما و پیروان او، فقط در قالبهای شعر نبود. آنها در همه عناصر شعر معتقد به یک خانه تکانی جدّی بودند و حتّی می توان گفت تحوّلی که به وسیله این افراد در عناصر خیال و زبان رخ داد، بسیار عمیق تر و کارسازتر از تحوّل در قالب شعر بود.
شاعران کهن سرا می کوشیدند نظام موسیقیایی را حفظ کنند هرچند در این میانه آسیبی هم به زبان و خیال وارد شود و شاعران نوگرا می کوشند آزادی عمل خویش در خیال و زبان را حفظ کنند هرچند آسیبی متوجه موسیقی شود. پس می توان گفت پیدایش شعر نو، ناشی از یک سبک و سنگین کردن مجدّد عناصر شعر و ایجاد توازنی نوین برای آنها بوده است.



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 1 شهريور 1392
بازدید : 1404
نویسنده : آوا فتوحی
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم

خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم

خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست
... از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم

من نالی خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم

دستی به سینه ی من شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم

زین موج اشک تفته و توفان آه سرد
ای دیده هوش دار که دریاست در دلم

باری امید خویش به دلداری ام فرست
دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم

گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز
صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

سایه


:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 1 شهريور 1392
بازدید : 1496
نویسنده : آوا فتوحی


یک زمانی از محبت خارها گل میشدند
کینه های قلب ما چون رز و سنبل میشدند
از محبت بی وفایی های ما گم میشدند
قلبها هم, خانه ی امید مردم میشدند
اینک اما از محبت حرفها کم میشود
از محبت هرکجا نفرت فراهم میشود
از ترنم های قلب عاشقان کم میشود
جانشین مهرِما هم قهر و ماتم میشود
از برای مهرو الفت جمله ها وا مانده اند
دوستی ها از ره دلهای ما جا مانده اند
وین تمام بی وفاییها که از ما مانده اند
یادگار از ما برای نسل فردا مانده اند
لورکا داوودی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 1 شهريور 1392
بازدید : 1191
نویسنده : آوا فتوحی

سرت که درد نمی آید از سوالاتم ؟ مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم

چطور این همه جریان گرفته ای در من و مو به موی تو جاریست در خیالاتم ؟

بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟ نه ... مدتی است که تغییر کرده حالاتم

چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم درست از آب درآیند احتمالاتم

تو محشری به خدا ، من بهشت گم شده ام تو اتفاق می افتی ، من از محالاتم

چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم دوباره گیج شدی حتما از سوالاتم

دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 1 شهريور 1392
بازدید : 1148
نویسنده : آوا فتوحی

همه ذرات هستي ، محو در روياي بي رنگ فراموشي ست . نه فريادي ، نه آهنگي ، نه آوايي

، نه ديروزي ، نه امروزي ، نه فردايي ، زمان در خواب بي فرجام ، خوش آن خوابي كه بيداري نمي بيند !

من هنوزم باهات درگیرم با گُلای شکسته ی با سوالی

که تو دلم مونده نیمه هایی که پر شد از خالی *

جای دستت هنوز رو شیشه س من هنوزم باهات درگیرم

روسریتو به دخترم دادم من هنوزم برات میمیرم *

از کسی که همیشه پشتم هست از شبای گرفته ی بی خواب

بی تو از شعر هم می ترسم کوچه ی ما گذشته از مهتاب

من همونم که مدّعی بودم مثل کوهم که سخت می افته

حالا این کوهِ مدّعی بی تو هر شب از روی تخت می افته *

حالا این جا اسیر کاغذ هام کاغذی که سیاه و بی رحمه

کاغذی که دلش پر از درده کاغذی که منو نمی فهمه *

صندلیها همیشه می بینن من همیشه به پات می مونم

میکروفن ها گواه این عشقن وقتی از تو ترانه می خونم

* من هنوزم باهات درگیرم وقتی حتّی بهم نمی خندی

وقتی هر شب با پرده می رقصی وقتی مُحکم درا رو می بندی "بهروز ایرانی"



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 1 شهريور 1392
بازدید : 1927
نویسنده : آوا فتوحی

در را نبند و پنجره‌های مرا بگیر

حال مرا نگیر و هوای مرا بگیر

هر روز از این شکنجه سرم تیر می‌کشد:

کمتر بیا در آینه جای مرا بگیر

حالا که با تو هستم و دور از تو: بی گمان‌

وقتش رسیده است عزای مرا بگیر

تقدیم می‌شود به تو و خلوت شبت‌؛

هرچند ناخوش است‌; صدای مرا بگیر

بگذار به «عروسی خون‌»دعوتت کنم‌

دستی جلو بیار و حنای مرا بگیر

افتاده عکس ماه به فنجان خالی‌ام‌

یک فال قهوه دورنمای مرا بگیر

وقت پریدن است اگر عازمی بیا

دست مرا رها کن و پای مرا بگیر

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com