عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 26 آذر 1392
بازدید : 620
نویسنده : آوا فتوحی

ذهنم مشغول شد
تازه فهمیدم
به دشمن فرصت استراحت داده ام!!
مرا از "من" دور سازید
لختی فراموش كردم
سرگرم كه شدم
آنچه بر من گذشت
سپاس یاران !

****
دل من 
آتشكده اي ست .
معبد خدايان .
الهه آب
خداي آتش
زئوس
نقش برجسته ايست
بر تارك تاريخ
يك "تابو" از هزاره سوم
@ حميد رضائي



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 25 آذر 1392
بازدید : 611
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : دو شنبه 25 آذر 1392
بازدید : 676
نویسنده : آوا فتوحی

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتــــر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

قـصـه ی فــرهـاد دنیــا را گـرفــت ای پادشــاه
دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

تشـنــگانِ مِهـــر مـحـتـــاج تـرحـــم نیـســتند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق
آشنـــــایم کـــن ولی نا آشنــایی بهتــر است

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتــــر است

هر کسی را تاب دیدار سـر زلـــف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است

کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من
« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است

از کتاب ((ضد)) جناب فاضل نظری



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 865
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: مطالب موسیقی , ,
:: برچسب‌ها: آوا رضایی , روزنامه , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 932
نویسنده : آوا فتوحی

تو رابجای آن باغچه که باردار است بــــرای گلی غریب دوست دارم

تو را بجای آن بچه لاک پشت که تخم ترکاند برای آسمانی دگـــــــر دوست دارم

تو را بجای همهء بارانها که گریستند در غمِ برگهای خزان دوست دارم

تو را بجای همهء آنان که با من زیستند ولی غریبه بودم با آنها دوست دارم

تو را بجای همهء کسانــِِی که با من نیستند ولی در تک تک نفسهایم هستند دوست دارم

تو را بجای آن ماهی که اشک می ریزد در تـُنگــی تــَنگ و حقیر دوست دارم

تو رابجای خودم که فنا شده در خودت فقط بـــــــــــرای خودت دوست دارم



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 689
نویسنده : آوا فتوحی



:: برچسب‌ها: رضایی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 581
نویسنده : آوا فتوحی

انگار
رودی میان دره ام
و تو
کوهی
که هیچ گاه
دست بر دلم نمی گذاری
تنها اشتراک ما
آسمانی است
ابری
که چهره ات را می شوید
در من !



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: اصلان قزللو , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 554
نویسنده : آوا فتوحی

ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﺸﻮ،
ﺩﻭﺭ ﻣﻨﺸﻴﻦ
ﻛﻮﭺ ﻣﻜﻦ،
ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﭙﻴﻮﻧﺪ
ﻣﺮﺍ ﺗﺒﺎﻩ ﻣﻜﻦ،
ﻣﺮﺍ ﺧﻤﻴﺪﻩ ﻣﺴﺎﺯ
ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ
ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻛﻨﻴﻢ
ﭼﻮﻥ ﺩﻭ ﺧﻂ ﻣﻮﺍﺯﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ
ﻛﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻧﺪ
ﻛﻪ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ !...

ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺏ " ﺍﺑﺪﯾﺖ، ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ "
ﻏﺎﺩﻩ ﺍﻟﺴﻤﺎﻥ



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: غاده السمان ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 729
نویسنده : آوا فتوحی

 

خش خش ِ پاییزی بستر
پریشان می کند
خواب ِ پرنیانی گنجشک ِ دل .

واگر نبود
باران ِگوشه چشم ِ آسمان
به مرگ ِ زمستانی می رسید
بی خوابی های مکرر ِبهار ِسبز.

درخت ایستاده
سر فرورفته
و سبزه های رنگ باخته ی هرازگاهی ها
امان ِنفس نمی شود
در این وانفسای بی هم نفسی
می پوکدش استوار
در جنگل بی انتهای تنهایی ها
کوروش نادر خانی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: کورش نادرخانی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 661
نویسنده : آوا فتوحی

حكمت‌ يونان‌ و انديشه‌ي‌ شرق‌

يك‌ دعواي‌ قديمي‌ درمورد منشأ انديشه‌ يونان‌ (1)
1-1- در زمان‌ شكوفاشدن‌ مدنيّت‌ اسكندريه‌، يعني‌ در آن‌ زمان‌ كه‌ انديشه‌ي‌ باستان‌ رو به‌ افول‌ داشت‌، اين‌ عقيده‌ ميان‌ مردمان‌ منتشر گشته‌ بود كه‌ خاستگاه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ مشرق‌ زمين‌ است‌. نومنيوس‌ Numenius كه‌ در قرن‌ دوم‌ مسيحي‌ مي‌زيست‌ و از پيشتازان‌ حكمت‌ نوافلاطوني‌ (2) بود آن‌ عقيده‌ي‌ عام‌ را چنين‌ بيان‌ مي‌كرد كه‌ افلاطون‌ موساي‌ يوناني‌ زبان‌ بوده‌ است‌.
مورّخان‌ دوران‌ جديد اين‌ عقيده‌ را نپذيرفته‌اند. فقط‌ برخي‌ محققان‌ نظير روت‌ Rخth و گلاديش‌ Gladisch اعتقاد به‌ وجود منشأ شرقي‌ را براي‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از سر گرفته‌اند. روت‌ علي‌الخصوص‌ خواسته‌ است‌ ثابت‌ كند كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از سرزمين‌ مصر نشئت‌ گرفته‌ است‌. ولي‌ اين‌ عقيده‌ به‌ كلي‌ منسوخ‌ گشته‌ است‌. امروزه‌ مورخان‌ فلسفه‌ هم‌آوازند كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ تنها اندكي‌ مديون‌ افكار مشرق‌ زمين‌ است‌ و در واقع‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌، زاده‌ي‌ خود به‌ خودي‌ اذهان‌ همان‌ ديار است‌. اين‌ همان‌ نظري‌ است‌ كه‌ - «جان‌ برنت‌» J. Burnet زبان‌شناس‌ و فيلسوف‌ گران‌قدر اسكاتلندي‌ در كتابي‌ دلنشين‌ در باب‌ فلسفه‌ي‌ متقدم‌ يونان‌ به‌ قوت‌ تمام‌ خاطرنشان‌ كرده‌ است‌. وي‌ ما را به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ مي‌دهد كه‌ نمي‌توان‌ مصريان‌ و بابليان‌ را صاحب‌ فلسفه‌ شمرد. تنها قوم‌ باستاني‌ كه‌ همچون‌ يونانيان‌ حكمتي‌ داشته‌، قوم‌ هند بوده‌ است‌. اما اگر مدّعي‌ شويم‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از هند آمده‌، بي‌پروا سخن‌ رانده‌ايم‌. به‌ خلاف‌، مي‌توان‌ چنين‌ انديشيد كه‌ فلسفه‌ي‌ هند از حكمت‌ يونان‌ سرچشمه‌ گرفته‌ است‌. ترديد نيست‌ كه‌ الهيات‌ عرفاني‌، اوپانيشادها و آيين‌ بودا، ملك‌ طلق‌ هند است‌، ولي‌ اين‌ جمله‌ بيشتر الهيات‌ است‌، تا فلسفه‌ به‌ معناي‌ واقعي‌.
شايد چنين‌ بينشي‌ مبتني‌ بر حُكمي‌ زياده‌ قاطع‌ و جزمي‌ باشد. به‌ گمان‌ ما آن‌ استقصاي‌ فكري‌ كه‌ طيّ قرون‌ پيش‌ از ظهور بودا، در سرزمين‌ هند رشد و تكامل‌ يافت‌ و مفهوم‌ هستي‌ يگانه‌ و كلّي‌ را كه‌ در وراي‌ ظاهر متغيّر كائنات‌ پنهان‌ است‌ رفته‌ رفته‌ پديد آورد، اهميّتي‌ خاصّ دارد. ولي‌ در هر حال‌ حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ استقصاي‌ فكري‌، كه‌ تأثيري‌ هم‌ در فلسفه‌ي‌ يونان‌ نداشته‌ است‌، به‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ به‌ فلسفه‌ي‌ به‌ معناي‌ اخص‌ مربوط‌ مي‌شود به‌ الهيات‌ نيز تعلق‌ دارد.
به‌ طور كلي‌، انديشه‌ي‌ شرقي‌ هر وقت‌ خواسته‌ است‌ حقيقت‌ جهان‌ را بيان‌ كند، به‌ اساطير دست‌ يازيده‌ و بدين‌گونه‌ پوششي‌ از صور محسوس‌ به‌ خود داده‌ است‌. اين‌ انديشه‌ از جماعت‌ برمي‌خاسته‌ و نموداري‌ از نيروي‌ سنت‌ بوده‌ است‌. نخستين‌ بار در يونان‌ بوده‌ كه‌ مرداني‌ بزرگ‌ از شيوه‌ي‌ مرسوم‌ تفكر بريده‌اند و انجمنهاي‌ مذهبي‌ را به‌ مكتب‌ و مدرسه‌ تبديل‌ كرده‌اند و در آنها به‌ جستجوي‌ محض‌ حقيقت‌ پرداخته‌اند. همين‌ مردانند كه‌ استنباطي‌ اصيل‌ از جهان‌، اختيار و مسائل‌ را به‌ شيوه‌ي‌ نو طرح‌ كرده‌اند و كوشيده‌اند تا راه‌ حلي‌ صرفاً تعقّلي‌ (3) براي‌ آن‌ بيابند، و فيثاغورث‌ جامع‌ صفات‌ آنان‌ به‌ شمار مي‌رود.
البته‌ در يونان‌ هم‌ خوض‌ و غور فلسفي‌ بعد از خوض‌ و غور مذهبي‌ ظهور كرده‌ و حاصل‌ آن‌ را مي‌توان‌ در «تبارنامه‌ي‌ خدايان‌» (4) اثر هزيود Hesiode و نيز در اوراق‌ پراكنده‌ي‌ فرسيد سيروسي‌ Pherecyde de Syros ديد. در اينجا مي‌توان‌ پرسيد كه‌ آيا خداشناسي‌ (5) يونان‌ تحت‌ تأثير خداشناسي‌ مشرق‌ زمين‌ قرار گرفته‌ است‌؟ گلاديش‌ مي‌پنداشت‌ كه‌ الهيات‌ يونان‌ از همان‌ آغاز تحت‌ تأثير شرق‌ قرار گرفته‌، و از اين‌ راه‌ بود كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ نيز از خاور زمين‌ متأثر شده‌ است‌. اما اين‌ عقيده‌ هم‌، امروز منسوخ‌ گشته‌ است‌. مسلّم‌ است‌ كه‌ ميان‌ الهيات‌ يونان‌ با خداشناسي‌ هند و بابل‌ و مصر وجوه‌ تشابهي‌ هست‌؛ اما اين‌ وجوه‌ تشابه‌ را با اساطير دور افتاده‌ترين‌ نقاط‌، مثلاً جزاير پولينزي‌ Polynإsie هم‌ دارد، به‌ طوري‌ كه‌ چون‌ نمي‌توانيم‌ ميان‌ اين‌ تمدنهاي‌ گوناگون‌ پيوند مستقيمي‌ برقرار كنيم‌، ناگزير چنين‌ توجيه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ تشابهات‌ مزبور معلول‌ واكنش‌ همان‌ شعور جماعات‌ انساني‌ (6) در برابر نيروهاي‌ طبيعتند. 

بدينسان‌ امروز عقيده‌ي‌ حاكم‌ اين‌ است‌ كه‌ انديشه‌ي‌ يونان‌ در برابر فكر شرقي‌، توان‌ گفت‌ استقلال‌ تام‌ دارد و ذاتاً مخلوق‌ ذهن‌ مردم‌ آن‌ مرز و بوم‌ است‌.
چكيده‌ي‌ اين‌ عقيده‌ را تئودورگمپرز Thإodore Gompers از كتاب‌ يك‌ محقق‌ انگليسي‌ گرفته‌ و در سرلوحه‌ي‌ اثر بزرگ‌ خود به‌ نام‌: «متفكران‌ يونان‌» نهاده‌ است‌. و آن‌ چنين‌ است‌: «سعادت‌ كشف‌ اصل‌ و قاعده‌ي‌ ترقي‌ از آنِ قومي‌ است‌ كوچك‌، و آن‌ قوم‌ يوناني‌ است‌. به‌ غير از قواي‌ لاشعور طبيعت‌، هيچ‌ چيز در جهان‌ نمي‌يابيد كه‌ از يونان‌ برنخاسته‌ باشد.» 

با اين‌ حال‌ بايد گفت‌
1-2- ما اگر چه‌ با اين‌ عقيده‌ كاملاً هم‌داستانيم‌، در عين‌ حال‌ مي‌پنداريم‌ كه‌، به‌ خلاف‌ نظر برخي‌ مورخان‌، آن‌ را با قطعيت‌ كمتري‌ اظهار داشت‌. بي‌آنكه‌ بخواهيم‌ در اصالت‌ عمقي‌ انديشه‌ي‌ يونان‌ ترديد كنيم‌ يا بخواهيم‌ ميان‌ آن‌ و مكاتب‌ فلسفي‌ خاصي‌، رابطه‌ي‌ تأثير و تأثري‌ قائل‌ شويم‌، ناگزير از پذيرفتن‌ اين‌ حقيقت‌ هستيم‌ كه‌ انديشه‌ي‌ شرق‌ بر فلسفه‌ي‌ يونان‌ تأثيري‌ كلّي‌ داشته‌ است‌. محقق‌ است‌ كه‌ شرقيان‌، فلسفه‌ و علم‌ به‌ معناي‌ راستين‌ كلمه‌ را به‌ يونانيان‌ نياموختند، ولي‌ مردم‌ مشرق‌ حاصل‌ تجربياتي‌ را كه‌ طي‌ قرون‌ متمادي‌ گردآورده‌ بودند با گرته‌اي‌ از تفسير جهان‌ به‌ يونانيان‌ عرضه‌ كردند. دعوت‌ به‌ تفكر را يونانيان‌ از شرقيان‌ پذيرفتند و به‌ يُمن‌ آن‌ در شاه‌راه‌ توجيه‌ تعقلي‌ جهان‌ گام‌ زدند و چنان‌ كه‌ مي‌دانيم‌ به‌ پيروزيهاي‌ درخشان‌ رسيدند.
در توضيح‌ تأثير شرق‌ بر يونان‌ در اين‌ زمينه‌ به‌ اختصار به‌ ذكر نكات‌ زير بسنده‌ مي‌كنيم‌.
نخست‌ آنكه‌ يونانيان‌ خود را مديون‌ شرق‌ مي‌دانستند و بر اين‌ نكته‌ آگاه‌ بودند و هر زمان‌ از علوم‌ و تمدن‌ شرق‌ سخن‌ رانده‌اند همراه‌ با احترام‌ بسيار بوده‌ است‌. دوران‌ حضارت‌ اسكندريه‌ را كنار بگذاريم‌، چون‌ در اين‌ زمينه‌ مدارك‌ مربوط‌ به‌ قبل‌ از آن‌ عهد را در دست‌ داريم‌. در اين‌ باب‌ عقيده‌ي‌ هرودت‌، مشهور است‌. او مي‌پنداشت‌ كه‌ دين‌ و تمدن‌ يونان‌ از مصر آمده‌ است‌. افلاطون‌ در رساله‌ي‌ مشهور به‌ تيمايوس‌ Timإe گفته‌ي‌ كاهني‌ مصري‌ خطاب‌ به‌ سولون‌ Solon را چنين‌ روايت‌ مي‌كند: «شما يونانيان‌ كودكاني‌ بيش‌ نيستيد.»
ارسطو مي‌گويد كه‌ علوم‌ رياضي‌ در مصر به‌ وجود آمده‌ است‌، چون‌ در آن‌ ديار كاهنان‌ فراغت‌ لازم‌ براي‌ تفكر و مطالعه‌ داشته‌اند. همچنين‌، يونانيان‌ تصور مي‌كردند كه‌ طالس‌ و فيثاغورث‌ رياضي‌ را از مصريان‌ آموخته‌اند: اودموس‌ Eudeme در باب‌ طالس‌، وايزوكرات‌ Isocrate درباره‌ي‌ فيثاغورث‌ اين‌ نكته‌ را به‌ صراحت‌ گفته‌اند. ذيمقراط‌ Dإmocrite دانش‌ بسيار و جامع‌ داشت‌. معاصرانش‌ گفته‌اند كه‌ او به‌ هند و ساير نقاط‌ عالم‌ سفر و اين‌ همه‌ كمالات‌ رااز آن‌ جايها كسب‌ كرده‌ است‌. نكاتي‌ كه‌ ذكر شد گواه‌ پر معنايي‌ است‌ بر حرمتي‌ كه‌ يونانيان‌ به‌ افكار شرقي‌ مي‌گذارده‌اند. 

ديگر آنكه‌ مسجل‌ شده‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ در نقاط‌ شرقي‌ اين‌ سرزمين‌ در سواحل‌ آسياي‌ صغير، يا مهاجرنشينهايي‌ كه‌ در ناحيه‌ي‌ يونيا Ionie داير شده‌ بود، نشئت‌ يافته‌ است‌ و در همين‌ جا بوده‌ كه‌ مردم‌ يونان‌ با اقوام‌ شرقي‌ در تماس‌ بوده‌اند. گهواره‌ي‌ فلسفه‌، شهر ملطيه‌ Milet ، يعني‌ پر جنب‌ و جوش‌ترين‌ و غني‌ترين‌ شهرهاي‌ يونيايي‌ بوده‌ است‌. در اواخر قرن‌ هفتم‌ پيش‌ از مسيح‌ فرمانرواي‌ خودكامه‌ي‌ اين‌ شهر، موسوم‌ به‌ تراسيبول‌، موفق‌ به‌ انعقاد عهدنامه‌اي‌ با آليات‌ Alyatte پادشاه‌ لوديا Lydie شد. به‌ ميانجي‌گري‌ لودياييان‌، ملطيه‌ با بابل‌ و مصر مرتبط‌ گشت‌. پرستشگاه‌ ملطيه‌ در نوكراتيس‌ Naucratis بود. محتمل‌ است‌ كه‌ طالس‌ مسئله‌ي‌ گردش‌ ادواري‌ كسوف‌ و خسوف‌ را از بابليان‌ آموخته‌ باشد. در هر حال‌ بر اساس‌ اين‌ آموزش‌ بوده‌ كه‌ طالس‌ توانسته‌ كسوفي‌ را كه‌ بهانه‌ي‌ پايان‌ يافتن‌ نبرد ميان‌ لودياييان‌ و مادها شده‌، پيش‌بيني‌ كند.
در هر حال‌ نقطه‌اي‌ كه‌ در آن‌ فكر يوناني‌ به‌ ترقي‌ و تعالي‌ رسيده‌، ساحل‌ آسياي‌ صغير بوده‌ است‌. طالس‌ و انكسيمندروس‌ Anaximandre و انكسيمانوس‌ Anaximene از ملطيه‌، هرقليطوس‌ Heraclite از افسس‌ Ephese ، فيثاغورث‌ از ساموس‌ Samos و كسينوفانوس‌ Xenophane از كلفون‌ Colophon برخاسته‌اند.
موقعي‌ كه‌ ايرانيان‌ به‌ يونان‌ هجوم‌ آوردند، جولانگاه‌ فلسفه‌ تغيير و به‌ جانب‌ مغرب‌ نقل‌ مكان‌ كرد و در نواحي‌ جنوبي‌ ايتاليا و صقليه‌ (سيسيل‌) Sicile يعني‌ در همان‌ جا كه‌ يونانيان‌ شهرهايي‌ بنياد نهاده‌اند، جايگزين‌ شد. فيثاغورث‌ از كروتون‌ Crotone و كسينوفانوس‌ از الئا Elee كه‌ نام‌ مكتب‌ فلسفي‌ الئايي‌ Eleate مأخوذ از آن‌ است‌، و انباذقلس‌ Empedocle هم‌ از صقليه‌ برخاسته‌اند. پس‌ آن‌گاه‌ در ملطيه‌ افكاري‌ نو پديد آمد و شهر ملطيه‌ پس‌ از آن‌ همه‌ ناموران‌ كه‌ در فلسفه‌ آورد متفكري‌ بزرگ‌ نظير لوسيپ‌ Leucippe ، بنيان‌گذار مكتب‌ اتميسم‌ Atomisme ، را همچون‌ ارمغاني‌ شاهانه‌، به‌ جهان‌ حكمت‌ ارزاني‌ داشت‌؛ كلازومن‌ Clazomene ، انكساغورس‌ Anaxagore را در دامن‌ خود پروراند و هم‌ او بود كه‌ در آتن‌ مدرسه‌اي‌ باز كرد كه‌ سقراط‌ در آن‌ درس‌ خواند. ديوجانس‌ كه‌ آريستوفان‌ Aristophane در نمايشنامه‌ي‌ ابرها، او و سقراط‌ را ريشخند كرده‌ از مردم‌ آپولونيا Apolonie در جزيره‌ي‌ اقريطس‌ (كرت‌) بوده‌ است‌. ذيمقراط‌ از آبدرا Abdere شهري‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ يونياييان‌ در ناحيه‌ي‌ تراكيه‌ ساخته‌ شده‌ بود، برخاست‌ و او كه‌ خود فيلسوفي‌ بلندپايه‌ بود، گويي‌ طليعه‌ي‌ ظهور فيلسوفي‌ گرانمايه‌تر شد كه‌ بعدها از خطّه‌ي‌ مقدونيّه‌ ظهور كرد (مقصود ارسطوست‌). پس‌ از اين‌ نشو و نماي‌ اوليه‌ي‌ پرثمر بود كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ در آتن‌ استقرار يافت‌. آتن‌، در آن‌ روزگار به‌ صورت‌ ميعادگاه‌ اقوام‌ درآمده‌ بود و در اين‌ شهر بود كه‌ فلسفه‌ توانست‌ تماس‌ خود را با مشرق‌ زمين‌ حفظ‌ كند. اولين‌ محصول‌ آميزش‌ نبوغ‌ يوناني‌ با نبوغ‌ شرقي‌ را در نام‌ بلند فيثاغورث‌ مي‌توان‌ يافت‌. نظريه‌ي‌ فيثاغورث‌ در باب‌ روح‌، متأثر از شرق‌ است‌. اين‌ نظريه‌ خود از آيين‌ اورفئوسي‌ Orphisme ريشه‌ گرفته‌ و آيين‌ اورفئوسي‌ Orphee يوناني‌ محض‌ نيست‌، چون‌ خود آن‌ از مناسك‌ ديونوسوس‌ Dionysos برخاسته‌ و سرچشمه‌ي‌ اسطوره‌ي‌ ديونوس‌ بي‌گمان‌ تراكيه‌ و فريجيّه‌ Phrygie بوده‌ است‌. جماعات‌ اورفه‌اي‌ به‌ خصوص‌ در ايتالياي‌ جنوبي‌ و صقليه‌ كه‌ شماره‌ي‌ يونياييان‌ آسياي‌ صغير در آنجا زياد بود، مي‌زيستند. فيثاغورث‌ تحت‌ تأثير آيين‌ اورفئوسي‌ روح‌ را جوهري‌ ابدي‌ تصور كرد و بسط‌ و تكامل‌ نظريه‌ي‌ او نمودار توافق‌ كامل‌ انديشه‌اش‌ با فكر شرقي‌ است‌. انديشه‌ي‌ تناسخ‌ ارواح‌، انديشه‌ي‌ خويشاوندي‌ انسان‌ و حيوان‌، انديشه‌ي‌ حرمت‌ گوشتخواري‌، همه‌ و همه‌ منشأ هندي‌ دارد. بنابراين‌ تعجب‌ آور نيست‌ اگر خود يونانيان‌ پنداشته‌ باشند كه‌ فيثاغورث‌ تعاليم‌ خود را از شرق‌ گرفته‌ است‌. در سنت‌ آمده‌ است‌ كه‌ فيثاغورث‌ به‌ مصر و بابل‌ سفر كرده‌ و در آن‌ سرزمينها با موبدان‌ ايران‌ و جانشينان‌ زرتشت‌ محشور شده‌ است‌. رسيديم‌ به‌ نظريه‌ي‌ دوم‌ از نظريات‌ عمده‌ي‌ فيثاغورث‌، يعني‌ فرضيه‌ي‌ اعداد، بايد گفت‌ كه‌ آن‌ هم‌ ره‌آورد شرق‌ به‌ ما معرفي‌ شده‌ است‌. ايزوكرات‌، چنان‌ كه‌ ذكرش‌ رفت‌، مي‌گويد كه‌ فيثاغورث‌ رياضيات‌ را از مصر به‌ يونان‌ آورده‌ است‌، بدين‌ ترتيب‌ دو نظريه‌ي‌ اساسي‌ مكتب‌ فيثاغوري‌ كه‌ همان‌ فرضيه‌ي‌ روح‌ و فرضيه‌ي‌ اعداد باشد هر دو از شرق‌ متأثرند. اگر نهال‌ انديشه‌ي‌ يونان‌ از آب‌ حكمت‌ شرق‌ سيراب‌ نمي‌شد، هر آينه‌ فلسفه‌ي‌ فيثاغورث‌ و اولين‌ مكاتب‌ حكمي‌ يونان‌، با آن‌ شكوفايي‌ پر شكوهش‌ هستي‌ نمي‌يافت‌. 

حال‌ كه‌ تأثير كلي‌ مشرق‌ زمين‌ را در انديشه‌ي‌ يونان‌ پذيرفتيم‌ بايد اعتراف‌ كنيم‌ كه‌ فكر يوناني‌ عنصري‌ جديد و اساسي‌ بر فكر شرقي‌ افزوده‌ و آن‌ صرفاً مخلوق‌ دماغ‌ يوناني‌ است‌. بي‌گمان‌ در اينجا مراد از آفرينش‌، آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ نيست‌. چه‌، انديشه‌ي‌ يونان‌، مصالح‌ آماده‌ي‌ بسياري‌ را از حكمت‌ شرق‌ برگرفته‌ است‌. اين‌ است‌ كه‌ اگر غرض‌ از «معجزه‌ي‌ يونان‌» آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ باشد، بايد گفت‌ چنين‌ معجزه‌اي‌ وجود ندارد. ولي‌ اين‌ قدر هست‌ كه‌ يونان‌ چيز تازه‌اي‌ در زمينه‌ي‌ فلسفه‌ آورده‌ و آن‌ مسئله‌ «فكر» (7) است‌. جوهر انديشه‌ي‌ يوناني‌ همان‌ ولادت‌ فكر است‌. از «روح‌» (8) اسرارآميز، كه‌ نزد شرقيان‌ وجود داشت‌، حكماي‌ يونان‌ مفهوم‌ فكر را انتزاع‌ كردند؛ فكر، به‌ معناي‌ آگاهي‌ از خود، به‌ معناي‌ ايقان‌ تام‌ به‌ ماهيت‌ لايتناهي‌ خود؛ فكر به‌ معناي‌ آگاهي‌ از مستقل‌ بودن‌ ذهن‌ از اعيان‌ و اشياء خارجي‌ و به‌ معناي‌ اعتقاد به‌ اختيار و آزادي‌ خويش‌. آزادي‌ و اختيار آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در يونان‌ زاده‌ شد و آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ يونانيان‌ در برابر شرقيان‌، از آن‌ دفاع‌ كردند. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ نامهاي‌ ماراتن‌ Marathon ، ترموپيل‌ Thermopyles ، پلاته‌ Platإe و سالامين‌ Salamine در تاريخ‌ با رخشندگي‌ پرتوافكن‌اند: آري‌، در اين‌ نبردها بوده‌ كه‌ آزادي‌ پيروز شده‌ و براي‌ نسلهاي‌ آينده‌ تأمين‌ گشته‌ است‌.
نشئت‌ اين‌ دو انديشه‌ي‌ اساسي‌ فكر و آزادي‌ را در يونان‌، با نشان‌ دادن‌ شرايطي‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ مساعد بوده‌اند مي‌توان‌ توجيه‌ كرد. در اين‌ مقام‌ مي‌توان‌ با تن‌ Taine متفكر فرانسوي‌ هم‌صدا شد و وضع‌ مساعد جغرافيايي‌ و خصايص‌ ارضي‌ و اقليمي‌ يونان‌ را مؤثر شمرد. به‌ اين‌ نكته‌ نيز مي‌توان‌ توجه‌ كرد كه‌ در آغاز ظهور انديشه‌ي‌ يوناني‌، الهياتي‌ در كار نبوده‌ كه‌ شرايع‌ و اصول‌ آن‌، آزادي‌ فكر را محدود كند. همچنين‌ مي‌توان‌ از شرايط‌ سياسي‌ يونان‌ كه‌ با شرايط‌ سياسي‌ شرق‌ فرق‌ كلي‌ داشته‌، سخن‌ به‌ ميان‌ آورد. ليكن‌ هيچ‌ يك‌ از اين‌ توجيهات‌ چه‌ به‌ تنهايي‌ و چه‌ جمعاً روشنگر انگيزه‌ي‌ زايش‌ فكر در يونان‌ نيستند. به‌ گفته‌ي‌ آميل‌ Amiel هر منشأ و آغازي‌ در پرده‌ي‌ اسرار است‌. حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ حل‌ مشكل‌ را بايد در بطن‌ خود فلسفه‌ي‌ يونان‌ جستجو كرد نه‌ در عوامل‌ خارج‌ از آن‌. ارسطو گفته‌ است‌: كمال‌ حاصل‌ و نتيجه‌ نيست‌، بلكه‌ اصل‌ و منشأ است‌. فكر با كمال‌ و تاميت‌ خود در اصل‌ و آغاز همه‌ي‌ اشياء وجود دارد. آفرينش‌ جز از راه‌ گسيختگي‌ كه‌ اندروايي‌ قواي‌ ابتدايي‌ را جلوه‌گر مي‌سازد، صورت‌پذير نشده‌ است‌. اما فكر اين‌ توانايي‌ بيكران‌ را دارد كه‌ به‌ خود، به‌ خلوتسراي‌ خود و به‌ آزادي‌ خود بازآيد. اين‌ «به‌ خود بازآمدن‌» كه‌ به‌ هر حال‌ مي‌بايست‌ صورت‌ پذيرد، در يونان‌ صورت‌ پذيرفت‌. در يونان‌ بود كه‌ شعور انساني‌ به‌ وجود خويش‌ پي‌ برد، خود را باز شناخت‌ و جهان‌ را هم‌گوهر خود ساخت‌. 

علم‌ به‌ آن‌ كيفيت‌ كه‌ مستقل‌ از حالات‌ و شرايط‌ خاص‌، كلي‌، و تعقلي‌ محض‌ باشد، به‌ اين‌ سبب‌ در يونان‌ پديد آمد كه‌ انديشه‌ي‌ انساني‌ براي‌ اولين‌ بار در آن‌ سرزمين‌ جلوه‌گاه‌ آزادي‌ فكر شده‌ است‌. آن‌ طور كه‌ از آثار بازمانده‌ برمي‌آيد، دانش‌ مشرق‌ زمين‌ عبارت‌ بوده‌ است‌ از مجموعه‌ي‌ دستورهاي‌ عملي‌. در سنگ‌نبشته‌هاي‌ بابلي‌ يا پيروسهاي‌ مصري‌ جز يك‌ رشته‌ نتيجه‌گيريهاي‌ تجربي‌ كه‌ جوابگوي‌ برخي‌ از مسائل‌ عملي‌ است‌ نمي‌توان‌ يافت‌ و در آنها از خوض‌ و غور تعقلي‌ محض‌ خبري‌ نيست‌. يونانيان‌ خود نيز با آنكه‌ فرزانگي‌ مشرق‌ را سخت‌ حرمت‌ مي‌نهادند به‌ فرق‌ موجود ميان‌ علمي‌ كه‌ كه‌ به‌ تأثير و نتيجه‌ي‌ عملي‌ بي‌اعتنا است‌، با معرفت‌ سابق‌ بر آنكه‌ به‌ مصالح‌ عملي‌ توجه‌ داشت‌، پي‌ برده‌ بودند.
آريستوكزن‌ Aristoxene شاگرد ارسطو در رساله‌ي‌ رياضيات‌ خود مي‌گويد كه‌ فيثاغورث‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ علم‌ رياضي‌ را در جايگاهي‌ فوق‌ نيازمنديهاي‌ بازرگاني‌ نشانيد. درواقع‌، فيثاغورث‌ بود كه‌ آن‌ قضيه‌ي‌ هندسي‌ معروف‌ به‌ قضيه‌ي‌ فيثاغورث‌ را به‌ اثبات‌ رسانيد و بدين‌ طريق‌ هندسه‌ را در زمره‌ي‌ علوم‌ عقلي‌ درآورد. افلاطون‌ در بخش‌ معروفي‌ از كتاب‌ «جمهور» خود روحيه‌ي‌ «دانش‌ پرست‌» (9) يوناني‌ را در برابر روحيه‌ي‌ «سودپرست‌» (10) فنيقي‌ و مصري‌ مي‌نهد. ارسطو در آغاز كتاب‌ «مابعدالطبيعه‌» خويش‌ از لذتي‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ حاصل‌ نفس‌ معرفت‌ است‌، قطع‌ نظر از هر گونه‌ فايدتي‌ كه‌ از آن‌ متصور باشد. و با تفكيك‌ مشهور دانش‌ از معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ خصيصه‌ي‌ اصلي‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را نيك‌ مي‌نماياند به‌ نظر او معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ به‌ امور جزئيه‌ تعلّق‌ مي‌گيرد و ما را به‌ امر واقع‌ رهنمون‌ است‌ نه‌ به‌ علت‌ امر واقع‌. حال‌ آنكه‌ دانش‌، معرفت‌ به‌ امور كلّي‌ است‌ و علت‌ و غايت‌ را به‌ دست‌ مي‌دهد. اين‌ است‌ فرق‌ يونان‌ و مشرق‌ زمين‌. انديشه‌ي‌ شرقي‌ معرفتي‌ است‌ تجربي‌ كه‌ اغراض‌ سودجويانه‌ بر آن‌ سيطره‌ دارد؛ حال‌ آنكه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ علمي‌ است‌ مبري‌ از غرض‌ و داراي‌ اعتبار همگاني‌. 

چون‌ يونانيان‌ معتقدند كه‌ پژوهش‌ علم‌ بايد به‌ خاطر خود علم‌ باشد، نه‌ تنها فلسفه‌، اين‌ دانش‌ شاهانه‌ را، آفريدند بلكه‌ آن‌ را به‌ نوعي‌، به‌ غايت‌ كمال‌ رسانيدند. شايد سرنوشت‌ علوم‌ طبيعي‌ چنين‌ باشد كه‌ ناگزير مي‌بايست‌ آنها را دانشهايي‌ متضمن‌ فايدتي‌ عملي‌ تلقي‌ كرد. بيكن‌ Bacon ، دكارت‌ Descartes و همه‌ي‌ فلاسفه‌ي‌ جديد، تصور نظري‌ محضي‌ را كه‌ يونانيان‌ از علم‌ داشتند به‌ كنار نهادند و چنين‌ انديشيدند كه‌ علم‌ در زمينه‌ي‌ حيات‌ عملي‌ انسان‌ نيز بايد مفيد افتد و بشر را بر طبيعت‌ چيره‌ گرداند. ليكن‌ به‌ كار بستن‌ دانش‌ ماده‌، در زندگي‌ عملي‌ ميسر است‌، فلسفه‌ به‌ مثابه‌ي‌ دانش‌ فكر، همچنان‌، همان‌ تأمل‌ محض‌ در امور ابدي‌ به‌ جا مي‌ماند. و يونانيان‌ به‌ ويژه‌ به‌ همين‌ دانش‌، يعني‌ به‌ مابعدالطبيعه‌ نه‌ به‌ علوم‌ طبيعي‌، پرداخته‌اند. انديشه‌ي‌ يوناني‌ پس‌ از آنكه‌ ابتدا با تلاشهايي‌ نظري‌ در صدد برآمد كه‌ اصل‌ و مبدأ جهان‌ را در يكي‌ از عناصر طبيعت‌ بجويد، سرانجام‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ حقيقت‌ اشياء، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ كه‌ در خود انسان‌ است‌: و آن‌ فكر است‌. و هم‌ معتقد گشت‌ كه‌ عدل‌، يعني‌ همان‌ خيري‌ كه‌ همه‌ در هواي‌ آنند، اصل‌ و مبناي‌ جهان‌ است‌ كه‌ خود قلمرو حكومت‌ قانون‌ هماهنگي‌ (11) است‌. حكمت‌ يونان‌ با بسط‌ و گسترشي‌ كه‌ يافت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ افلاطون‌ و ارسطو منتهي‌ گشت‌ و به‌ چنان‌ رفعتي‌ رسيد كه‌ هنوز در حد اعلي‌ جاي‌ دارد. اين‌ فلسفه‌ نمونه‌اي‌ از ژرف‌ترين‌ و درست‌ترين‌ معرفت‌ را كه‌ هميشه‌ به‌ جا خواهد ماند به‌ دست‌ داد.
اين‌ نكته‌ ناگفته‌ نماند كه‌ اصل‌ آزادي‌ كه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را جان‌ تازه‌ بخشيد نه‌ همان‌ در زمينه‌ي‌ دانش‌ و فلسفه‌، بلكه‌ همچنين‌ در زمينه‌ي‌ هنر و سياست‌ جلوه‌گر شده‌ است‌. برخلاف‌ هنر شرق‌، هنر يونان‌ بيان‌ كننده‌ي‌ آزادي‌ فكر انساني‌ است‌، فكري‌ كه‌ بر ماده‌ دست‌ مي‌يابد و صورتي‌ بدان‌ مي‌دهد كه‌ منطبق‌ با ماهيت‌ او است‌. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ مي‌بينيم‌ نقوش‌ و تصاوير مصري‌ بي‌حركت‌ و مبهوت‌ مي‌نمايد و برعكس‌ در نقوش‌ و تصاوير يوناني‌ آزادي‌ و اعتدال‌ در حركت‌، چشمگير است‌. و باز بي‌سبب‌ نيست‌ كه‌ احساسات‌ و حيات‌ نفساني‌ در بطون‌ آثار هنري‌ يوناني‌ قابل‌ درك‌ است‌. هنر شرقي‌، تجريدي‌ محض‌ و بي‌نام‌ و نشان‌ است‌ و از سنت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد. ليكن‌ هنر يونان‌ نوعي‌ نوآوري‌ است‌ كه‌ با توسل‌ بدان‌، فرد در مقابل‌ جمع‌ قد علم‌ مي‌كند و اصالت‌ احساس‌ و انديشه‌ و خلاصه‌ گوهر شخصيت‌ خود را نمودار مي‌سازد. همين‌ آزادي‌، در سياست‌ يونان‌ نيز جلوه‌گر است‌ و مفهوم‌ شهروند (12) را پديد آورده‌ است‌. جوامع‌ شرق‌ گروههايي‌ بودند بي‌انگاره‌، كه‌ گله‌وار زير يوغ‌ حاكم‌ جبار كمر خم‌ كرده‌ بودند. فقط‌ در يونان‌ بود كه‌ فرد انساني‌ به‌ اعتبار خود واقف‌ گشت‌ و دانست‌ كه‌ قانون‌گذاري‌ از اختيارات‌ شخص‌ اوست‌، آن‌ هم‌ نه‌ قانوني‌ دل‌بخواهي‌، بلكه‌ قانوني‌ كه‌ با نواميس‌ جاوداني‌ حاكم‌ بر طبيعت‌ سازش‌ داشته‌ باشد. ارسطو مي‌گفت‌ انسان‌ موجودي‌ است‌ سياسي‌، و عقل‌ هم‌ كه‌ مايه‌ي‌ اولويت‌ اوست‌، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ عام‌ كه‌ خود مايه‌ي‌ توافق‌ آزادانه‌ افراد با يكديگر است‌. جامعه‌ي‌ يونان‌ براي‌ نخستين‌ بار در تاريخ‌، به‌ صورت‌ اجتماعي‌ از مردان‌ آزاد درآمد كه‌ در حاكميت‌ دولت‌ سهيم‌ بودند. مع‌الوصف‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ كه‌ در تماس‌ با شرق‌ نشئت‌ يافت‌ و اين‌ تماس‌ را حفظ‌ كرد، دوباره‌ در محيط‌ شرقي‌ غوطه‌ور شد. افلاطون‌ بعد از مرگ‌ سقراط‌ به‌ مصر رفت‌ و مدتي‌ نسبتاً مديد در آنجا مقام‌ كرد و پس‌ از آن‌ در سيرن‌ Cyrene و ايتالياي‌ جنوبي‌ و صقليه‌ به‌ سير و سياحت‌ پرداخت‌. وقتي‌ كه‌ به‌ آتن‌ بازگشت‌ و مدرسه‌ي‌ معروف‌ خود آكادمي‌ را بنياد نهاد، ابواب‌ آن‌ را به‌ روي‌ شرقيان‌ گشود و چنان‌ كه‌ مي‌دانيم‌ شاگرداني‌ چند از كلده‌ به‌ آنجا آمدند. نفوذ افكار شرقي‌ در آكادمي‌ با آمدن‌ اودكس‌ Eudoxe بدان‌ جا تقويت‌ شد. اين‌ ستاره‌شناس‌ دوست‌ افلاطون‌ و از مردم‌ شهر كنيد Cnide در آسياي‌ صغير بود. وي‌ در بسياري‌ از مناطق‌ شرق‌ اقامت‌ كرده‌ بود و چون‌ خواست‌ مكتب‌ خود را به‌ مكتب‌ افلاطون‌ ملحق‌ كند، همه‌ي‌ دانش‌ كشورهاي‌ بيگانه‌ را با خود همراه‌ داشت‌. خود افلاطون‌ در آخرين‌ سفر خويش‌، تحت‌ تأثير انديشه‌هاي‌ شرقي‌، آيين‌ فلسفي‌ خويش‌ را تغيير داد. در فصل‌ دهم‌ از كتاب‌ قوانين‌ (13) آمده‌ است‌ كه‌ نيروي‌ خير و نيروي‌ شر در عين‌ حال‌ حاكم‌ بر جهان‌ خاكي‌اند. اين‌ انديشه‌ بي‌گمان‌ مأخوذ از زرتشت‌ است‌. 

اما جنبش‌ قطعي‌ براي‌ امتزاج‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ و شرقي‌ از ارسطو آغاز شد. وي‌ پس‌ از آنكه‌ ساليان‌ دراز به‌ رهبري‌ افلاطون‌ تتبع‌ و تأمل‌ كرد، در شهر آسوس‌ Assos ازناحيه‌ي‌ تروآده‌ Troade جايگزين‌ شد و در اينجا بود كه‌ بر انديشه‌ي‌ اصيل‌ خود وقوف‌ يافت‌. پس‌ از آن‌ ديگر آسياي‌ صغير را ترك‌ نكرد، مگر زماني‌ كه‌ او را براي‌ تربيت‌ اسكندر به‌ مقدونيه‌ فرا خواندند. در آن‌ هنگام‌ بود كه‌ اين‌ انديشه‌ به‌ ذهن‌ ارسطو راه‌ يافت‌ كه‌ علم‌ و تمدن‌ يونان‌ بايد فاتح‌ جهان‌ مشرق‌ باشد و اين‌ فكر را در شاگرد شهزاده‌ي‌ خويش‌ تلقين‌ كرد. لشكركشي‌ اسكندر در واقع‌ ايلغار انديشه‌ي‌ يونان‌ بود كه‌ به‌ فتح‌ مشرق‌ زمين‌ مي‌رفت‌، فتحي‌ كه‌ هم‌ به‌ ممالك‌ مسخر چيزهايي‌ داد و هم‌ از آنها چيزهايي‌ گرفت‌. اين‌ امتزاج‌ در شهر اسكندريه‌ كه‌ به‌ دست‌ شاگرد ارسطو بنا شد صورت‌ پذيرفت‌ و در پرتو آن‌، حكمت‌ يونان‌ در وجود دستگاه‌ فلسفي‌ فلوطين‌ به‌ اعلا درجه‌ي‌ كمال‌ رسيد. چندي‌ پس‌ از آن‌، فتوحات‌ اسكندر در ظهور اسلام‌ مؤثر شد و اسلام‌ بود كه‌ فلسفه‌ي‌ ارسطو را دوباره‌ براي‌ ملل‌ غربي‌ به‌ ارمغان‌ آورد.
وانگهي‌ به‌ اين‌ نكته‌ نيز بايد توجه‌ كرد كه‌ بعد از ارسطو مهم‌ترين‌ نمايندگان‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از دنياي‌ مشرق‌ برخاستند. فلاسفه‌ قبل‌ از ابيقور و زينون‌ Zenon تحت‌ تأثير عقايد شرقي‌ قرار گرفته‌اند: آريستيپ‌ Aristippe از اهالي‌ سيرن‌ بود و نام‌ مكتب‌ فلسفي‌ او هم‌ از همين‌ شهر گرفته‌ شده‌ است‌؛ مادر آنتيستن‌ Antisthene زرخريدي‌ از مردم‌ تراكيه‌ بود. خود ابيقور بي‌گمان‌ آتني‌ بود ولي‌ در جزيره‌ ساموس‌ زادگاه‌ فيثاغورث‌ متولد شد. زينون‌، بنيان‌گذار فلسفه‌ي‌ رواقي‌ ازمردم‌ جزيره‌ي‌ قبرس‌ بود؛ كلئانت‌ Cleanthe اهل‌ آسوس‌ و خريسبوس‌ Chrysippe از مردم‌ سيليسي‌ (كيليكيه‌) و شايد از همان‌ شهري‌ بود كه‌ سه‌ قرن‌ بعد پولس‌ مقدس‌ St. Paul در آن‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. فاتحان‌ جزاير يونان‌ بر سر مالكيت‌ اين‌ نقاط‌ نزاع‌ مي‌كردند، و فلاسفه‌ي‌ رواقي‌ كه‌ از زادگاه‌ خود جدا مانده‌ بودند، ديگر در تنگناي‌ چارچوب‌ شهرهاي‌ يوناني‌ محبوس‌ نماندند و جهان‌ را ميهن‌ خويش‌ خواندند، و ابناء بشر، حتي‌ بردگان‌ را برادران‌ خود پنداشتند. آنان‌ از اين‌ طريق‌ راه‌ را براي‌ فكري‌ نو و پر عمق‌تر هموار كردند اين‌ انديشه‌ نيز منشأ شرقي‌ داشت‌. مشرق‌ زمين‌ مبشر اين‌ فكر بود كه‌ آزادي‌ صرفاً در تعلق‌ چند تن‌ مستعد كسب‌ علم‌ نيست‌ بلكه‌ موهبتي‌ است‌ كه‌ همه‌ي‌ مردمان‌ حق‌ تمتع‌ از آن‌ را دارند. اين‌ همان‌ انديشه‌اي‌ است‌ كه‌ روزگار نو را پديد آورده‌ و البته‌ به‌ مرحله‌ي‌ نهايي‌ بسط‌ خود نرسيده‌ است‌.
بايد به‌ حق‌ به‌ آينده‌اي‌ اميدوار بود كه‌ در آن‌ آزادي‌ به‌ راستي‌ وجود خواهد داشت‌. براي‌ تدارك‌ چنين‌ آينده‌اي‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ مي‌تواند ياوري‌ پرارزش‌ باشد. فلسفه‌ي‌ يونان‌ كه‌ از تاريكي‌ شرق‌ بردميده‌ است‌ قدرت‌ پر فروغ‌ فكر بشري‌ را آشكار ساخته‌ است‌، فكري‌ كه‌ از طبيعت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد پيوسته‌ مرزهاي‌ انديشه‌ را مي‌شكند و رشد مي‌كند. در عين‌ حال‌، فلسفه‌ي‌ يونان‌ به‌ ياري‌ محتواي‌ آيينهاي‌ خويش‌ بهتر از ديگر فلسفه‌ها مقدم‌ بودن‌ فكر و سلطه‌ي‌ آن‌ را بر ماده‌ مي‌نماياند و نيز نشان‌ مي‌دهد كه‌ در اين‌ جهان‌ هر چيز به‌ سوي‌ كمال‌ غايي‌ فرا خوانده‌ شده‌ است‌. فلسفه‌ي‌ يونان‌ با اين‌ تعاليم‌ آن‌ چنان‌ منبع‌ لايزال‌ دانايي‌ است‌ كه‌ براي‌ شناختن‌ حقيقت‌ جهان‌ و حقيقت‌ خويش‌ بايد به‌ سوي‌ آن‌ بازگرديم‌.

پانوشتها
1. شارل‌ ورنر، حكمت‌ يونان‌ ، ترجمه‌: نادر بزرگ‌ زاد، تهران‌، علمي‌ - فرهنگي‌، 1382، ص‌ص‌ 14-3.

 



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: یونان , حکمت , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 805
نویسنده : آوا فتوحی

تعریف فلسفه در تفکر نوکانتی بدیهی نیست

مهر: استاد فلسفه دانشگاه استنفورد و کانت‌شناس برجسته معاصر با اشاره به اینکه نزد فیلسوفان استعلایی پاسخ پرسش "فلسفه چیست؟" پیش‌فرض نیست، گفت: چه نزد کانت، چه در ایده‌آلیسم آلمانی، چه در نو کانتی‌ها، چه در پدیدارشناسی و چه در سایر رویکردهای استعلایی پاسخ سؤال "فلسفه چیست" مفروض انگاشته نشده است.
پروفسور آلن وود استاد فلسفه دانشگاه استنفورد در مورد این موضوع که آیا فرافلسفه از فلسفه قابل تفکیک است،  گفت: سؤالات حوزه "فرا" به طور کلی بخشی از فلسفه به شمار می‌روند. "فیزیک چیست؟"، "ادبیات چیست؟"، "قانون چیست؟"، "دین چیست؟" تمام این پرسشها فلسفی هستند؛ اگر چه فیزیک، ادبیات، قانون و دین بخشی از حوزه فلسفه به شمار نمی‌روند.
وی تصریح کرد: اما سوال "فلسفه چیست؟" بایستی بخشی از حوزه فلسفه باشد. بر این اساس، فرا فلسفه را نمی‌توان جدا از فلسفه پنداشت و منتزع کرد.
جوابی مستقل از فلسفه نمی‌توان به "فلسفه چیست؟" داد
وود خاطر نشان کرد: ما نمی‌توانیم "فرا" پرسش "فلسفه چیست؟" را مستقل از پرسشهای فلسفی حل و فصل کرد و آنرا مورد بررسی قرار داد. در مورد این سؤال شما باید بتوانید و یا حتی بایستی مدعی شوید که "فرافلسفه" جدا از فلسفه است.
 مؤلف "کارل مارکس" خاطر نشان کرد: سؤال این است که آیا می‌توان پرسش "فلسفه چیست؟" را به طور مستقل و مجزا از سایر جوابهای ما به پرسشهای فلسفی پاسخ داد؟
استاد فلسفه دانشگاه استنفورد تصریح کرد: در پاسخ باید بگویم که من مطمئن نیستم که پاسخ درست به این سؤال چیست اما تصور می‌کنم که پاسخی برای این سؤال وجود ندارد.
وی افزود: فیلسوفان طبیعی معتقدند که  سؤالات و پرسشهای فلسفی را نمی‌توان از پرسشهای علمی تجربی منتزع کرد. علاوه بر این، آنها معتقدند که به این پرسشها نمی‌توان جدا و مستقل از علوم تجربی پاسخ داد.
مؤلف "اندیشه اخلاق هگل" تصریح کرد: حتی اگر با این فلسفه همراه شویم و حرف آنها را بپذیریم باز حتی سؤال "فلسفه چیست؟" را نمی‌توان مستقل و مجزا پاسخ داد. همچنین نمی‌توان این پرسش را مستقل از پرسشهای فلسفی رایج آنها پاسخ داد.
وی یادآور شد: فیلسوفان استعلایی معتقدند که برخی پرسشهای فلسفی وجود دارند که مستقل و مجزا از پرسشهای تجربی هستند. این پرسشها درباره امکان جستارهای فلسفی استعلایی هستند. اگر این پرسشها درست باشد، سپس برخلاف طبیعت‌گرایی، برخی پرسشهای فلسفی مستقل از برخی دیگر و مستقل از پرسشهای تجربی هستند. اما آیا پرسش "فلسفه چیست؟" پرسشی استعلایی(غیر جبری) است؟ به نظر من چنین نیست.
وود افزود: لذا و بر این اساس مایل هستم پاسخی برای آن بر اساس دیدگاه فلسفی بیابم. این پاسخ باید دربردارنده سایر پرسشهای فلسفی نیز باشد. بر این اساس و با لحاظ این موضوع، فکر نمی‌کنم که فرافلسفه از فلسفه جدا باشد و یا دنباله فلسفه باشد.
مؤلف "الهیات عقلانی کانت" در ادامه تصریح کرد: من فکر می‌کنم که برای پاسخ به این سؤال مفهومی را باید ابداع کند. این ابداع باید مبتنی بر ساختاری فلسفی باشد به طوریکه در آن فرا فلسفه مستقل از فلسفه است.
این کانت شناس معاصر تصریح کرد: برای نمونه شاید فیلسوفان استعلایی می‌توانستند استدلال کنند که پرسش "فلسفه چیست؟" سؤال اساسی و بنیادی استعلایی است که پاسخ آن به عنوان پیش فرض مطرح است. من تصور نمی‌کنم که سنت فلسفه استعلایی چه در کانت، چه در ایده‌آلیسم آلمانی، چه در نو کانتی‌ها، چه در پدیدارشناسی و چه در سایر رویکردهای استعلایی چنین دیدگاهی را مورد پذیرش قرار داده باشند.
وی یادآور شد: بنابراین من تردید دارم که چنین مفهومی از ارتباط میان فرا فلسفه و فلسفه درست باشد. اما من نمی‌توانم با قطعیت رد کنم که چنین مفهومی ممکن است درست باشد. بنابراین من نمی‌توانم با اطمینان کامل از جواب درست به پرسش شما سخن بگویم و جواب درست آنرا بگویم.
وود در پایان تصریح کرد: به عبارت دیگر، من به طور موقت باور دارم که ما می‌توانیم بر اساس یک رشته پرسشهای فلسفی، مشخص و معین کنیم که فلسفه چیست. براین اساس جواب و پاسخ ما به سؤال "فلسفه چیست؟" می‌تواند در مقایسه با پاسخ‌هایمان به سایر پرسشهای فلسفی مستقل باشد.
پروفسور آلن وود استاد فلسفه در دانشگاه استنفورد است. او در دانشگاه‌هایی چون کرنل، آکسفورد، میشگان و ییل تدریس کرده است. از وود کتابها و مقالات زیادی در حوزه فلسفه و اخلاق به چاپ رسیده است. "دین اخلاقی کانت"، "الهیات عقلانی کانت"، "کارل مارکس"، "اندیشه اخلاق هگل" و "اندیشه اخلاقی کانت" از جمله آثار او به شمار می‌روند.

«کوپرنیک» طی مراسمی در کلیسای جامع «فرومبورگ» به خاک سپرده شد

مهر: «نیکولاس کوپرنیک» ستاره‌شناس قرن شانزدهم که بدلیل تحقیقاتش از سوی کلیسا با عنوان مرتد محکوم شد 500 سال پس از آنکه در یک قبر ناشناس به خواب ابدی رفته بود، در کلیسای جامعی که زمانی در آن خدمت می‌کرد به خاک سپرده شد.
برگزاری مراسم و تدفین وی در کلیسای جامعی که خود زمانی به عنوان کشیش خدمت می کرد، نشان می دهد که چقدر رویکردهای کلیسا نسبت به دانشمندانی تغییر کرده که نظریه انقلابی آنها درباره چرخش زمین به دور خورشید به شکل گیری عصر علمی نوین کمک کرد.
«نیکولاس کوپرنیک» (1473 تا 1547) ستاره شناسی بود که شهرت چندانی نداشت و در لهستان که از مراکز علوم و یادگیری اروپا دور بود، زندگی می کرد. وی سالهای سال سخت کار کرده و اوقات فراغت خود را صرف توسعه نظریه خود کرد، نظریه ای که بعدها از سوی کلیسا با برچسب ارتداد و الحاد محکوم شد. چرا که این نظریه بشریت و زمین را از جایگاه مرکزی جهان خارج کرده بود.
نمونه انقلابی وی براساس محاسبات ریاضی پیچیده و مشاهدات آسمانها با چشم غیر مسلح بود چرا که در آن زمان تلسکوپ اختراع نشده بود. پس از مرگ وی جسدش در یک قبر بی نام در طبقه تحتاتی کلیسای جامع فرومبورگ، شمال لهستان قرار گرفت، درحالی که محل دقیق آن مشخص نبود. چند روز پیش طی مراسمی جسد وی با آب مقدس از سوی عالی مرتبه ترین روحانیون لهستان تقدیس شد و با تشریفات فراوان تابوت وی به داخل این کلیسا حمل شد و در محلی قرار گرفت که بخشهایی از جمجمه و دیگر استخوانهای وی در سال 2005 کشف شده بود.
اکنون یک سنگ سیاه گرانیت که روی قبر وی قرار دارد وی را به عنوان پایه گذار نظریه خورشید مرکزی و یک روحانی کلیسایی ( مقامی پایین تر از کشیش) معرفی می کند. این سنگ قبر با الگوی نظام خورشیدی که دارای یک خورشید طلایی است که شش سیاره دور آن قرار گرفته اند تزئین شده است.
در سال 2004 با درخواست بسیار یک اسقف محلی، دانشمندان آغاز به جستجوی بقایای جسد این ستاره شناس کردند و در نهایت یک جمجمه و چند استخوان از کوپرنیک 70 ساله در زمان مرگ را کشف کردند و با تحقیقات بیشتر روی استخوان شکسته بینی کوپرنیک و چند ویژگی دیگر شباهت آن را به پرتره ای که وی از خود کشیده بود را بیشتر نشان می داد.در تحقیقات بیشتر با انجام آزمایشات DNA از دندان و استخوانها با موهایی که در یکی از کتابهای کوپرنیک وجود داشت مشخص شد دانشمندان در نهایت بقایای جسد کوپرنیک را کشف کرده اند. این نمایش با شکوه کلیسای کاتولیک 18 سال پس از آن صورت گرفت که واتیکان از گالیله ستاره شناس ایتالیایی اعاده حیثیت کرد .

"قرن بیستم" قرن شکوفایی فلسفه‌های مرتبه دوم است
مهر: عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی حکمت و فلسفه ایران با اشاره به تردید در مورد شکوفایی فرافلسفه در قرن بیستم گفت: قرن بیستم قرن شکوفایی فلسفه‌های مرتبه دوم، از قبیل فلسفه‌های ذهن، علم، دین و اخلاق است.
   دکتر سروش دباغ در مورد این سؤال که اگرفرافلسفه را پژوهشی در مبانی و معانی و اهداف و محدودیتهای فلسفه بدانیم، آیا می‌توان قایل به جدایی فرافلسفه از فلسفه باشیم؟ گفت: به یک معنا می‌شود تفکیک کرد. یعنی به این معنا که بگوییم فرافلسفه یک درجه یا مرتبه فراتراز فلسفه است. یعنی مبادی و مبانی وجودشناختی و معرفت‌شناختی و دلالت‌شناختی آن را می‌کاود و تنقیح می‌کند و از حدود و ثغورش سراغ می‌گیرد. به این معنا می‌شود گفت که انفکاک میان فرافلسفه و فلسفه وجود دارد.
وی افزود: اما با این توضیح که فرافلسفه ناظر به فلسفه است یا به تعبیر دقیقتر ناظر به فعالیت فلسفی فلسفه در طول تاریخ است . دقیقاً مثل این می‌ماند که شما در فلسفه علم فعالیت عالمان را که یک فعالیت جمعی و جاری است مدنظر قرار بدهید و راجع به آن تأمل و تفحص بکنید. به همین سیاق حتی می‌شود فعالیتهای فلاسفه را ابژه فلسفیدن قرارداد و راجع به آن سخن گفت. همان چیزی که از آن به عنوان فرافلسفه تعبیر می‌کنند.
 عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در این باره که آیا می‌توان قرن بیستم را شکوفاترین قرن در زمینه فهم مبادی و محدودیتهای فلسفه دانست؟ آیا فلسفه قرن بیستم عمدتاً فرافلسفه است؟ اظهارداشت: نمی‌شود گفت که این قرن عمدتاً فرافلسفه است اما می‌توان گفت که از قرن هجدهم به این طرف حدود و ثغور قوه عاقله و محدودیتهای قوه عاقله ما در دستور کار فلسفه قرار گرفت، آنچه که به فلسفه نقادانه هم معروف است. این نوع تفکر نوع دیگری از فلسفیدن است که در دستور کار فلاسفه قرار گرفت. در قرن بیستم هم این موضوع ادامه پیدا کرد و از مباحث و مناظر مختلف به این قصه پرداخته شد.
 این محقق و پژوهشگر در ادامه تصریح کرد: اما اینکه قرن شکوفایی فرافلسفه باشد تردید دارم ولی می‌توانم بگویم قرن شکوفایی فلسفه‌های مرتبه دوم، از قبیل فلسفه ذهن ،علم، دین و اخلاق است. به عنوان مثال در سال 1903 کتاب "اصول اخلاق" مور را می‌شود سرآغاز فلسفه اخلاق دانست که به سالهای ابتدایی قرن بیستم برمی‌گردد. کارهایی از این دست در حوزه فلسفه ذهن، علم و دین هم انجام گرفته اما همه اینها را شاید به طور مشخص نتوان فرافلسفه نامید. یک نوع کند  و کاوهای فلسفی نوین می‌شود نامید که با آنچه که پیش از این صورت می‌گرفت متفاوت بود.
 این نویسنده و مترجم خاطرنشان کرد: اما توسعاً می‌شود گفت که این نوع کند  وکاوهای فلسفی سابقه چندانی نداشته در عین حال فرافلسفه هم شاخه‌ای بوده که به آن پرداخته شده است. اینکه بگوییم مشخصاً قرن شکوفایی فرافلسفه بوده تردید دارم اما اگر مرادتان این بوده که نوعی دیگر از فلسفیدن که به فلسفه نقادانه یا فلسفه درجه دوم یا از مرتبه دوم معروف است مطرح شده، می‌شود گفت بله، قرن بیستم قرن شکوفایی این نوع فلسفه و اینگونه نگاه کردن به کار و بار فلسفی در عالم است



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: کانت , کارل مارکس , هگل , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 854
نویسنده : آوا فتوحی

پرش به: ناوبری, جستجو

فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثه‌ای است که از جنبش‌ها، نظریّه‌ها و فلسفه‌های گوناگونی تشکیل شده‌است که در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسائل زنان مبارزه می‌کند. به هرحال نکته‌ای که باید بدان توجه داشت این است که فمینیسم به معنای برابری (حقوق) زن و مرد ـو نه برابری زن و مردـ است که همان‌طور که مشخص است هر کدام تفاوت‌ها و برتری‌هایی نسبت به یکدیگر دارند.

واژهٔ فمینیسم را نخستین بار شارل فوریه، سوسیالیست قرن نوزدهم، برای دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.

فمینیسم مجموعهٔ گسترده‌ای از نظریات اجتماعی، جنبش‌های سیاسی، و بینش‌های فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شده‌ یا از زنان الهام گرفته‌ شده، مخصوصاً در زمینهٔ شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن‌ها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیش‌ترین تمرکز خود را معطوف به تهدید نابرابری‌های جنسیتی و پیش‌برد حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند.

در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده‌است.

فمینیست‌های اوّلیه را به اصطلاح «موج اوّل فمینیسم» می‌نامند. نهضت‌های حق‌طلبانهٔ زنان تا سال ۱۹۶۰ جزو موج اوّل هستند. اوّلین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد می‌کند، بدون این‌که لزوماً به وضعیت نامساعد آن‌ها اشاره کند و یا مردان را از این بابت سرزنش کند. موج اوّل فمینیستی با روشنگری‌های مری ولستون کرافت و بیانیهٔ ۳۰۰ صفحه‌ای‌اش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد. یکی از کمپین‏‌های عموماً موفق فمینیست‏‌ها، جنبش دستیابی به حق رأی بود که به وسیلهٔ فعالانی چون املین پنکهرست رهبری می‏‌شد. پنکهرست جزو دسته‏‌ای از زنان بود که پیش از جنگ جهانی اول در کمپین بعضاً خشونت‏‌آمیزی برای دستیابی به حق رأی برای زنان فعالیت می‏‌کردند. زنان انگلیسی و آلمانی در پایان جنگ جهانی اول به حق رأی دست پیدا کردند، اما در فرانسه و ایتالیا، تا پایان جنگ جهانی دوم حق رأی نداشتند.

با این وجود، با استیفای حق رأی به زنان، بحث حضور زنان در حوزه‏ٔ عمومی پایان نیافت و مدت‏‌ها پس از این بود که زنان توانستند در عرصه‏ٔ عمومی (هم‌چون کار در ادارات دولتی) شرکتی فعال‏‌تر داشته‌باشند. در همین راستا و پس از موفقیت کمپین حق رأی زنان، برخی از زنان موج دومی را به راه انداختند که بر محدودیت‏‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی حاکم بر زنان تمرکز داشت. این مرحله از فمینیسم، به ویژه در فرانسه و انگلستان، به واسطه‏ٔ آثار سیمون دو بووار و ویرجینیا وولف تاثیرگذار بود. هر دوی این نویسندگان، زنان را به پیگیری حقوق فرهنگی خود، فراتر از صرف حقوق سیاسی، تشویق می‏‌کردند. در اواخر قرن بیستم، نویسندگانی چون جولیا کریستوا، لوس ایریگری و سایرین در موج سوم فمینیسم، نویسندگانی چون دو بووار را به خاطر نادیده گرفتن ساختارهای ژرف زبان و ناخودآگاه انسان که به باور موج سوم مانع آزادی زنان است، نقد کرده‏‌اند. این نویسندگان تأکید بیشتری بر زنانگی و ویژگی‏‌های بدن زنان دارند و بر این باورند که نویسندگان موج دوم، هم‌چنان مردان را مدل زنان قرار داده‏‌اند و ساختارهای مردانه‏ٔ زبان را به قدر کافی نکاویده‏‌اند. موج سوم در زمینه‏‌های متعددی بروز پیدا کرده است، اما هم‌چنان ملهم از تم‏‌های فمینیسم در موج‏‌های اول و دوم خود است.

فمینیسم سعی می‌کند تا ضمن درک دلایل نابرابری‌های موجود، تمرکز خود را به سیاست‌های جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.

موضوع‌های کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیء‌انگاری، بی‌داد و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعالان فمینیست به مواردی مانند برابری جنسیتی، حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی می‌پردازند.

جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیت‌ها، مقام و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند. به رغم این‌که بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بوده‌اند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیست‌ها زن هستند.

تمام فمینیست‌ها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستم‌دیدگی و روش‌های مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شده‌است.

فمینیسم (به عنوان جنبش اصالت زنان) بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است، جنبشی که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد. فمینیسم در عین حال توجّه برانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایت‌های مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.[۱]

 

خاستگاه‌ها

در طول تاریخ حامیان برابری جنسیت‌ها و حقوق زنان را می‌توان یافت. برای مثال، ملکه تئودورا از روم شرقی یکی از طرفداران وضع قوانینی بود که موجب حمایت‌های بیشتر از زنان و آزادی‌های بیش‌تر در امور زنان می‌شد و کریستین د پیزان، اولین نویسندهٔ حرفه‌ای زن، بسیاری از عقاید فمینیستی را بسیار زودتر از سال ۱۳۰۰ میلادی در مقابله با کوشش‌هایی که جهت محدود کردن ارث‌بری زنان و عضویت در اتحادیه انجام می‌گرفت ارتقا داد. به هر حال، بیش از چند قرن از یکپارچگی فمینیسم به عنوان یک فلسفهٔ گسترده و جنبش اجتماعی نگذشته‌است.

تاریخ فمینیسم مدرن به عنوان یک فلسفه و جنبش، اغلب باز می‌گردد به روشنگری با روشنفکرانی همچون مری ورتلی مونتاگو و مارکوئیز د کاندورست که از تحصیلات زنان پشتیبانی می‌کردند. اولین مجمع علمی زنان در سال ۱۷۸۵ در میدل‌بورخ، شهری در جنوب جمهوری هلند بنیان نهاده شد. در طی این دوره وجود روزنامه‌هایی برای زنان که مبتنی بر موضوعاتی همچون علم بود به خوبی عمومی شد. مری ولستون‌کرافت (یک حمایت کننده از حقوق زنان) در سال (۱۷۹۲) یکی از اولین عامل‌هایی است که بدون شک می‌تواند فمینیست نامیده شود.

فمینیسم در قرن نوزدهم یک جنبش نهادینه شد تا این که مردم به گونه‌ای افزون‌تر نسبت به رفتار ناعادلانه با زنان آگاهی یابند. شارل فوریه سوسیالیست آرمان‌خواه در سال ۱۸۳۷ کلمهٔ «فمینیسم» را اختراع کرد و معتقد بود که گسترش پشتیبانی از حقوق زنان در همهٔ جوامع زودتر از سال ۱۸۰۸ پیشرفت خواهد کرد. از اولین همایش حقوق زنان در سنکا فالز، نیویورک در سال ۱۸۴۸ جنبشی سازمان‌یافته، تاریخ‌گذاری شد. در سال ۱۸۶۹، جان استوارت میل کتاب پیروی از زنان را به جهت اثبات این که «تبعیت قانونی تنها یک جنس از دیگری اشتباه بوده... و...یکی از رئوس موانع جهت پیشرفت انسان است» منتشر کرد.

در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زنان در بسیاری از کشورها توانستند به حق رای و شرکت در انتخابات دست یابند. نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ اولین این کشورها بود. با کمک کیت شپارد طرفدار دادن حق رای یا حق انتخاب به زنان، مخصوصاً در سال‌های پایانی جنگ جهانی اول پیشرفت کرد. دلایل این امر متفاوت بود، اما همهٔ آن‌ها یک خواسته را که تصدیق همکاری و مساعدت زنان در طول جنگ بود در بر داشت و همچنین تحت تأثیر قدرت نطق و بیانی که دو طرف در زمان توجیه تلاش‌های جنگی‌شان استفاده کردند واقع شد. برای مثال از زمانی که نکات چهارده‌گانه وودرا ویلسون خود تصمیم‌گیری را به عنوان اساس جامعه به رسمیت شناخت، تزویر در نظر نگرفتن حق نیمی از جوامع مدرن از دادن حق رای مشکل شد.

گرایش‌های فمینیسم

برخی از تئوری‌های فمینیستی فرضیات پایه راجع به جنسیت، تفاوت جنسیت و تمایلات جنسی، شامل مقولهٔ خود زنان را به عنوان یک عقیده کل نگر مورد تحقیق قرار می‌دهند. سایر تئوری‌ها (به جای ارائهٔ تعدد جنسیت‌ها) مذکر/مونث بودن را کاملاً به صورت دوشاخه‌ای مورد تحقیق قرار می‌دهند. معذلک دیگر تئوری‌های فمینیستی مفهوم «زن» را به صورت عادی تلقی و تحلیل‌ها و مقالات انتقادی خاص از نابرابری جنسیت، تهیه می‌کنند و بیشتر جنبش‌های اجتماعی فمینیستی حقها، علایق و مسائل زنان را ترویج می‌کنند. سال‌هاست که چندین زیر مجموعه از ایدئولوژی فمینیستی گسترش پیدا کرده‌است. جنبش‌های فمینیستی اولیه اغلب موج اولیه فمینیست‌ها، و فمینیست‌های حدوداً بعد از سال ۱۹۶۰ موج دوم فمینیست‌ها نامیده می‌شوند. اخیراً، در حالی که موج دوم فمینیست‌ها هنوز فعال هستند بعضی از فمینیست‌های جوان‌تر خود را به عنوان موج سوم فمینیست‌ها معرفی کرده‌اند.

وندی کامینر، در کتاب خود «یک آزادی هراسناک: گریز زنان از برابری» تضادهای دیگر میان فرم‌های فمینیسم را شناسایی می‌کند؛ تضاد میان چیزی که او آن را فمینیسم «تساوی گرا» و «طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی» می‌نامد. او فمینیسم تساوی گرا را به عنوان ارتقا دهندهٔ برابری بین زنان و مردان از طریق اهدای حقوق برابر در نظر می‌گیرد. فمینیست‌های طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی ترجیح می‌دهند که بر روی حمایت‌های قانونی برای زنان، همچون قوانین استخدام و قوانین طلاق که از زنان محافظت می‌کنند متمرکز باشند، گاه از محدودیت حقوق مردان، همچون سخنرانی آزاد (مخصوصاً، حق تولید و مصرف نقاشی‌های مستهجن) حمایت می‌کنند. اگرچه کتاب متعلق به زمان پیش از وقوع موج سوم فمینیسم می‌باشد، کمینر هر دو جریان محافظه‌کار و تساوی‌گرا را در محدودهٔ موج اول و موج دوم فمینیسم شناسایی می‌کند.

بعضی از فمینیست‌ها معتقدند که وظایف جنسی، هویت جنسی و تمایلات جنسی، خودشان ساختهای اجتماعی هستند (همچنین پیروی از قانون دیگران را در نظربگیرید). برای این فمینیست‌ها، فمینیسم یکی از مفاهیم ابتدایی نجات بشریت است(یعنی، آزادی مردان به مانند آزادی زنان است.).

دربارهٔ فمینیسم، در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصراً برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد. همچنین اعتقادات مشترکی هچون ظلم به وسیلهٔ پدرسالاری و یا سرمایه‌داری و اعتقاد به این که آن‌ها با هم مترادف هستند وجود دارد.

ارتباط با جنبش‌های دیگر

برخی از فمینیست‌ها با اعتقاد به گفتهٔ مارتین لوتر کینگ، که می‌گوید «تهدید عدالت در هر جا تهدید عدالت در همه‌جاست»، یک مشی خصمانه نسبت به سیاست در پی می‌گیرند. به اعتقاد آن‌ها، بعضی فمینیست‌های خودشناخته، دیگر جنبش‌ها، همچون جنبش حقوق مدنی و جنبش حقوق همجنس‌خواهی را مورد حمایت قرار می‌دهند. در همین زمان، بسیاری از فمینیست‌های سیاه پوست همچون بل هوکسها جنبشی را که جهت تسلط زنان سفیدپوست باشد مورد انتقاد قرار می‌دهند. این تصور در فمینیسم از پیش مستعمراتی کلیدی است. بسیاری از زنان فمینیست سیاهپوست واژهٔ زن گرایی را برای دیدگاه‌های خود ترجیح می‌دهند.

فمینیسم اغلب با مطالعات همجنس‌خواهی و تغییر جنسیت مرتبط شده‌است و در مواردی فمینیسم روانکاوی بر پیشرفت روانکاوی جنسیتی منطبق است. برخی از فمینیست‌ها نسبت به جنبش تغییر جنسیت بسیار محتاط هستند چرا که آن را به عنوان رقیب تمایز میان مرد و زن می‌بینند. افرادی که به عنوان جنس مونث تغییر جنسیت و تغییر تمایلات جنسی داده‌اند از برخی گردآوری‌ها و وقایع فقط- زنان محروم شده و توسط عده‌ای از فمینیست‌ها که می‌گویند «کسی که از بدو تولد به عنوان جنس نر قلمداد می‌شود قادر به فهم ستمی که در مواجهه با زنان می‌شود نیست»، طرد می‌شوند. این محرومیت توسط مردمی که تغییر جنسیت داده‌اند به عنوان تغییر تشویشی مورد انتقاد واقع می‌شود. یعنی اشخاصی که از این که کشمکش‌های سیاسی و اجتماعی‌شان با فمینیست‌ها مرتبط شود و این که تبعیض در برابر مردمی که تغییر جنسیت داده‌اند شکلی ازپدر سالاری است حمایت می‌کنند. (فمینیسم تغییر و مطالعات جنسیتی را مشاهده نمایید.)

در سال ۱۸۰۰ در جنبش حقوق زنان در ایالات متحده آمریکا بر سر تصویب قوانین چهاردهمین اصلاح قانون اساسی ایالات متحده و پانزدهمین اصلاح قانون اساسی ایالات متحده شکاف ایجاد شد. اصلاحات قانون اساسی ایالات متحده حق رای را به مردان آفریقایی-آمریکایی اهدا نمود. الیزابت کیدی استنتن و سوزان بی. آنتونی و دیگران، مدعی شدند که مردان سیاه‌پوست نباید حق رای داشته باشند مگر این که مشابه این حق به «کلیه» زنان اهدا شود. از سال ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۰، زمانی که پانزدهمین اصلاح قانون اساسی ایالات متحده تصویب شد، در بخش وسیعی از ایالات متحده جنبش حقوق مدنی به وجود آمد، و در سال ۱۸۶۹، باعث یک انفصال در جنبش حق رای و انتخاب زنان شد، و منجر به جدایی انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان (ان دبلیو اس ای) و انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان آمریکایی (ای دبلیو اس ای) در ایالات متحده شد.

فمینیسم مدرن

بسیاری از فمینیست‌ها معتقدند که در بخش وسیعی از دنیا هنوز تبعیض در برابر زنان وجود دارد. اما در داخل جنبش‌ها راجع به شدت مسایل جاری، این که مشکلات چه هستند و چگونه می‌توان آن‌ها را حل کرد، اختلافاتی وجود دارد.

از سوی دیگر افراطی‌هایی مانند برخی از فمینیست‌های طرفدار اصلاحات سیاسی همچون گلوریا آلرد و مری دالی، وجود دارند که استدلال می‌کنند که جامعهٔ انسانی با تعداد کم مردان به طرز چشمگیری بهتر خواهد شد. همچنین مخالفانی نیز، همچون کریستینا هاف سامرز یا کمیل پاگلیا وجود دارند که خود را به عنوان فمینیست می‌شناسند اما جنبش متعصب ضد مردانه را متهم می‌کنند.

مشکل بسیاری از فمینیست‌ها، استفاده از واژهٔ «فمینیست» در مورد گروه‌ها یا مردمی است که در تشخیص یک برابری اساسی میان جنسیت‌ها درمانده‌اند. برخی از فمینیست‌ها، همچون کاتا پولیت یا نادین استروسن (رئیس آی سی ال یو و مولف کتاب «حمایت از هرزه‌گر و شهوت‌ران») تاکید می‌کنند که واژهٔ فمینیسم باید همان قدر ساده تعریف شود که می‌گوییم «زنان هم انسان هستند». نظریاتی که به جای متحد کردن جنس‌ها، آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کنند به اعتقاد این افراد به جای «فمینیست» بودن «جنس‌گرا» هستند.

همچنین مشاجراتی میان فمینیست‌های تفاوت‌گرا همچون کارول گیلیگان و کسانی که معتقدند تفاوت‌های غیر ضروری مابین جنس‌ها وجود دارد، موجود است. فمینیست‌های تفاوت‌گرا معتقدند که فرق‌های مهمی بین جنس‌ها وجود. این فرق‌ها ممکن است ذاتی باشند یا نباشند اما نمی‌توانند نادیده گرفته شوند.


ماریلین فرنچ در تحقیقات خود پدر سالاری و تاثیرات آن بر دنیا را به صورت جامع تجزیه و تحلیل می‌کند. او پدر سالاری را به عنوان سیستمی معرفی می‌کند که قدرت بر روی زندگی، کنترل بر روی لذت و غلبه بر شادی را گرامی می‌دارد. مطابق نظر فرنچ، «تنها ابداع یک سیرت که به نسل بشر اجازه خواهد داد به سادگی زنده بماند کافی نیست. بقا زمانی که مستلزم وجودی آن یک حالت بدبختی باشد یک شر است. بلکه زمانی شایسته است که باقی ماندن و ادامه دادن حیات، خوشی/لذت هدف آن باشد». مفهوم لذت توسط فیلسوفان و فاتحان هر چه بیشتر به‌عنوان صفت ناشایست و به عنوان ارزشی برای انسان ترسو، کوته فکر و پر رو تقلیل یافته‌است. تقوا هم اغلب به نام بعضی اهداف بالاتر درگیر چشم پوشی از لذت است، هدفی که درگیر قدرت (برای مردان) یا فداکاری(برای زنان) می‌شود. در دنیای بزرگ و دارای اهداف جدی، لذت به عنوان یک مسألهٔ سطحی و پوچ توصیف می‌شود. اما لذت از دایرهٔ پیگردهای جدی یا اغراض، خارج نیست، به واقع، لذت در آن‌ها پیدا می‌شود، و این تنها دلیل واقعی جهت زنده ماندن است. این فلسفه چیزی است که ماریلین فرنچ به عنوان یک جانشین برای ساختار جاری، که در آن قدرت ارزش بالاتری داشته‌است، پیشنهاد می‌کند.

کارول تاوریس، مولف «خشم: احساس بد تعبیر شده» و «عدم سنجش صحیح زنان: چرا زنان جنس بهتر نیستند، جنس درجه دو، یا جنس مقابل می‌باشند»، مدعی است که در آینده نیز برای زمانی طولانی تجربیات مردان به عنوان استانداردهای انسانی در نظر گرفته می‌شوند و زنان همواره در آمریکای شمالی یا نقاط دیگر جهان همچنان با تبعیض مواجه خواهند بود.

 



:: موضوعات مرتبط: مکاتب , ,
:: برچسب‌ها: فمینیسم ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 693
نویسنده : آوا فتوحی

سید احمد اصفهانی متخلص به هاتف از سادات حسینی است

اصل خاندان او چنانکه از تذکره ها بر میاید از قصبه اردوباد آذربایجان بوده که در زمان پادشاهان صفوی از آن سامان به اصفهان آمده و در این شهر مسکن گزیده اند

هاتف در نیمه اول قرن دوازده هم در اصفهان زاده شد و در جوانی به تحصیل ریاضی و حکمت و طب پرداخت و در این فنون گویا از محضر میرزا محمد نصر اصفهانی استفاده کرده است . و در شعر استاد راهنمای او مشتاق بوده است

در حلقه درس این دو استاد  با صباحی و اذر و صهبا دوستی تمام یافته و رشته این دوستی تا پایان عمر پایدار ماند و چنانک از برخی اشعار او بر میاید وی در آخر عمر به یک جا قرار نداشته و غالبا بین شهر های اصفهان ، قم و کاشان در سفر و رفت و آمد بوده و سرانجام در سال 1163 - 1198 هجری - در قم چشم از جهان فرو بست و در همانجا به خاک سپرده شده است

هاتف یکی از معروف ترین شاعران دوره زندیه است . وی در سرودن انواع غزل و قصیده ، رباعی و ترجیح بند تواناست . از او قصاید و قطعاتی نیز به زبان عربی بر جای مانده است

هاتف از نظر لفظ و معنی پیرو سعدی است . غزلهای  وی از غزلهای شیخ ماثر است و گاهی تعبیرات سعدی را با بیانی دیگر در ابیات خو مینشاند . هر چند که هاتف در شیوه سخن سرایی ، سبک عراقی را برگزیده است اما از نفوذ شیوه سخن سرایان عهد خود نیز بر کنار نمانده و غزلهای وی در زیر نفوذ شیوه شعرایی مانند کلیم و صائب ردیف های اسمی پیدا کرده ایت و در دیوان او غزل بی ردیف نادر است ولی قصاید وی هیچکدام ردیف ندارد

شهرت عمده هاتف به واسطه ترجیح بند عرفانی اوست که بهترین نمونه های اسن شعر به شمار میرود ، این ترجیح بند عارفانه به لحاظ اسلوب کلام ترکیب الفاظ و هم از لحاظ معانی و مفاهیم لطیف نظر همه سخن سنجان را به خود جلب کرده و موجب شهرت هاتف گردیده است 0

ای فدای تو هم دل و هم جان                        وی نثار رهت همین و همان

دل فدای تو چون تویی دلبر                         جان نثار تو چون تویی جانان3

دل رهاندن ز دست تو مشکل                       جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو، راه پرآسیب                          درد عشق تو‚ درد بی درمان

بندگانیم جهان و دل بر کف                        چشم بر حکم و گوش بر فرمان

گر دل صلح داری اینک دل                        ور سر جنگ داری اینک جان

دوش از سوز عشق و جذبه شوق               هر طرف می شتافتم حیران

اخر کار شوق دیدارم                               سوی دیر مغانم کشید عنان

چشم بد دور، خلوتی دیدم                         روشن از نور حق، نه از نیران

هر طرف دیدم آتشی کان شب                    دید در طور موسی عمران

پیری آنجا به آتش افروزی                       به ادب گرد پیر مغبچگان

همه سیمین عذرا و گل رخسار                 همه شیرین زبان و تنگ دهان

عود و چنگ و نی و دف و بربط              شمع و نقل و گل و مل و ریحان

ساقی ماه‌روی مشکین‌موی                     مطرب بذله گوی و خوش‌الحان

مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور                  خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلمانی                        شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان

پیر پرسید کیست این؟ گفتند:                  عاشقی بی‌قرار و سرگردان

گفت: جامی دهیدش از می ناب               گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش‌پرست آتش دست                  ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش        سوخت هم کفر ازان و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی                   به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا                 همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او          وحده لااله الاهو

 

دوش رفتم به کوی باده فروش                   ز آتش عشق دل به جوش و خروش

محفلی نغز دیدم و روشن                         میر آن بزم پیر باده فروش

چاکران ایستاده صف در صف                   باده خوران نشسته دوش بدوش

پیر در صدر و می‌کشان گردش                 پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش

سینه بی‌کینه و درون صافی                    دل پر از گفتگو و لب خاموش

همه را از عنایت ازلی                          چشم حق‌بین و گوش راز نیوش

سخن این به آن هنیالک                        پاسخ آن به این که بادت نوش

گوش بر چنگ و چشم بر ساغر              آرزوی دو کون در آغوش

به ادب پیش رفتم و گفتم:                      ای تو را دل قرارگاه سروش

عاشقم دردمند و حاجتمند                      درد من بنگر و به درمان کوش

پیر خندان به طنز با من گفت:                ای تو را پیر عقل حلقه به گوش

تو کجا ما کجا که از شرمت                   دختر رز نشسته برقع‌پوش

گفتمش سوخت جانم، آبی ده                  و آتش من فرونشان از جوش

دوش می‌سوختم از این آتش                 آه اگر امشبم بود چون دوش

گفت خندان که هین پیاله بگیر               ستدم گفت هان زیاده منوش

جرعه‌ای درکشیدم و گشتم                   فارغ از رنج عقل و محنت هوش

چون به هوش آمدم یکی دیدم              مابقی را همه خطوط و نقوش

ناگهان در صوامع ملکوت                  این حدیثم سروش گفت به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او        وحده لااله الاهو



:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 712
نویسنده : آوا فتوحی

 

 

میرزا محمّدعلی متخلّص به صائب تبريزی و معروف به میرزا صائب بزرگترین غزلسرای قرن یازدهم هجری است . وی در حدود سالهای  970 الی  973 - 1000 الی 1003 هجری - در تبریز یا به قوی اصفهان دیده به جهان گشود

پدر او میرزا عبد الرحیم ف تاجری معتبر بود . خانواده صائب جزو هزار فامیلی بودند که به فرمان شاه عباس از تبریز به اصفهان کوچ کردند و در محله عباس آباد سکنی گزیدند.

صائب در اصفهان پرورش یافت و دانش های ادبی و عقلی و نقلی را نزد استادان آن شهر و خطاطی را نزد عموی خود شمس الدین تبریزی شیرین قلم مشهور به شمس ثانی آموخت . در جوانی به حج رفت و به زیارت مشهد مقدس نیز نایا امد

 

صائب در سال  1003 - 1034 هجری - از اصفهان عازم هندوستان شد و به هرات و کابل رفت . حکمران کابل ، ظفر خان ، که خود شاعر و ادیب بود مقدم صائب را گرامی داشت . ظفر خان پس از مدتی به جهت جلوس شاه جهان عازم دکن شد و صائب را نیز با خود همراه برد . شاه جهان ، صائب را مورد عنایت خود قرار داد و به او لقب مستعدخان داد . در سال 1008 - 1039 هجری - که صائب و ظفر خان در رکاب شاه جهان در برهانپور بودند خبر رسید که پدر صائب از ایران به اکبر آباد هندوستان امده  و میخواهد او را با خود به ایران ببرد . صائب از ظفر خان و پدر او خواجه ابوالحسن تربتی رخصت طلبید ولی حصول این رخصت تا دوسال طول کشید .

در سال 1011 - 1042 هجری - که حکومت کشمیر به ظفر خان واگذار شد صائب نیز بدانجا رفت و از آنجا به اتفاق پدر عازم ایران شد. پس از بازگشت صائب به ایران در اصفهان به حضور شاه عباس دوم رسید و خطاب ملک الشعرایی دربار صفوی  یافت و در این مدت محضرش در اصفهان محل اجتماع اهل ادب و آمد و شد دوستداران سخن بود  و او جزبه قصد سیاحت بعضی از شهرها و ناحیت های ایران از اصفهان بیرون نرفت و در همان جا به سال 1054 - 1086 هجری - دیده از جهان فرو بست و در باغی که اکنون به قبر آقا معرف است به خاک سپرده شد

سبک شعری صائب :

صائب شاعری است عارف و ارادتمند مولوی و حافظ . گویند ای است مضمون افرین ونکته یاب و ژرف بین . توانایی او در ساختن ترکیبات و استعارات بدیع و زیبا اعجاب بر انگیز است . شعر او آییینه تمام ننمای حالات روحی و عواطف گوناگون بشری است

اندیشه پویای وی هر مضمونی را که به تصویر درآید لباس نظم پوشانده و بسیاری از ابیات نغزش مثل سار شده است . این گوینده توانا از صنایع به مراعات نظیر و ایهام توجه خاص دارد و شعر او بر پایه مضمون یابی و تمثیل استوار است 

آثار :

کلیات اشعار او شامل قصیده و غزل و مثنوی میباشد که سخن شناسان :

قصیده های او را چندان نستوده اند

مثنوی او  را که در فتح قندهار به فرمان شاه عباس ثانی سروده را متوسط دانسته اند

اما آنچه سبب شهرت وی شد غزل است که قسمت اصلی و اکثر دیوان او را فراهم آورده است

صائب اشعار خود را بر حسب موضوع تبقه بنده نموده است

  1. مرآت الجمال - ابیاتی در وصف معشوق است
  2. آرایش نگار  - ابیاتی مربوط به آینه و شانه
  3. میخانه - اشعاری در باب می و میخانه
  4. واجب الحفظ - برگزیده غزلهایش

 

آب خضر و می‌شبانه یکی‌ست             مستی و عمر جاودانه یکی‌ست

بر دل ماست چشم، خوبان را             صد کمان‌دار را نشانه یکی‌ست

پیش آن چشم‌های خواب‌آلود               نالهٔ عاشق و فسانه یکی‌ست

پلهٔ دین و کفر چون میزان                 دو نماید، ولی زبانه یکی‌ست

گر هزارست بلبل این باغ                 همه را نغمه و ترانه یکی‌ست

پیش مرغ شکسته‌پر صائب               قفس و باغ و آشیانه یکی‌ست

دنبال دل کمند نگاه کسی مباد             این برق در کمین گیاه کسی مباد

از انتظار، دیدهٔ یعقوب شد سفید           هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد

از توبهٔ شکسته، زمین گیر خجلتم         این شیشهٔ شکسته به راه کسی مباد

یا رب که هیچ دیده ز پرواز بی محل      منت‌پذیر از پر کاه کسی مباد

لرزد دلم ز قامت خم همچو برگ بید      دیوار پی‌گسسته پناه کسی مباد

در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم        بیش از شمار، جرم و گناه کسی مباد

صائب دلم سیاه شد از کثرت گناه         این ابر تیره پردهٔ ماه کسی مباد

 



:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: صائب تبریزی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 827
نویسنده : آوا فتوحی

ابوالقاسم لاهوتی در سال  1266 در کرمانشاه به دنیا آمد . پدر پیشه کفش دوزی داشت و هر دو شاعر و آزادی خواه بودند . وی در خانه پدر با محیط ادبی کرمانشاه آشنا شد و در شانزده سالگی به کمک مالی یکی از دوستان خانواده برای تکمیل تحصیلات به تهران رفت .

در سال 1284 اولین غزل او که مظمومی آزادی خواهی داشت در روزنامه حبل المتین کلکته انتشار یافت و تا اندازه ایی برای او شهرت به ارمغان اورد شاعر وارد جریانات سیاسی شده و در انقلاب مشروطه در صف فدائیان آزادی قرار گرفته و با مستبدان جنگید .

لاهوتی روزگاری در شمار درویشان بود ولی معلوم نیست در چه سالی و چگونه این راه زرا برگزیده آما بنا بر بعضی از اشعارش در سنین جوانی از حیران علیشاه که از درویشان نامدار کرمانشاه بود پیروی میکرد .

پیدا نیست که او تا چه سنی در جرگه درویشان به سربرده و چرا سرانجام پشت به همه چیز زده

 

لاههوتی علاوه بر زبان فارسی به زبانهای تازی ، عربی ، فرانسوی ف ترکی و روسی آشنایی داشت و ترجمه های زیادی از آن زبانها به زبان فارسی دارد ..

یکی از ویژگی های شعر لاهوتی اینست که شاعر خود را در تنگنای قافیه قرار ندادهو تا اندازه ای آزاد کرده و اوزان عروضی را هم بیش و کم به هم ریخته تا بتواند سخنش را در کوتاهترین و رساترین کالبد که میشود به گوش مردم رساند .

شورانگیز ترین دیدگاه لاهوتی میهن و میهن پرستی اوست  او با آنکه سالیان دراز دور از ایران به سر میبرد و یک کمونیست بود یک دم از مهینش غافل نشد و همواره به یاد ان بود و به ایرانی بودنش میبالید .

تنیده یاد تو در تارو پودم میهن ای میهن                     بود لبریز از عشقت وجودم میهن ای میهن

تو بودی کردی از نابودی و با مهر پروردی                فدای نام تو بود و نبودم  میهن ای میهن

به هر مجلس به هر زندان به هر شادی به هر ماتم              به هر حالت که بودم با تو بودم میهن ای میهن

به دشت دل گیاهی جز گل رویت نمی روید                 من این زیبا زمین را آزمودم میهن ای میهن

دل لاهوتی همیشه از ویرانی و بی سرو سامانی کشورش اندوهگین بود

به نامه ات وطنم را نوشته ام  آزاد                     به رخ ز دیده ام از شادی آب می آید

من آن مبارز ایرانم که از وطنم                       فقط به یادم تیر و طناب می آید

کنم چو فکر از آن خلق و آن ستم کانجاست         به دل غم و به تنم اضطراب می آید

 

 

وی شعر های زیادی در راه مشروطه سرود

 

در ایران ، چون به ضد ظلم شاهی            به پا شد بیرق مشروطه خواهی

مجاهدها ز هر سو دسته دسته                به زیر سرخ پرچم عهد بسته

به دفع خصم ازادیی مردم                      مسلح آمدند اندر تهاجم

کنون از چهل شد سال از آن دم               ولی چون روز پیش آید به یادم

که من هم رهبر یک دسته بودم               به راه خلق پیمان بسته بود

لاهوتی در ژاندارمری  به صورت غیابی به جرم خراب کاری به اعدام محکوم شد که سبب شد لاهوتی به عثمانی بگریزد در آنجا تحت تاثیر صابر - شاعر به نام قفقاز - قرار گرفت و شیوه رئالیسم - به کار بردن شعر طنز به حربه مبارزه سیاسی - از او آموخت

بعد سه سال به ایران بازگشت و در کرمانشاه بازشت و روزنامه بیستون را انتشار داد بعد از شکست قوای اروپای مرکزی به استانبول بازگشت و مجله ادبی پانزده را انتشار داد

در سال 1300 با میانجی گری حاجی مخبر السلطنه به ایران بازگشت و در آذربایجان وارد خدمت ژاندارمری گشت . در همان سال با گروهی از افسران ژاندارمری با ملیون تبریز هم پیمان شد و به تبریز حمله کرد . حمله کنندگان کل شهر را گرفتند بجز باغ شمال - مرکز قزاقخانه تبریز - اما یک اتفاق غیر منتظره  سبب شد که لاهوتی به همراه گروهی از افسران به قفقاز بگریزد

سالهای نخست زندگی لاهوتی در بادکوبه و مسکو به دشواری گذشت ولی به زودی زندگیش سرو سامان گرفت و به انجمن های علمی آنجا راه یافت و بسیار زود سرشناس و پرآوازه گشت عنوان شاعر ملی تاجیکستان را گرفت . وی دمی از فرهنگ ایران غافل نبود و هموراه در راه گسترش ان میکوشید . یکی از بزرگترین تلاشهای او برای بالا بردن ارزش زبان فارسی این است که به کمک همسر و ا.ا. استاریکف  - فردوسی شناس بزرگ روس - دست به برگردان شاهنامه از زبان پارسی به زبان روسی بود

در سال 1336دفتر زندگی لاهوتی سراینده انقلابی روز ما پس از 73 سال زندگی پر تلاش بسته شد  . وی که آرزو داشت در خاک میهن جان دهد و در میهن به خاک سپرده شود در غربت جان سپرد و در همانجا به خاک سپرده شد .



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: لاهوتی ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 766
نویسنده : آوا فتوحی

مولانا محمدباقر میرحسینی فِندِرسکی مشهور به میرفندرسکی (حدود ۱۰۱۹-۹۴۲ه.خ./۱۰۵۰-۹۷۰ه.ق./۱۶۴۰-۱۵۶۳م.)، حکیم و دانشمند دوره صفوی است. نیاکان او از سادات بزرگ استرآباد و از نوادگان موسی کاظم بودند [۱] و جد وی به نام «میرصدرالدین» در روستای فندرسک استرآباد صاحب زمین بود و پس از تاجگذاری شاه عباس یکم (۹۹۶ ه.ق.) به دربار او پیوست. پدرش میرزابیک نیز در دستگاه شاه عباس خدمت می‌کرده است و مورد احترام بوده است.

ابوالقاسم مقدمات علوم را در استرآباد فراگرفت، ولی بعداً برای تحصیل به قزوین وسپس اصفهان رفت و نزد که از شاگردان بود به تحصیل فلسفه و علوم دیگر پرداخت. اما بعداً به خاطر اینکه محیط فکری و علمی آن روزگار با روحیه آزادی‌طلب و تقلیدناپذیر او سازگاری نداشت، مانند استادش چلبی‌بیک تبریزی و بسیاری دیگر از اهل علم و ادب و عرفان و هنر عازم هندوستان - که دارای محیطی آزاد و به دور از تعصب بود - شد.

میرفندرسکی از معاصران میرداماد و شیخ بهایی بوده است و چندین تن از مدرسان حکمت معروف آن دوره، مانند ، محمدباقر سبزواری، ، و از شاگردان او بوده‌اند.

حکایاتی درباره تیزهوشی، بلندمرتبگی، و بی پروایی او در پاسخ گفتن به خرده‌گیریهای حاکمان و شاهان نقل کرده‌اند، که نشاندهنده دقت نظر، نیروی ذهن، شجاعت اخلاقی، وارستگی و آزادمنشی اوست.

مقبره او در تخت فولاد، (تکیه میر فندرسکی) از آثار تاریخی است.

اِبْن ِرَبَّن طَبری، با عنوان کامل ابوالحسن علی بن سهل، پزشک بزرگ ایرانی سده (۹ میلادی)است.

محتویات

از تاریخ تولد و درگذشت،، نام دقیق او و پدرش اطلاعات درستی در دسترس نیست ولی زادگاه او در آمل بوده و مهم‌ترین اطلاعاتی که دربارهٔ زندگی او در دست است، اطلاعاتی است که خود در کتاب‌هایش آورده‌است.

به سبب همزمانی او با متوکل عباسی می‌توان گفت که وی تا اواخر نیمه اول زنده بوده‌است. عده‌ای با توجه به اینکه «ربن» و «راب» از القاب روحانیون یهود است، او را یهودی انگاشته‌اند.[۱] برخی نیز او را در ابتدا زرتشتی دانسته‌اند.[۲] در حالی که خود در کتاب «الدین و الدولة» آورده‌است که ابتدا اسلامی و معانی قرآنی به اسلام گرویده‌است.

 



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: میرفندرسکی , سهل , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 590
نویسنده : آوا فتوحی

منوچهر صدوقی سها (متولد ۱۳۲۷) نویسنده، پژوهشگر، عرفان‌پژوه، فیلسوف و حقوق‌دان ایرانی‌ست. او تحصیلات دانشگاهی‌اش را در رشته حقوق تا مقطع لیسانس پی گرفت. بعد از آن تحصیلات خود را در حوزه علمیه تا مراحل عالی عرفان و فلسفه ادامه داد و هم اکنون علاوه بر وکالت دادگستری، در برخی از دانشگاه‌های کشور به تدریس می‌پردازد. او داماد محمدتقی جعفری است

جواد مصلح (۱۲۹۸۱۳۷۷) فیلسوف ایرانی است که بیش‌تر به تعلیق‌نویسی بر آثار ابن سینا، تفتازانی و ملاصدرا پرداخته است. ازمهم‌ترین آثار وی می‌توان به تعلیقات بر ملاصدرا اشاره کرد که بالغ بر ۱٬۵۹۹ مورد است

محمدرضا حکیمی، متفکر، نویسنده و مجتهد ایرانی و اسلامی که از وی با عناوینی چون «علامه» و «فیلسوف عدالت» یاد می‌شود.[۱]

کتاب الحیاه وی در رابطه با اقتصاد اسلامی از شهرت و اعتبار خاصی در جهان اسلام برخوردار شده‌است[۲] حکیمی در سال ۱۳۸۱ در رابطه با مبانی اسلام نامه‌ای به فیدل کاسترو نوشت.[۳] او مدتی بعد و در دیدار با یک هیئت کوبایی گفت: «اگر اتفاقی برای فیدل کاسترو بیفتد، یک فاجعه بشری رخ داده‌است».[۴]

علی شریعتی وی را به عنوان وصی خود جهت هرگونه دخل و تصرف در آثارش انتخاب کرده بود.[۵] حکیمی از طرفداران مکتب تفکیک شمرده می‌شود.[۶]

متولد چهارده فروردین ۱۳۱۴ شمسی (۱۳۵۴ قمری) در مشهد. پدرش عبدالوهاب، که از یزد به مشهد مهاجرت کرده بود، از معتمدین و محترمین بازار مشهد بود.

حکیمی در سال ۱۳۲۰ تحصیلاتش را آغاز کرد. در سال ۱۳۲۶در حوزه علمیه خراسان وارد تحصیلات حوزوی شد و تا بیست سال از عمر خود را در حوزه گذراند. در این مدت به تحصیل دروس مقدمات و سطح، خارج، فلسفه، ادبیات عرب، نجوم، تقویم و... پرداخت. از استادان وی می‌توان محمد تقی ادیب نیشابوری، خراسانی، ، ، اسماعیل نجومیان، حاج سید ابوالحسن حافظیان و حاجی خان مخیری را نام برد.[۷]

حکیمی اجازه اجتهاد را از آقا بزرگ تهرانی در سال ۱۳۴۸ ش دریافت کرد.[۸]

وصیتعلی شریعتی به حکیمی

قسمتی از وصیت نامه شرعی علی شریعتی به حکیمی به شرح زیر است [۹]:

برادرم، مرد آگاهی و ایمان و تقوی، آزادی و ادب، دانش و دین، محمّد رضا حکیمی. در این فصل بد که هر خبری می‌رسد شوم است و هرچه روی می‌دهد فاجعه و «هردم از نو غمی آید به مبارک بادم»، نام شما بر این دو «یادنامه» برای من یاد آورد آن آرزوی دیرینه و شیرینی بود که همچون صدها هزار آرزوی دیگری که طوقی کرده بودم و به گردن فردا بسته بودم، در این ترکتاز زمانه گسست و به یغما رفت و آن آرزو، در یک کلمه بازگشت شما به میدان بود، می‌دانی که اینچنین خالی مانده‌است و در پیرامون، نسلی عاشق و تشنه نگران ایستاده و چشم انتظار تا مگر در برابر این «غوغا» رویاروی این دن کیشوت‌ها و شومن‌های شبه هنری و شبه سیاسی و شبه مذهبی و این همه خیمه شب بازی‌ها که در مسجد و میخانه برپاست و کارگردان همه یکی است،...... سواری بیرون آید و شمشیر علی در دست و زبان علی در کام و دلی گدازان از عشق و سری بیدار از حکمت و سپر گرفته از تقوی و برگذشته از احد و خندق و صفین و صحرای تف (طف) و چمنزار سرخ عذرا و با ابوذر در ربذه به سربرده و با هزارها قربانی خلافت اموی و عباسی و سلطنت غز و مغول و سلجوقی و غزنوی و تیموری و ایلخانی... در سیاه چال‌های دارالاماره‌های وحشت شکنجه‌ها دیده و در آوردگاه‌های خون و خیانت صلیبی‌ها شمشیر زده و خط کبود شلاق استعمار تاتارهای مسیحی و آدم خوارهای متمدن را در این قرن‌های غارت و خواب بر جان و تن خویش تجربه کرده و پرچم رسالت خون خواهی هابیل بر سر دست و کوله بار آگاهی و رنج انسان بر پشت، راه سرخ شهادت را در طول این تاریخ طی کرده و داغ فلسطین و بیت المقدس سینا و لبنان بر جگرش صدها زخم تازه نهاده و اینک، بر سیمای وارث آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد و علی و حسن و حسین و... به مثابه یک امت «چون ابراهیم» قلم را تبر کند و بت‌های نمرودی این عصر، عصر جاهلیت جدید را بشکند و از عزیزترین ارزش‌هایی که بی دفاع مانده‌اند و آن همه یادهای قدسی که دارد فراموش می‌شود و این میراث گران و گرامی که دست رنج نبوغ‌ها و جهادها و شهادت¬های تمامی تاریخ ماست، بر باد می‌رود، قهرمانانه دفاع کند، به یاد آورد و نگاه دارد....

نامه حکیمی به فیدل کاسترو

قسمتی از نامه حکیمی به فیدل کاسترو به شرح زیر است [۱۰]

اگر بخواهیم همه تعالیم قرآن و اسلام را در دو کلمه، خلاصه کنیم، چنین می‌شود:

۱. توحید ۲. عدل «توحید»، یعنی: «تصحیح رابطه انسان با خدا» «عدل»، یعنی: «تصحیح رابطه انسان با انسان» و اکنون شما به هر شناخت اسلامی، یا حکم اسلامی، یعنی اسلام از جنبه‌های نظری و جنبه‌های عملی آن که نگاه کنید، هیچ چیز را خارج از دو موضوع بالا نمی‌بینید. و خوب توجه داریم که برای سعادت کامل (یعنی دنیوی و اخروی، یا به تعبیر دیگر: سعادت فانی و سعادت باقی) انسان، همین دو اصل و رعایت دقیق نظری و عملی آن - در ضمن انواع تربیتها و برنامه‌ریزیهایی که باید عملی گردد - کافی و بسنده‌است. انسان، پس از اعتقاد به خدا، با ادای تکلیف نسبت به آفریدگار خویش، در بعد ابدی کامیاب است؛ و پس از اعتقاد به اهمیت عدالت و اجرای آن (که آزادی معقول نیز در دل آن خفته‌است)، در سعادت اجتماعی و رسیدن به زندگی سالم اجتماعی به چیزی نیازمند نیست. کدام جامعه‌ای است، که در آن به فریاد قرآن، درباره توحید و عدل ترتیب اثر دهند، و از سقوطهای بزرگ نرهند؟ و در هر کشور اسلامی، و در هر مجتمع قرآنی که دیده شود، وضع جز این است که گفته شد، در آنجا اسم اسلام است نه رسم اسلام. درگیریها به نام اسلام است نه برای اسلام. در این گونه اجتماعات، ایمان توحیدی و عمل عدلانی از قوت و قدرت افتاده‌است. و باید - در آنجاها - فریادگران فریاد توحید و عدل سر دهند، تا جامعه‌های خراب را بیدار کنند، و حاکمیتهای غافل را بلرزانند. در رسالت قرآنی، دو مسئله، دو رکن بنیادین است. ۱. تربیت سالم، یعنی «فردسازی» (به منظور جامعه‌سازی). ۲. سیاست عدل، یعنی: «جامعه‌پردازی» (به منظور فردسازی).

و بطور خلاصه، جامعه قرآنی، «جامعه قائم بالقسط» است، و حاکمیت قرآنی، «حاکمیت عامل بالعدل». هر چه جز این باشد، نام اسلامی و قرآنی بر آن روا نیست.

اصغر دادبه (متولد ۱۳۲۵، یزد)، استاد فلسفه و ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی و مدیر گروه ادبیات دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی است. علی‌اصغر دادبه در سال ۱۳۸۱، در دومین همایش چهره‌های ماندگار به عنوان چهره ماندگار درعرصه ادبیات عرفانی و فلسفه اسلامی معرفی شد.

ابومنصور جمال‌الدین، حسن بن یوسف بن مطهّر حلّی معروف به علامه حلّی، از علمای شیعه قرن هشتم قمری بود.

وی در شب جمعه ۲۷ رمضان ۶۴۸ قمری، برابر ۹ دی ۶۲۹، در شهر حله به دنیا آمد.

نیاکان او از طرف پدر به اهلِ مطهر که خاندانی اهل تقوا و دانش بوده‌اند می‌رسد و همچنین از طرف مادر با محقق حلی که دایی او بوده پیوند دارد.

شروع فراگیری دانش

او چند سال بیشتر نداشت که با راهنمایی پدرش برای یادگیری قرآن به مکتب می‌رود و خواندن و نوشتن را در مکتب می‌آموزد ولی به این مقدار راضی نشده و نزد استادی بنام محرم رفته و کتابت خط را بخوبی نزد او فرامی‌گیرد سپس مقدمات و ادبیات عرب و علوم فقه، اصول فقه، حدیث و کلام را نزد پدرش و دایی‌اش محقق حلی می‌آموزد، او در ادامه علوم منطق، فلسفه و هیئت را نزد اساتید دیگرش بویژه خواجه نصیر الدین طوسی می‌آموزد و قبل از رسیدن به سن بلوغ به درجه اجتهاد نایل می‌شود و به‌سبب کسب فضیلت‌های بسیار در سن کم در نزد خانواده و دانشمندان به جمال الدین مشهور می‌شود.

مرجعیت شیعیان

پس از وفات محقق حلی در سال ۶۷۶ قمری که مرجعیت شیعیان را برعهده داشت، شاگردان وی و دانشمندان حله پس از جستجوی فردی که شایستگی زعامت و مرجعیت شیعیان را داشته باشد علامه حلی را برای این امر مهم مناسب میابند و او با اینکه تنها ۲۸ سال سن داشت زعامت و مرجعیت شیعیان را بر عهده می‌گیرد

ورود به ایران

تاریخ دقیق ورود او به ایران مشخص نیست اما احتمالا سالهای بعد از ۷۰۵ قمری بوده است که او به دعوت الجایتو از پادشاهان سلسله ایلخانیان که حاکم بر ایران بودند به ایران دعوت می‌شود و در مجلسی به مناظره با دانشمندان مذاهب فقهی ۴گانه اهل سنت از جمله خواجه نظام الدین عبدالملک مراغه‌ای می‌پردازد و موفق به شکست آنان می‌شود.

پس از این جلسات ولایت و امامت علی بن ابیطالب و مذهب شیعه در نزد پادشاه اولجایتو به اثبات رسیده و وی مذهب شیعه را برمی‌گزیند و نام خود را به سلطان محمد خدابنده تغییر می‌دهد و تشیع را در ایران رواج می‌دهد. که از آن روز تا زمان مرگ سلطان محمد خدابنده علامه در ایران می‌ماند و به نشر معارف و فرهنگ تشیع می‌پردازد.در تمامی مسافرت‌ها ملازم وی می‌شود و به پیشنهاد سلطان مدرسه سیاری از خیمه و چادر ساخته می‌شود که در تمام مسافرت‌ها حمل شده و در هرکجا که کاروان اقامت می‌کرده علامه به تدریس و مباحثه مشغول می‌شده است.



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: حکیمی , سها , مصلح , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 624
نویسنده : آوا فتوحی

 

حاج ملا محمد مهدی بن ابی‏ذر فاضل نراقی (م 1209 ه.ق) معروف به «محقق نراقی‏» کنار فرزندش ملا احمد نراقی در نجف اشرف مدفون است. این دو به فاضلین نراقی معروف اند. او بیشتر دوران تحصیلش را در اصفهان گذراند. همچنین به نجف و کربلا رفت و در آنجا تحصیل کرد. او بعد از بازگشت به ایران در کاشان اقامت کرد و «به برکت وجود شریفش، آن شهر، دار العلم و دار التحصیل و مجمع علما گردیده است.

محمدتقی شیخ شوشتری، فرزند شیخ محمدکاظم، که نتیجه ی شیخ جعفر شوشتری است، به سال ۱۳۲۰ ه‍.ق.(۱۲۸۱ ه‍.ش.) در نجف تولد یافت. پدرش اهل شوشتر و مادرش اهل کرمان بود. از خاندانی فرهیخته، دانشمند و اهل علم و فضل است، و پدران او سابقه مبارزاتی بر علیه رژیم‌های ستمگر داشته‌اند، تا حدی که پدر او و نیز پدربزرگ او (فرزند شیخ جعفر شوشتری) به خاطر مخالفت و سخنرانی علیه رضاشاه تبعید شده بودند. لازم به ذکر است که اصالت خانواده پدری شیخ شوشتری به دزفول بر می گردد و ایشان از خاندان «حاجی شیخ» که در حال حاضر نیز در دزفول سکونت دارند بر می گردد و طبق گفته ها پدر شیخ جعفر بدلیل اینکه مورد حسد بعضی از روحانیون قرار میگیرد برای جلوگیری از آسیب های احتمالی به شوشتر مهاجرت می کند.

وی در مکتب، قرآن و خواندن و نوشتن و خط ترسل را فرا گرفت، و در هفت سالگی به شوشتر بازگشت، و چیزی نگذشت که مادرش دار فانی را وداع گفت. بعد از فوت مادر، سطح را نزد ، سید محمد علی امام و -که اغلب از شاگردان پدرش بودند- گذراند، و پس از آن نیز با آموزش‌های استادانی نظیر و و پدر خود، در سن شانزده یا هفده سالگی به درجه اجتهاد نایل شد. وی با توجه به نبوغ و ذکاوت فراوانی که داشت، بسیاری از کتاب‌هایش را بدون استاد مطالعه می‌نمود: یعنی ابتدای هر کتابی را از استادان فرا می‌گرفت، و بقیه اش را خود مطالعه می‌کرد، و به خوبی آن‌را فرا می‌گرفت.

بعد از سال ۱۳۵۴ ه‍.ق.(۱۳۱۴ ه‍.ش.) به دلیل قانون کشف حجاب به همراه از شوشتر به عتبات هجرت کرد، و در حوزه‌های علمیه کربلا و سپس نجف به کسب علوم و معارف اسلامی ادامه داد، و در همان جا بود که به حلقه درس شیخ آقا بزرگ تهرانی پیوست و از وی اجازه روایت دریافت کرد. او در آنجا اقدام به تالیف کتاب ارزشمند نمود و موفق به کسب اجازه از شیخ آقا بزرگ تهرانی گردید. او به سال ۱۳۶۰ ه‍‍.ق.(۱۳۲۰ ه‍.ش.) پس از سپری شدن دوران رضاشاه به شوشتر مراجعت کرد و ضمن تدریس علوم اسلامی، به تحقیقات خود نیز ادامه داد، و سرانجام در بیست و نهم اردیبهشت سال ۱۳۷۴ هجری شمسی (۱۹ ذی الحجه سال ۱۴۱۶ هجری قمری) در ۹۶ سالگی در شوشتر دار فانی را وداع گفت. شهرت وی به حدی بود که استادش شیخ آقا بزرگ تهرانی در دو جلد از کتاب الذریعه نام او را آورده، و دوازده عنوان از آثارش را یاد نموده‌است. اکنون منزل شخصی‌اش، وقف کتابخانه آستان قدس رضوی است

غلام‌حسین مصاحب در سال ۱۲۸۹ در تهران در خانواده‌ای اهل علم و ادب به دنیا آمد. خاندان مصاحب در نایین از دوران صفویه به این سو شناخته‌شده هستند و چند تن رجال ادب و هنر از این خاندان برخاسته‌اند، از جمله ملا مصاحب که در عصر شاه عباس شاعری بنام بود.[۲] پدربزرگ او، میرزا غلامعلی، خوشنویس، پدرش طبیب و مادرش شاعر بود. وی ۴ خواهر و برادر داشت.

بعد از انجام تحصیلات مقدماتی وارد دارالمعلمین شد و دورهٔ آن را به پایان رساند و سپس در دارالمعلمین عالی ثبت نام کرد و در رشتهٔ ریاضیات فارغ‏التحصیل شد. از آن زمان به خدمت وزارت معارف درآمد، و همچنان تحصیلات خود را در علوم قدیم و فلسفه ادامه داد، و علاوه بر ریاضیات، زبانهای عربی و فرانسوی و انگلیسی را نیز در حد عالی فرا گرفت، و با زبانهای روسی و آلمانی نیز آشنایی یافت. در سال ۱۳۰۹ «مجلهٔ ریاضیات مقدماتی و عالی» را تأسیس کرد و یازده شماره از آن را منتشر نمود. از همان سال‌ها به تألیف کتاب‌های درسی برای دبیرستان‌ها پرداخت. در سال ۱۳۱۶ ازدواج کرد، و برای ادامهٔ تحصیل به فرانسه رفت. پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۲۰ تدریس در دانشسرای عالی را آغاز کرد. از ابتدای سال ۱۳۲۲ روزنامهٔ برق را انتشار داد که به دلیل مخالفت‌های شدید با دولت‌های وقت و پس از چند بار توقیف از انتشار بازماند.

در سال ۱۳۲۴ برای تکمیل تحصیلات به انگلستان رفت و در سال ۱۳۲۷ به اخذ درجه دکتری در ریاضیات از دانشگاه کمبریج نایل آمد و در همین سال به عضویت انجمن ریاضی‌دانان انگلیس و انجمن فلسفهٔ کیمبریج نیز درآمد.[۳] در انگلستان شاگرد خاص برتراند راسل، ریاضیدان و فیلسوف نامدار انگلیسی بود.[۴]

پس از بازگشت مشاغل چندی را در وزارت فرهنگ عهده‌دار شد. در سال ۱۳۲۸ به سمت ریاست ادارهٔ آموزش متوسطه و سپس به سمت ریاست ادارهٔ کل تعلیمات عالیه منصوب شد، و در سال ۱۳۳۰ سمت مدیر کل وزارت فرهنگ، و در سال ۱۳۳۱ مقام معاونت فنی وزارت فرهنگ را یافت.

دکتر غلامحسین مصاحب در سال ۱۳۳۵ عهده‌دار طرح‌ریزی و سرپرستی دایرةالمعارف فارسی شد و تا ۱۳۵۰ که آن مسئولیت را به عهده داشت، بر ترجمه و تألیف کلیهٔ مقالات دایرةالمعارف نظارت داشت. دایرةالمعارف فارسی نخستین دایرةالمعارف عمومی در زبان فارسی است، که بر اساس شیوه‌های نوین دانشنامه‌نویسی تهیه شده است[۵] و مشهورترین فعالیت و دستاورد غلامحسین مصاحب به شمار می‌آید.

در سال ۱۳۴۰ به تدریس در بخش ریاضی دانشسرای عالی پرداخت و سال ۱۳۴۲ درجهٔ استادی یافت. دکتر غلامحسین مصاحب در مهر ۱۳۴۵ را در دانشسرای عالی (بعداً دانشگاه تربیت معلم) با مجوز شورای مرکزی دانشگاه‌ها تأسیس کرد. هدف این مؤسسه تربیت مدرسان ریاضی برای دانشگاه‌های کشور بود، و با کوشش‌های مداوم دکتر مصاحب ۷۰ نفر مدرس ریاضی دانشگاهی در آن مؤسسه تربیت شدند، و نیز کتابخانهٔ تخصصی مؤسسهٔ ریاضیات در کشور بی‌نظیر بود. مؤسسهً ریاضیات از سال ۱۳۶۳ با ضوابط جدید به پذیرش دانشجو برای دوره‌های عالی ریاضی پرداخت، و درسال ۱۳۷۶ مؤسسهٔ ریاضیات به مؤسسه تحقیقات ریاضی دکتر غلامحسین مصاحب تغییر نام یافت. [۶] دکتر غلامحسین مصاحب در ۲۱ مهر ۱۳۵۸ در تهران درگذشت. دو فرزند با نام‌های «شاهکار» و «نامدار» دارد[نیازمند منبع].

او فرزند سید محمد محقق داماد و نوهٔ دختری حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی (بنیان‌گذار حوزهٔ علمیهٔ قم) است. وی استاد دانشکدهٔ حقوق دانشگاه شهید بهشتی و استاد مدرسه عالی شهید مطهری, عضو فرهنگستان علوم ایران و استاد کرسی فقه و حقوق و فلسفه است. او با دختر استاد خود میرزا هاشم آملی (خواهر علی، صادق و محمد جواد لاریجانی) ازدواج کرده‌است.[۱] و از ایشان ۵ فرزند دارد سه دختر و دو پسر.[۲] سه دختر او عبارت‌اند از مریم السادات محقق (دکتری حقوق – وکیل دادگستری) صدیقه محقق (لیسانس ادبیات – فوق لیسانس زبان) زهرا محقق (دکتر مدیریت صنعتی از دانشگاه مری لند (آمریکا)).[۳]

 

تحصیلات و سمت‌ها

محقق داماد در ۱۳۲۴ شمسی در قم به دنیا آمد. علوم دینی را نزد استادان بزرگ حوزهٔ علمیهٔ قم فرا گرفت و علاوه بر آن در دانشگاه تهران به تحصیل حقوق و فلسفهٔ اسلامی پرداخت و به اخذ درجهٔ فوق لیسانس در هر دو رشته نائل گردید. او در حوزه موفق شد در سال ۱۳۴۸، از علما و مراجع وقت، درجة «مجتهد» کسب کند. عمدة دورة علوم عقلی و حکمت اسلامی را نزد استاد مرتضی مطهری و فقه و اصول تحلیلی را نزد آیات عظام، آملی لاریجانی و دایی‌اش مرتضی حائری یزدی آموخت. وی، مطالعه و تحصیل در رشتهٔ حقوق را پی‌گرفت سپس برای اخذ درجة دکترا در سال ۱۹۸۸، در بخش حقوق بین‌الملل به دانشگاه فرانسوی زبان لوون بلژیک وارد شد و در سال ۱۹۹۵ موفق به اخذ درجة علمی Ph.d شد.[۴]

دکتر محقق داماد پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی در سمت‌های گوناگون اجرائی، قضایی و فرهنگی ایفای نقش کرده‌است، از جمله مدت‌ها ریاست سازمان بازرسی کل کشور را عهده‌دار بود و اینک به عنوان استاد و رئیس گروه حقوق دانشگاه، رئیس گروه علوم و معارف اسلامی فرهنگستان علوم ایران، ریاست گروه حقوق ، عضو هیئت داوران دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، سردبیر فصلنامهٔ فرهنگستان علوم و... به خدمات علمی و فرهنگی ادامه می‌دهد.

وی علاوه بر بهره‌گیری از دو نظام آموزشی حوزه و دانشگاه، به‌زبانهای عربی، انگلیسی مسلط و با زبان فرانسه آشنایی دارد.

 

کریم مجتهدی (زادهٔ ۱۳۰۹) استاد فلسفه در دانشگاه تهران است. او سهم به‌سزایی در رشد پژوهش‌های فلسفی در ایران داشته‌است. او عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. او در همایش چهره‌های ماندگار ایران به عنوان چهره ماندگار فلسفه انتخاب شده‌است.

عبدالله نصری دانشیار گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی و از شاگردان معروف علامه جعفری می‌باشد. او همچنین از محضر اساتیدی چون فردید و مهدی حائری یزدی هم استفاده کرده است

محمد ضیمران (متولد ۱۳۲۶، اصفهان)، فیلسوف ایرانی و عضو گروه فلسفه فرهنگستان هنر ایران است. پژوهش‌های او عمدتاً در حوزه فلسفه هنر است. نام خانوادگی او گاهی به اشتباه «ضمیران» نوشته می‌شود.

نصرالله حکمت فیلسوف ایرانی و استاد گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی است.

وی، ابتدا تحصیلات خود را در علوم حوزوی تا سطح خارج فقه و اصول (در سال۱۳۵۸) بپایان برد. وی باقی ماندن در این سطح را جایز ندانست و در مقطع کارشناسی رشته فلسفه دانشگاه تهران پذیرفته شد. او مراتب علمی را به ترتیب تا دکتری در دانشگاه مذکور به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۷۳ موفق به اخذ مدرک دکتری رشته فلسفه از دانشگاه تهران شد..

دیدگاه ها

نصرالله حکمت با نگرشی نو نسبت به فلسفهٔ اسلامی که حوزهٔ تخصّصی او می‌باشد و با تأکید بر فلاسفه‌ای چون فارابی، عامری نیشابوری، ابن سینا، شیخ اشراق و ابن عربی تقسیم بندی‌های موجود در تاریخ فلسفهٔ اسلامی مبنی بر مشائی یا اشراقی بودن فلاسفهٔ اسلامی را قبول ندارد و به طور کل فلاسفهٔ ایرانی-اسلامی را دارای روشی کاملا جدا از فلسفهٔ یونان می‌داند.
نصرالله حکمت با تأکید بر وجود شناسی که معتقد است فارابی و ابن سینا آن را آغاز کرده‌اند موجود شناسی یونانی که در تفکّر ارسطو وجود دارد را ناکارامد می‌داند. او بر این نکته تأکید می‌کند که یکی از تمایزات اصلی اصلی فلسفهٔ اسلامی و فلسفهٔ یونان در مسألهٔ وجود است؛چنانچه در فلسفهٔ ارسطو تصوّری از وجود نیست و وجود نمی‌تواند محمول باشد. این نکته که حکمت آن را از مهمترین وجوه تمایز فلسفهٔ اسلامی با یونان می‌داند در آثار وی به دقّت به آن پرداخته شده‌است.
وی به طور جدی به نقد منطق ارسطویی می‌پردازد و آن را موجب انجماد فلسفه می‌داند و در تفکّرش با تعاریفی که ارسطو برای اشیاء بکار می‌برد مخالفت می‌کند و آن را پاسخی مبهم و اعدام پرسش می‌داند. او با توجّه به این که رفته رفته منطق از فلسفه عبور کرده(خصوصا در سنّت اشراقی) و به مباحث اصولی و کلامی کشیده شده‌است راه تداوم و پویایی فلسفه زا نقد منطق می‌داند و در آثار خود نیز به آن پرداخته‌است.
از دیگر دیدگاه‌های وی می‌توان به نقّادی عقل محض اشاره کرد که البته حکمت در روشی جدا از روش کانتی و به تبعیّت از فلاسفهٔ ایرانی-اسلامی که وی معتقد است در فلسفهٔ خود به نقّادی عقل پرداخته‌اند می‌پردازد و در حیطهٔ ایمانی نیز روشی ضدّ عقلی اتّخاذ نمی‌کند و عقل و سلوک را در کنار یکدیگر می‌داند، او چنین می‌گوید که وظیفهٔ اصلی فلسفه طرح پرسش است و در ادامه باید به ایمان و عرفان تمسّک جست.
نصرالله حکمت در بارهٔ انجماد فلسفه در عصر حاضر می‌گوید:فلسفه قداست پیدا کرده و منجمد شده و رابطه اش با مسائل قطع شده‌است. فلسفه، اگر از حالت قداست خارج شود و به طرح پرسش و تأمل درباره پرسش‌ها تبدیل شود، طبعاً با پرسش‌های امروز ما هم ارتباط برقرار می‌کند. پس اگر ما بخواهیم این انجمادها را بشکنیم و فلسفه را به دنیای امروزمان و مشکلات آن برگردانیم، باید حوزه‌اش را از حوزه دیانت خارج کنیم و آن را به عنوان امری که متعلق به تعقل و تفکر بشر است، در نظر بگیریم. وی معتقد است که ما نیازمند بحث مسأله‌شناسی هستیم. باید بدانیم که مسأله روز یعنی چه؟ آیا امروز مسأله‌ای داریم که پیشینه نداشته باشد؟

آثار حکمت به دو بخش اصلی تقسیم می‌شوند؛بخشی دیدگاه‌های فلسفی خود اوست مانند ((تأمّلی در تاریخ فلسفهٔ عقل)) و ((مسأله چیست)) و بخشی دیگر نیز شرح؛توضیح و بیان دیدگاه‌های فلاسفهٔ اسلامی که بخش اعظم کتای‌ها و مقالات وی را تشکیل می‌دهد.



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: نراقی , شوستری , مصاحب , وکیل , دادگستری , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 1303
نویسنده : آوا فتوحی

 

ملا هادی سبزواری (۱۲۱۲-۱۲۸۹ هجری قمری) دانشمند علوم اسلامی و فیلسوف معروف و شاعر ایرانی است. ملا هادی غزل‌های حکمی و عرفانی سروده‌اساو در سال ۱۲۱۲ هجری/۱۷۹۷ -میلادی در شهر سبزوار به دنیا آمد. پدرش حاج میرزا مهدی سبزواری یکی از دانشمندان علوم اسلامی بود. هادی پس از فراگیری علوم مقدماتی، برای تکمیل درس به مشهد رفت. پس از آن برای تحصیل عرفان و فلسفه راهی اصفهان شد و در جلسات درس استادانی از جمله: ملا حسین سبزواری، محمد ابراهیم کرباسی، آقا شیخ محمد تقی، ملا علی مازندرانی نوری اصفهانی و ملا اسماعیل کوشکی حاضر شد.

ملا هادی در سال ۱۲۴۲ به مشهد بازگشت و پنج سال در مدرسه حاج حسن مشغول تدریس شد.

شاگردان

در حوزه علمیه مشهد در مدرسه حاج حسن ایشان شاگردان چندی را آموزش داد که از میان آنها می‌توان به محمدکاظم خراسانی، ملا محمد کاظم سبزواری، حسین مجتهد سبزواری، عبدالکریم قوچانی]، حسن حکیم داماد، محمد یزدی معروف به فاضل یزدی اشاره کرد.

مرگ

ملا هادی سبزواری عصر روز بیست و پنجم ذی الحجه سال ۱۲۸۹ قمری در سن ۷۷ سالگی درگذشت. بنای آرامگاه این فیلسوف بزرگ در ضلع جنوبی میدان کارگر شهر سبزوار واقع است.[۱]

آثار

  • اسرار الحکمه فی المفتتح المغتتم
  • النبراس فی اسرار الاساس
  • دیوان اشعار
  • راح قراح و کتاب رحیق در علم بدیع
  • مفتاح الفلاح و مصباح النجاح
  • رسائل حکیم سبزواری
  • منظومه و شرح منظومه سبزواری، شناخته شده‌ترین اثر حکیم سبزواری که در واقع تلخیصی منظم از اسفار ملا صدرا است


:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: سبزواری ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 810
نویسنده : آوا فتوحی

قطب‌الدین محمود بن مسعود مصلح شیرازی (زاده ۶۳۳ درگذشته ۷۱۰ ه.ق) یکی از علمای ایرانی و اوایل هجری است که نقش مهمی در گسترش حکمت و فلسفه، علوم طبیعی، پزشکی و هنر خود داشته است.

فرزند پزشک معروف و از مشایخ صوفیه در سال ۶۳۳ هجری قمری در کازرون پا به عرصه هستی نهاد.

قطب‌الدین علاوه بر شاگردی در نزد پدر از محضر بزرگانی چون ، شرف‌الدین زکی بوشکانی، خواجه نصیر طوسی، ، و بهره فراوانی یافت تا آنجا که علاوه بر پزشکی، بر علوم دیگری چون ریاضی، فلسفه، ، دین شناسی، موسیقی، نواختن رباب و سرودن شعر، بازی شطرنج و فنون شعبده‌بازی به چیرگی شگفت‌انگیزی دست یافت. او مدتی در شهرهای سیواس و ملطیه به شغل قضاوت اشتغال یافت و در زمانی دیگر از طرف مغول به سمت سفارت، همراه به مصر نزد اعزام شد. آرامگاه وی در مقبرةالوزرای چرنداب تبریز است.

علامه در اندک زمانی در علوم معقول و منقول سرآمد فضلای عصر خود بود و در طول مدت حیات خود بیش از بیست اثر به فارسی و عربی از خود باقی گذاشت.

قطب‌الدین شیرازی در علم موسیقی، فیزیک از سرآمدان زمان خود بوده‌است. اگرچه قطب‌الدین را نمی‌توان شاگرد صفی‌الدین ارموی -نظریه‌پرداز موسیقی - دانست؛ وی او را باید بدون شک نخستین شارح کتب صفی‌الدین ارموی قلم‌داد کرد. قطب‌الدین بخش مفصلی از کتاب دایرةالمعارف چندجلدی خود به نام درةالتاج را به موسیقی اختصاص داده و در آن‌جا به تشریح نظریات صفی‌الدین ارموی، مخصوصاً مطالبی که در بیان شده، پرداخته‌است.

در سال ۱۳۹۰ هزار و دویست و پنجاهمین سالگرد تولد قطب الدین شیرازی از طرف ایران و سازمان یونسکو جشن گرفته شد.[۱]

 

قابل اعتمادترین منبع برای مطالعه زندگی‌نامه سهروردی کتاب نزهه الارواح و روضه الافراح است که تاریخ فلسفه‌ای است و به دستِ یکی از مهم‌ترین شارحان آثار سهروردی، نوشته شده‌است. اصل عربی این کتاب هنوز در ایران منتشر نشده است.

شهاب‌الدین سهروردی در سال ۵۴۹ هجری قمری/۱۱۵۵ میلادی در دهکده سهرورد از قیدار زنجان واقع در ایران زاده شد. وی تحصیلات مقدماتی را که شامل حکمت، منطق و اصول فقه بود در نزد استادِ فخر رازی در مراغه آموخت و در علوم حکمی و فلسفی سرآمد شد و بقوت ذکا، وحدت ذهن و نیک اندیشی بر بسیاری از علوم اطلاع یافت.[۵] سهروردی بعد از آن به اصفهان، که در آن زمان مهم‌ترین مرکز علمی و فکری در سرتاسر ایران بود، رفت و تحصیلات صوری خود را در محضر به نهایت رسانید. در گزارش‌ها معروف است که یکی از هم‌درسان وی، فخرالدین رازی، که از بزرگ‌ترین مخالفان فلسفه بود، چون چندی بعد از آن زمان، و بعد از مرگ سهروردی، نسخه‌ای از کتاب

سهروردی پس از پایان تحصیلات رسمی، به سفر در داخل ایران پرداخت، و از بسیاری از مشایخ تصوف دیدن کرد.در واقع، در همین دوره بود که سهروردی شیفته راه تصوف گشت و دوره‌های درازی را به اعتکاف و عبادت و تفکر گذراند. او همچنین سفرهایش را گسترش داد و به آناتولی و شامات رسید، و چنان‌چه از گزارش‌ها برمی‌آید، مناظر شام در سوریه کنونی او را بسیار مجذوب خود نمود. در یکی از سفرها از دمشق به حلب رفت و در آنجا با پسر صلاح الدین ایوبی (سردار معروف مسلمانان در جنگ‌های صلیبی ) دیدار کرد.ملک ظاهر که محبت شدیدی نسبت به صوفیان و دانشمندان داشت، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی نیز که عشق شدیدی نسبت به مناظر آن دیار داشت، شادمانه پیشنهاد ملک ظاهر را پذیرفت و در دربار او ماند.در همین شهر حلب بود که وی کار بزرگ خویش، یعنی، حکمةالاشراق را به پایان برد.

اما سخن گفتن‌های بی پرده و بی احتیاط بودن وی در بیان معتقدات باطنی در برابر همگان، و زیرکی و هوشمندی فراوان وی که سبب آن می‌شد که با هر کس بحث کند، بر وی پیروز شود، و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصا از میان علمای

وفات

عاقبت به دستاویز آن که وی سخنانی برخلاف اصول دین می‌گوید، از ملک ظاهر خواستند که او را به قتل برساند، و چون وی از اجابت خواسته آن‌ها خودداری کرد، به صلاح الدین ایوبی شکایت بردند. متعصبان او را به الحاد متهم کردند و علمای حلب خون او را مباح شمردند.

صلاح‌الدین که به تازگی سوریه را از دست صلیبیون بیرون آورده بود و برای حفظ اعتبار خود به تایید علمای دین احتیاج داشت، ناچار در برابر درخواست ایشان تسلیم شد.

به همین دلیل، پسرش تحت فشار قرار گرفت و ناگزیر سهروردی را در سال ۵ رجب ۵۸۷ هجری قمری به زندان افکند و شیخ همان جا از دنیا رفت. وی در هنگام مرگ، ۳۸ سال داشت و مزار ایشان در مسجد امام سهرودی شهر حلب می باشد[۶]. علت مستقیم وفات وی معلوم نیست.(البته مشهور آن است که سهروردی به دلیل گرسنگی از دنیا رفت.)[۷]

بزرگداشت

روز بزرگداشت ایشان به تائید مرکز تقویم موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران ، ۸ مرداد هرسال برابر با ۲۹ ژوئیه می باشد[۸] که در این روز همایش ها، بزرگداشتها و یادبودهایی برای ایشان برگزار می شود [۹].

خصوصیات اجتماعی

رفتار سهروردی خالی از غرابت نبوده است چنانکه در عین کناره گیری از خلق و خلوت گزینی، اهل بحث و مناظره و جدل بوده است و شاید اگر این میل در او نبود ناگزیر از افشای سر ربوبیت نمی شد و تعصب قشریان را بر نمی انگیخت و جان خویش بر سر این کار نمی نهاد. 1 سدیدالدین (معروف به ابن رفیقه) نگاه مردمان آن زمان نسبت به سهروردی را به زیبایی نقل می کند: « روزی با شیخ شهاب‌الدین در مسجد جامع میافارقین راه می‌رفتیم، او جبه كوتاهِ آسمانی رنگی پوشیده بود و فوطه تابیده‌ای را به سر بسته بود، یكی از دوستان مرا با او دید. مرا به كناری كشید و گفت: مگر كسی نبود با او راه بروی كه با این خربنده حركت میكنی! گفتم ساكت باش، مگر او را نمی‌شناسی؟ گفت: نه او را نمی شناسم. گفتم: این عالم وقت و حكیم عصر است، این جوان پریشان ظاهر شهاب‌الدین سهروردی است. در موردش گویند که شیخ به مقامات عالیه و نهایت مكاشفه رسیده و صاحب كرامات و خوارق عادات گردیده است.» 2 با اندکی تحقیق در منابع تاریخی، می توان دریافت که شناخت مردمان آن دوره مشابه روایتی بود که نقل گردید. و سهرودی را به ژنده پوشی و حتی بعضی به دیوانگی می خواندند.

فلسفه اشراق

سهروردی کسی است که مکتب فلسفی اشراق را بوجود آورد که بعد از مرگش وسعت یافت. او نظریه خود را در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم ارائه کرد.[۱۰] سهروردی را رهبر حکمت اشراق نامیده بود که به معنای درخشندگی و برآمدن آفتاب است و اقوام لاتین آن را aurora consurgens نام نهاده اند. اما این تفکر فلسفه خاص افلاطونی نیست و در آن آرای افلاطون و ارسطو و نوافلاطونیان و زرتشت و هرمس و اسطوره تحوت و آرای نخستین صوفیان مسلمان در هم آمیخته است.[۱۱]

مکتب سهروردی هم فلسفه هست و هم نیست. فلسفه است از این جهت که به عقل اعتقاد دارد، اما عقل را تنها مرجع شناخت نمی‌داند. عرفان است از این نظر که کشف و اشراق را شریف ترین و بلندمرتبه ترین مرحله شناخت می‌شناسد.[۱۲] او به سختی بر ابن سینا می تازد و از کلیات و مثل افلاطون دفاع می‌کند. بر وجودشناسی ابن سینا ایراد می‌گیرد که چرا اظهار داشته که در هر شئ موجود، وجود امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری، و برای تحقق محتاج وجود است. در حالی که طبق حکمت اشراق، ماهیت امری حقیقی است و وجود امری اعتباری.[۱۳]

امروزه حکیم دینانی با پژوهش و معرفی بهتر سهروردی و حکمت اشراق با مجموعه ای از تالیفات در قالب کتاب و مقاله مانند «شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی» مروج اندیشه های اوست.

نورالانوار

سهروردی وجودشناسی[۱۴] خود را «نورالانوار» نام داده است. همان حقیقت الهی که درجه روشنی آن چشم را کور می‌کند. نور را نمی‌توان با کمک چیز دیگر و نسبت به آن تعریف کرد، زیرا تمام اشیا با نور آشکار می‌شوند و طبعا باید با نور تعریف شوند. «نورالانوار» یا «نور مطلق» همان وجود مطلق است و تمام موجودات، وجود خود را از این منبع کسب کرده اند و جهان هستی چیزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنایی و تاریکی نیست. به همین دلیل سلسله مراتب موجودات بستگی به درجه نزدیکی آن ها با «نورالانوار» دارد، یعنی به میزان درجه «اشراق» و نوری که از نورالانوار به آن ها می‌رسد.[۱۵



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: سهروردی , شیرازی , مصلح , اشراق , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 687
نویسنده : آوا فتوحی

 

ملا محمد محسن فیض کاشانی (زادهٔ ۱۰۰۷ در کاشان – درگذشتهٔ ۱۰۹۰ هجری قمری در کاشان)، حکیم فیلسوف، محدث و عارف دوره صفوی و از دانشمندان شیعه‌است. نام او محمدمحسن بن مرتضی مشهور به ملا محسن و تخلصش فیض بوده‌است.

ملا محمد محسن شاگرد ملاصدرای شیرازی و داماد بزرگ او بوده‌است. در فقه و اصول و فلسفه و کلام و حدیث و تفسیر و شعر و ادب توانا و در تمامی این‌ها و رشته‌های دیگر آثاری از خود به یادگار گذارده‌است.

فیض کاشانی در شهر کاشان زاده شد. خاندان او عموماً از علماء و دانشمندان خوشنام کاشان بودند، بویژه جدش شاه محمود، پدرش شاه مرتضی و برادرانش مولی محمد معروف به نورالدین و مولی عبدالغفور و فرزندان آنها محمد هادی بن نورالدین و محمد مومن عبدالغفور و فرزند خود فیض مولی محمد ملقب به علم الهدی همگی دارای مقام عالی دینی بودند که تالیفات و تصنیفات نفیسی داشته‌اند.

وفات فیض به سال ۱۰۹۰ هجری قمری اتفاق افتاده و مدفن او در کاشان در مقبرهٔ بنام کرامت یا کرامات واقع است.

شاگردان فیض

فیض در طول زندگی خود شاگردان متعددی داشته که گروهی از آنان، خود از علما و دانشمندان بزرگ محسوب می‌شوند و از آن دست می‌توان مولی ابوالحسن شریف فتونی عاملی اصفهانی مولف تفسیر مرات الانوار و علامه مجلسی صاحب بحارالانوار و سید نعمت الله جزایری مولف انوارالنعمانیه را نامبرد که از او اجازهٔ روایت داشته‌اند.

آثار فیض

، منتخب مثنوی معنوی تعداد اشعار فیض به سیزده هزار بیت بالغ می‌شود.

آثاردیگرش: وافی، صافی، شافی، محجه، نخبه، ندبه، مکاتیب، مفاتیح، تفاسیر، ۱۰ـ سفینة البحار، منهاج النجاة، ابواب الجنان، علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین، جلاء العیون، جلاء القلوب، قرة الاصول، شراب طهور، اصول عقاید، اصول اصلیه، بشارة الشیعه، معتصم الشیعه، توحید، تنویر، تشریح، شرائط الایمان، ۳۳ـ خلاصة الاذکار، اخوان الصفا، شوق مهدی، دهر آشوب، دفع بلیات، رفع آفات، معیار ساعات، موارد مختلف، لب حسنات، وسیله ابتهال، ۴۴ـ منتخب فتوحات، منتخب غزلیات، منتخب اوراد، ترجمه طهارة، ترجمه صلاة، ترجمه زکوة، ترجمه حج... ، شهاب ثاقب، ۵۲ ـ فهرست علوم، معارف اصول، تعیین حقوق، حقایق و اسرار دین، ثنای معصومین، حقیقت علم و علما، شرح صحیفه سجادیه، رساله ثبوت ولایت، اختلاف مذاهب، تعیین حق، ۶۲ـ غزلیات، مسمیات، مثنویات، جبر و تفویض، جبر و اختیار، عوامل ملا محسن، اجوبه مسائل، لئآلی،۷۰ـ الوافی حواشی و..

بهاء الدین سید حیدر بن علی بن حیدر معروف به شیخ حیدر آملی یا میر حیدر آملی یا سید حیدر آملی (زاده:۷۲۰هجری آمل) عارف و صوفی و مفسر شیعه دوازده امامی قرن هشتم است. وی از نوادگان علویان مازندران است که تبارش به علی بن حسین، امام زین امیر حیدر، در آمل چشم به جهان گشود و تا میان‌سالی به کارهای دیوانی و دولتی مشغول بود. اما در میانه عمر سودای دانش اندوختن در سر گرفت و رهسپار نجف شد و تا پایان زندگی در همان شهر ماند.

شهرت

نام او بیش‌تر به سبب نظریاتش در بارهٔ عرفان و حکمت مطرح شده‌است. میر حیدر را از بزرگ ترین عارفان شیعی می‌دانند. در رساله‌های غربی نوشته‌است علم میر حیدر فراتر از دریاها است. او دارای چهل رساله‌است که از جمله می‌توان به جامع الاسرار و منبع الانوار که برای تبیین دیدگاههای اخل تصوف و شیعیان است، اشاره کرد. وی تشیع و تصوف حقیقی را نزدیک به یکدیگر می‌داند. میرحیدر آملی مرد بزرگ تاریخ و عرفان ایران بوده‌است.

سخنان بزرگان

جوانی و گذر عمر

حیدر آملی بخش بزرگ جوانی درخشان خود را در آمل در ایالت طبرستان گذراند. در اثر پیچ و خم زمانه و یورش مغولان نشانه‌ای از آثار قدیمی باقی مانده‌است. با توجه به وضعیت خانوادگی و مشاغلی که حیدر آملی در جوانی در دربار امیر به عهده داشته، زندگی او با یکی از پرآوازه‌ترین خاندان‌های فرمانروایی مازندران یعنی خاندان باوندیان (موسوم به کینخواریه) پیوند دارد. حیدر آملی با تجدید خاطره امیر که در خدمت او بوده، با افتخار نسب او را به ساسانیان می‌رساند. در همان سالی که امیر به قتل رسید و خاندان باوندیان از میان رفت (۷۵۰ ه)، حیدر آملی تصمیم می‌گیرد تا به زندگی موفق و این جهانی خود پایان داده و به سوی خدا برود. (پایان دوره ایرانی). (هانری کربن زندگی سید حیدر را در سه قسم کلی بیان می‌دارد: الف: دوره ایرانی: تا ۳۰ سالگی (سال ۷۵۰)، دوره اول عراقی (از سال ۷۵۲ تا ۷۶۸) دوره دوم عراقی، (از سال ۷۶۸ تا ۷۸۷) می‌توانیم تاریخ تولد سید حیدر را در آمل با اختلاف یک سال معلوم نماییم:۷۲۰ (شاید ۷۱۹ اما به احتمال زیاد ۷۲۰). سید حیدر بن علی بن حیدر عبیدلی حسینی آملی به یکی از خانواده‌های بزرگ سید آمل تعلق داشت. شهری که ساکنان آن از همان آغاز شیعه و عالم بودند. اگر فاصله یک ساله میان حرکت از آمل و ورود به اماکن مقدس اسلام در سال ۷۵۱ را به حساب نیاوریم، می‌توانیم بگوییم که دوره ایرانی سید حیدر از سال ۷۲۰ تا ۷۵۰ هجری بوده‌است. بنابراین سید حیدر آمل را در سال ۷۵۰ هجری ترک کرد، یعنی در همان سالی که امیر او به قتل رسید. خود او می‌گوید که در این زمان سی ساله بوده‌است. در این فاصله سید حیدر آموزش‌های اصلی را دیده و نخستین تجربه خود از زندگی را کسب کرده بود. او در جامع الاسرار می‌گوید که از همان آغاز جوانی و حتی کودکی با علاقع فراوان به مطالعه عرفان شیعی دوازده امامی پرداخت. زائر ما با ترک همه چیز، جز خرقه‌ای ژنده از مال دنیا نگه نمی‌دارد و برای زیارت اماکن مقدسه تشیع و سپس بیت المقدس و مکه قدم در راه می‌گذارد. بدین ترتیب دوره عراقی یا بهتر بگوییم نخستین مرحله این دوره آغاز می‌شود. سید حیدر به مکه و مدینه می‌رود، اما به علت وضع مزاجی به عراق بازمی گردد. تذکره نویسان می‌گویند که در نخستین مرحله این دوره، سید حیدر از تعلیمات دو شیخ بزرگوار، مولانا نصیر الدین کاشانی حلی و شیخ فخرالمحققین محمد بن حسن بن مطهر حلی استفاده کرد. فخرالمحققین فرزند علامه حلی بود که در نزد نصیرالدین طوسی و کاتبی قزوینی تعلیم دید و خود یکی از اساتید کلام شیعی این دوره بود. سید حیدر از حسن بن حمزه هاشمی روایت می‌کند در سال ۷۶۱ از فخرالمحققین اجازه روایت دریافت کرد و به درخواست او رساله رافعه الخلاف را نوشت و برای مدتی به مکاتبه علمی با او پرداخت. یادآور می‌شویم که آخرین تاریخ تحریر رساله العلوم العالیه یعنی سال (۷۸۷ ه) مربوط می‌شود به زمانی که سید حیدر شصت و پنج سال بود. از این پس دیگر اطلاعی از او نداریم و نمی‌دانیم در چه زمان و شرایطی این دنیا را ترک گفته‌است. علامه حسن‌زاده آملی در این باره می‌فرمایند: «فعلا در جنب مسجد امام حسن عسکری (ع) در آمل قبری به نام میرحیدر آملی. ولیکن مسلم است که غیر از سید حیدر است. زیرا ایشان خودش می‌نویسد:» من از آمل بیرون رفتم «. وی در حله وفات کرده‌است.» پس از سال ۷۸۷ اثری از حیدر آملی در این جهان فانی نمی‌یابیم. این دوره از زمان حمله تیمور لنگ به مازندران دور نیست و دلیلی نداریم که سید حیدر به زادگاه خود بازگشته باشد. یا گفته می‌شود او را بعد مرگش به زادگاه خود آورده‌اند. گفتنی است که سید حیدر آملی، دو معاصر همنام دارد:

آثار

او آثارهای متفاوتی از علم تصوف و نگاه به امامان شیعه داشته‌است تفسیر قرآن و کتاب‌های بحث در علم و فلسفه از بزرگترین آثار کتاب‌های فلسفه در جهان است که در اکثر دانشگاه‌های معتبر دنیا در حال تدریس می‌باشد. آثار گران‌بهایی از وی در موضوع‌هایی چون تفسیر قرآن با عنوان تفسیر محیط الاعظم، نص النصوص و رساله العلوم العالیه بر جای مانده‌است. نص النصوص، درحقیقت، شرحی بر فصوص الحکم ابن عربی است.

یادبودها

لعابدین -امام چهارم شیعیان- می‌رسد. در حال حاضر بزرگداشت‌های برای او گرفته می‌شود و دو تندیس یکی در زادگاهش و دیگری در فرانسه برای او ساخته‌اند.



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: فیضدکاشانی ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 877
نویسنده : آوا فتوحی

 

صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی معروف به مُلاصَدرا و صدرالمتألهین متأله و فیلسوف شیعه ایرانی ، یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان و روحانیان جهان اسلام در سدهٔ یازدهم هجری قمری و بنیان‌گذار حکمت متعالیه است.

ظهور ملاصدرا در حوالی پایان هزارهٔ اول پس از پیدایش اسلام به وقوع پیوست، و لذا، کارهای او را می‌توان نمایش دهندهٔ نوعی تلفیق[۱] از هزار سال تفکر و اندیشهٔ اسلامی پیش از زمان او به حساب آورد.[۲]

ملاصدرا در روز نهم جمادی‌الاول سال ۹۸۰ هجری قمری، در شیراز و در محلهٔ قوام زاده شد و او را محمد نام نهادند. به روایتی پدر او خواجه ابراهیم قوام، مردی دانشمند و وزیر فرماندار پارس بود و صدرالدین محمد تنها فرزند او، حاصل یک دعا بود.[۳] به باور هانری کربن خواجه ابراهیم بازرگان بود و به خرید و فروش مروارید، شکر بنگاله و شال کشمیری می‌پرداخت. وی هر از گاهی برای به دست آوردن مروارید به در بحرین می‌رفت.[۴]

ابراهیم قوام در آغاز، محمد کوچک را به مکتب‌خانهٔ ملااحمد در محلهٔ قوام و به نزد سپردند تا به محمد صرف و نحو بیاموزد.[۵]

دو پیشامد سبب وقفه در تحصیل محمد نوجوان شد، یکی وفات ملا عبدالرزاق ابرقویی بود که محمد نوجوان را در مرگ استاد خود سوگوار کرد و دیگر وفات شاه تهماسب یکم صفوی و به پادشاهی رسیدن شاه اسماعیل دوم صفوی که سبب ناامنی ایران از جمله شیراز گشت، و ابراهیم قوام از بیم جان خانوادهٔ خود را از شیراز به امیرنشین‌های جنوب خلیج فارس کوچاند.[۶]

پس از مرگ یا کشته شدن شاه اسماعیل دوم و با به فرمانروایی رسیدن شاه عباس یکم دوران هرج و مرج به پایان رسید و ابراهیم و خانواده‌اش به شیراز بازگشتند. محمد به فرمان پدرش به بصره رفت و در حجرهٔ بازرگانی شیرازی به نام یوسف بیضاوی که پدرش با او قرارداد بازرگانی بسته بود، به کار مشغول شد.[۷]

سه ماه پس از آن، ابراهیم قوام به دیار باقی شتافت و محمد سوگوار ناگزیر به شیراز بازگشت و به گرداندن حجره‌های بازرگانی پدرش پرداخت.[۸]

زندگی و تحصیل در قزوین و سپس اصفهان

ملاصدرا در سن ۶ سالگی به همراه پدرش به قزوین رفت و دوران نوجوانی وجوانی اش را در آن سامان سپری کرد، او درمدرسهٔ «التفاتیه» قزوین حجره‌ای داشت که هم اکنون نیز برای بازدید «طلبه‌ها» و «گردشگران» پابرجااست، سنگ بنای پیشرفت علمی اودر حوزه‌های علمیهٔ قزوین بود. در همان‌جا با شیخ بهایی و میرداماد آشنا شد و پس از انتقال پایتخت به اصفهان، با استادانش به اصفهان مهاجرت نمود.[۹]

او در اصفهان از محضر درس استادانی چون شیخ بهایی، میرداماد (معلم ثالث) و میرفندرسکی بهره جست. ملاصدرا دروس فقه، علوم حدیث و تفسیر را از شیخ بهایی، و حکمت شرق و غرب را از میرداماد و علم ملل و نحل را از میرفندرسکی آموخت.

به هر حال شاه عباس یکم در پایان سال ۹۹۹[۱۰] هجری قمری (به روایتی ۱۰۰۶[۱۱])، از قزوین به اصفهان نقل مکان کرد و این شهر را به پایتختی خویش برگزید.

در بخش‌کردن میراث یکی از توانگران اصفهان، هوش، آگاهی و دانش ملاصدرا در مسائل فقهی بر شاه عباس آشکار شد و شاه تصمیم گرفت تا از مدرسهٔ خواجه بازدید کند و با شیخ بهایی و ملاصدرا بیشتر آشنا شود.[۱۲]

دوران تبعید

ملاصدرا پس از کسب درجهٔ اجتهاد، به تدریس در مدرسهٔ خواجه پرداخت، اما از آنجایی که نظریاتش در برخی مسائل فقهی با بیشتر دانشمندان قشری اصفهان متفاوت بود، او را به بدعت‌گذاری در دین متهم ساختند و خواهان اخراج او از مدرسه و در نهایت تبعید او از اصفهان شدند. بدین سان ملاصدرا از اصفهان تبعید شد. او راه کهک قم گشت.[۱۳] از جمله اتهام‌هایی که به وی می‌زدند ترویج همجنس گرایی و تبلیغ عمل لواط از سوی وی بود.[۱۴][۱۵][۱۶]

ملاصدرا در دوران تبعید به حوزه‌هایی رفت اما به او اجازه نمی‌دادند.جلوی دگر اندیشی گرفته می‌شد و او را مرتد اعلام می‌کردند.ملاصدرا به مدت ۵[۱۷] یا ۷[۱۸] سال در کهک قم و در تبعید زیست، اما هرگز کار تدریس و پژوهش را رها نکرد و در همان روستای کوچک و دورافتاده به برگزاری جلسات درس مبادرت نمود. دروس وی بیشتر دربارهٔ افکار و باورهای حکیمان و دانشمندان ایرانی مانند شهاب‌الدین سهروردی، ابن سینا و ابویعقوب الکندی و برخی از دانشمندان اندلسی همچون ابن عربی و ابن رشد بودند.[۱۹] به روایتی دیگر، او در این مدت به ریاضت و عبادت پرداخت و مدتی را نیز در شهر قم سپری نمود.[۲۰]

بازگشت به شیراز

حکومت صفوی و در رأس آنان شاه عباس تمایلی به تبعید ملاصدرا از اصفهان نداشتند و شاه عباس به اجبار علمای اصفهان به این کار تن داد. از این رو، مدرسهٔ خان نامی شد، الله‌وردی‌خان از ملاصدرا پنهانی دعوت نمود تا به زادگاه خویش بازگردد.[۲۱]

ملاصدرا پس از بازگشت به شیراز، تدریس در این مدرسهٔ نوساز را آغاز کرد. در این مدرسه افزون بر حکمت و فقه، ادبیات، اخترشناسی، ریاضیات، شیمی، معرفةالارض (زمین‌شناسی) و علوم طبیعی نیز تدریس می‌شد. اهمیت این مدرسه از مدرسهٔ خواجهٔ اصفهان نیز فزونی یافت.[۲۲]

باورها

ملاصدرا شیعه‌مذهب و پیرو آئین دوازده‌امامی بود، به اصول و فروع دین اسلام و مذهب شیعه اعتقاد داشت اما در عین حال، بسیار انعطاف‌پذیر بود و اگر نگرش‌های برخی از دانشمندان سنی‌مذهب مانند ابن عربی و یا ابن رشد را درست می‌یافت، می‌پذیرفت.

عرفان شیعی

ملاصدرا بر این باور بود که مذهب شیعه دو وجه دارد، وجه ظاهری، یعنی همان شریعت و احکام دینی، و وجه باطنی، که همان درون‌مایه و حقیقت مذهب شیعه‌است و ملاصدرا آن‌را عرفان شیعی می‌نامید. او برای رستگاری انسان، هم شریعت و پایبندی به فرایض دین را لازم می‌شمرد و هم سیر و سلوک عرفانی برای رسیدن به حقیقت مذهب شیعه را ضروری می‌دانست. این در حالی بود که بیشتر دانشمندان قشری اصفهان، دید خوبی نسبت به عرفان نداشتند. ایشان بر این باور بودند که بسیاری از عارفان، به احکام دین اسلام پایبند نیستند و عمل به فرایض دینی را برای رسیدن به رستگاری لازم نمی‌بینند. یکی از دلایل تبعید ملاصدرا از اصفهان همین باور بود.

ملاصدرا اگرچه به عرفان باور داشت، اما کوتاهی از احکام و واجبات دین را به بهانهٔ سیر و سلوک عرفانی رد می‌کرد. با دانشمندان قشری نیز به دلیل ستیز با عرفان شیعی مخالف بود. همچنین با برخی از صوفیان که عمل به واجبات دینی را ضروری نمی‌دانستند، مخالف بود. البته برخی معتقدند ملاصدرا با ادغام فلسفه وعرفان نا خواسته راه را برای بسته شدن مسیر فلسفه ورزی در جهان اسلام فراهم کرد.

دیدگاه ملاصدرا پیرامون تقلید

در آثار ملاصدرا دهها صفحه عليه تقليد و تعصب و اهل تقليد و تعصب، مطلب وجود دارد. وی در اسفار چنین آورده که: «خداوند از تقليد نهی كرد، مقلدان را نكوهش كرد و آنان را فرمود تا در جرگه اهل انديشه و معرفت در آيند و ايشان را بيم داد از پيروی پيشينيان و تقليد اسلاف و مشايخ گذشته».[۲۳]

ملاصدرا در طول زندگی علمی‌اش، دیدگاههای گوناگونی را پیرامون مسئلهٔ تقلید عنوان کرده‌است. گاهی آنرا با شروطی پذیرفته و گاه به کلی آنرا مردود شمرده‌است (مانند نوشتار او در کتاب المشاعر). شاید به سبب مخالفت برخی علمای اصفهان با او و به این دلیل که ایشان را برای راهنمایی مردم واجد شرایط نمی‌دانسته‌است.[نیازمند منبع]

می‌توان چنین گفت که ملاصدرا بر این باور بوده که فراگیری دانش از جمله فقه، حدیث و تفسیر و نیز سلوک در عرفان شیعی بر همهٔ مسلمانان واجب عینی است، نه واجب کفایی، و هر مسلمان باید با فراگیری این دانش‌ها به درجهٔ اجتهاد برسد و اگر گروهی از مسلمانان بنا به دلایلی پذیرفتنی به این درجه دست نیافتند، آنگاه می‌توانند از مجتهد تقلید کنند، به شرط آن‌که تقلید ایشان آگاهانه بوده و واجد بودن مجتهد نیز بر ایشان آشکار شده باشد.[نیازمند منبع]

قضا و قدر

ملاصدرا به قضا و قدر الهی باور داشت و در «رسالة فی‌مسئلة القضاءِ و القدر» آنرا توضیح داده‌است. قضا، در کلام اسلامی، به معنای حکم خدا (از دیدگاه سرچشمه، منشاء و پیدایش موجودات) و قدر به معنای اندازه، و تعیین اندازه، منزلت یا جایگاه کسی یا چیزی است. ملاصدرا بر این باور بود که قضا قابل تغییر نیست زیرا حکم خداوند تغییر نمی‌کند. اما قدر یا سرنوشت، قابل تغییر است زیرا در گرو اعمال انسان می‌باشد. انسان می‌تواند با نیکوکاری به رستگاری برسد یا با زشتکاری بدبختی خویش را رقم بزند و در این مورد مختار است.

ملاصدرا با پیرپرستی مخالف بود و اگر او را صاحب کرامات می‌نامیدند، نمی‌پذیرفت.

حکمت متعالیه

مکتب ملاصدرا که حکمت متعالیه نامیده می‌شود، بر اصل «وجود» و تمایز آن از «ماهیت» استوار است. پیش از ملاصدرا فیلسوفان قادر به فهم تفاوت این دو نبودند[نیازمند منبع]، اما ملاصدرا مرز این دو مفهوم را به خوبی روشن نمود. بنابر دیدگاه او، بدیهی‌ترین مسئلهٔ جهان، مسئلهٔ وجود یا هستی است که ما با علم حضوری و دریافت درونی خود آنرا درک کرده و نیازی به اثبات آن نداریم. اما ماهیت آن چیزی است که سبب گوناگونی و تکثر پدیده‌ها می‌شود و به هر وجود قالبی ویژه می‌بخشد. همهٔ پدیده‌های جهان در یک اصل مشترکند که همان «وجود» نام دارد و وجود یگانه‌است زیرا از هستی‌بخش (یعنی خداوند یگانه) سرچشمه گرفته، اما ویژگی‌های هر یک از این پدیده‌ها از تفاوت میان ذات و ماهیت آنها حکایت دارد. برابر این دیدگاه، اصل بر وجود اشیاء است و ماهیت معلول وجود به شمار می‌آید.
ملاصدرا در مخالفت با استادش میرداماد که خود پیرو سهروردی بود، مدعی شد که «وجود» امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری. صدرا درباره حرکت نیز نظریه جدیدی عرضه کرد که به حرکت جوهری مشهور است. تا قبل از آن تمامی فلاسفه مسلمان معتقد به وجود حرکت در مقولات نه گانه عرض بودند و حرکت را در جوهر محال میدانستند. اما صدرا معتقد به حرکت در جوهر نیز بود و موفق شد چهار جریان فکری یعنی کلام، عرفان، فلسفه افلاطون و فلسفه ارسطو را در یک نقطه گرد آورد و نظام فلسفی جدید و مستقلی به وجود آورد.[۲۴]



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: تاریخ , اندیشه , ملاصدرا , فلسفه , گار , قرن , علم , عالم , هنر , دانشگاه , استاد , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 706
نویسنده : آوا فتوحی

بهاءالدین محمد بن‏ حسین عاملی[۲] معروف به شیخ بهائی (زادهٔ ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک، درگذشتهٔ ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان) دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری است که در دانش‌های فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی و هنر و فیزیک بر جای مانده است. به پاس خدمات وی به علم ستاره‌شناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ را به نام او سال «نجوم و شیخ بهایی» نامگذاری کرد.[۳]

وی در بعلبک متولد شد. دوران کودکی را در جبل عامل، از نواحی شام، در روستایی به نام «» بوده‌است (از شخصیت‌های برجسته آغاز اسلام، متوفی به سال ۶۴ خورشیدی). خاندان او از خانواده‌های معروف جبل عامل در سده‌های دهم و یازدهم خورشیدی بوده‌اند. پدر او از شاگردان برجسته شهید ثانی بوده است.[۴]

مهاجرت به ایران

محمد ۱۳ ساله بود که پدرش به خاطر اذیت شیعیان آن منطقه توسط دولت عثمانی از یک سو و دعوت شاه تهماسب صفوی برای حضور در ایران، به سوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنا گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول شد. وقتی او ۱۷ ساله بود (۹۷۰ ق)، پدرش به شیخ‌الاسلامی قزوین به توصیه از سوی شاه تهماسب منصوب شد. ۱۴ سال بعد، در ۹۸۴ قمری، پدر شیخ برای زیارت خانه خدا از ایران خارج شد اما در بحرین درگذشت.[۵] شیخ بهایی درقزوین زبان پارسی آموخته وبه مدت سی سال دراین شهر پرورش یافته وپرورش داد.

شخصیت علمی و ادبی و اخلاق و پارسای او باعث شد تا از ۴۳ سالگی شیخ‌الاسلام اصفهان شود و در پی انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان (در ۱۰۰۶ قمری)، از ۵۳ سالگی تا آخر عمر (۷۵ سالگی) منصب شیخ‌الاسلامی پایتخت صفوی را در دربار مقتدرترین شاه صفوی، عباس اول برعهده داشته باشد.[۶]

شیخ در فاصلهٔ سال‌های ۹۹۴ تا ۱۰۰۸ قمری سفرهایی چند به خارج از قلمروی صفویه داشت. این سفرها برای زیارت، سیاحت، دانش‌اندوزی و همچنین به گفته برخی مورخان به سفارت سیاسی بوده است. مکه، مصر و شام از جمله مقاصد این سفرها بوده‌اند.[۷]

وی در سال ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان درگذشت و بنابر وصیت خودش پیکر او را به مشهد بردند و در کنار آرامگاه علی‌بن موسی‌الرضا جنب موزه آستان قدس به خاک سپردند. امروزه آرامگاه وی بین مسجد گوهرشاد و و در [۸]

تاریخ تولد و مرگ شیخ بهایی

تاریخ تولد و مرگ شیخ بهایی بر روی سنگ قبر و کاشیکاری‌های دیوار اتاق مقبره اندکی متفاوت است:

تاریخ تولد:

  • کتیبه کاشیکاری دیوار: ۲۶ ذیحجه ۹۵۳ هجری قمری (برابر با پنجشنبه ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی، و ۲۷ فوریه ۱۵۴۷)
  • کتیبه سنگ قبر: غروب پنجشنبه محرم‌الحرام ۹۵۳ هجری قمری (برابر با فروردین ۹۲۵ خورشیدی، و مارس ۱۵۴۶)

تاریخ مرگ:

  • کتیبه کاشیکاری دیوار: ۱۲ شوال ۱۰۳۰ هجری قمری (برابر با ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی، و ۳۰ اوت ۱۶۲۱)
  • کتیبه سنگ قبر: شوال ۱۰۳۱ هجری قمری (برابر با مرداد یا شهریور ۱۰۰۱، و اوت ۱۶۲۲)

کتیبه دیوار در سال ۱۳۲۴ خورشیدی در زمان استانداری علی منصور ساخته شد و حاوی تاریخ روز، ماه و سال است، در حالی که کتیبه سنگ قبر فقط حاوی تاریخ ماه و سال است. به نظر می‌رسد که در هنگام بازسازی اتاق تحقیقاتی درباره تاریخ تولد و مرگ انجام شده باشد و به این خاطر تاریخ روز به کتیبه کاشیکاری اضافه گشته است. در این صورت به نظر می‌رسد که تاریخ‌های کتیبه دیوار دقیق‌تر باشند.

شخصیت داشتن

استادان

نام برخی از اساتید شیخ بهایی از این قرار است [۹]:

  1. فقه و اصول، تفسیر، حدیث و ادبیات عرب را نزد پدرش .
  2. منطق و کلام و بیان و ادبیات عرب را نزد ، معروف به [۱۰].
  3. ریاضی، کلام و فلسفه را از مدرس سرکار فیض کاشانی فرا گرفت.
  4. طب را از حکیم ، طبیب ویژه شاه طهماسب و مشهورترین پزشک ایران در آن دوره آموخت.
  5. صحیح بخاری را نزد فرا گرفت[۱۱].
  6. همچنین نقل است نزد مؤلف کتاب که از ریاضی‌دانان عصر خود بوده نیز درس خوانده‌است.

تعداد کثیری از دانشوران نامی قرن یازدهم نزد وی تحصیل کرده‌اند. یکی از محققان معاصر [۱۲] ۳۳ تن از شاگردان او را نام برده‌است که در این‌جا به مشهورترین آن‌ها اشاره می‌کنیم:

  1. ملا محمد محسن بن ‏مرتضی بن محمود فیض کاشانی، متوفی ۱۰۹۱ ق.
  2. ، متوفی ۱۰۹۹ ق.
  3. ، معروف به مجلسی اول، متوفی ۱۰۷۰ ق.
  4. صدرالدین محمدبن‌ابراهیم شیرازی، معروف به ملاصدرا، حکیم مشهور قرن یازدهم، متوفی ۱۰۵۰ ق.
  5. ملامحمدباقربن‌محمد مؤمن خراسانی سبزواری، معروف به محقق سبزواری، شیخ‌الاسلام اصفهان، متوفی ۱۰۹۰ ق.

شاگردان

بهاءالدین عاملی در علومی که در آن زمان مرسوم بود، بویژه در [۱۳] بالغ بر ۹۵ کتاب و رساله‌است. برخی از نویسندگان نیز آثار او را ۱۲۰ عنوان ذکر کرده‌اند [۱۴]. در این‌جا برخی از آثار علمی شیخ را بررسی می‌کنیم [۱۵]:

جامع عباسی

شاخص‌ترین اثر شیخ است درفقه و به زبان فارسی که این خود ابتکاری نو در نگارش متون فقهی به شمار می‌رفت تا آن‌جا که برخی از صاحب نظران از آن به عنوان اولین دوره غیر استدلالی که به صورت رساله عملیه نوشته شده است‌یاد می‌کنند، این کتاب از یک مقدمه و بیست ‏باب (از [۱۶]

الزبده فی الاصول

مهم‌ترین اثر شیخ است در اصول. تاریخ نگارش آن یعنی سال ۱۰۱۸ ق و به قولی در سال ۱۰۰۵ ق، حکایت از اهمیت آن دارد، زیرا اوایل قرن یازدهم، عصر سیطره اخباریان در حوزه فقه و اصول شیعی بوده‌است.[۱۷]

اربعین

تالیف اربعین از سوی محدثان و عالمان شیعی بر اساس حدیث معروفی است که از پیامبر اسلام نقل شده‌است. شیخ بهایی نیز به پیروی از این سنت معمول، به تالیف اربعین حدیث پرداخت، با این امتیاز که شرح کافی و جامع در باره احادیث‌یاد شده دارد و در مجموع، از بهترین و معروف‌ترین اربعین‌ها می‌باشد. این اثر بعد از مثنوی سوانح حجاز، تنها اثری است که شیخ در آن به مباحث ‏سیاسی پرداخته‌است، مؤلف در شرح حدیث پانزدهم (که در باره حرمت اعانت ظالمان و گرایش قلبی به آن‌ها وارد شده‌است) به تفصیل دیدگاه‌های خود را مطرح کرده‌است. شیخ در باره این موضوع به طور صریح و شفاف سخن گفته‌است، از این رو می‌توان دیدگاه و عقیده باطنی او در مورد رفتار با حاکم جور، و نیز علل و عوامل همکاری علما با شاهان صفوی را به دست آورد، همچنین وی در این اثر به بحث از امر به معروف و نهی از منکر، شرایط و مراحل آن پرداخته‌است.[۱۸]

مثنوی سوانح الحجاز (نان و حلوا)

این کتاب آمیخته‌ای از مواعظ، طنز، حکایت، تمثیل و لطایف عرفانی و معارف برین بشری است.با زبانی روان و دلنشین. نان و حلوا ترسیمی است از ریاکاری، تلبیس و غرور به مال و منال و عنوان و منصب دنیایی. بهایی در یکی از بخش‌های این مثنوی به دوری از سلاطین که خود آن را از نزدیک تجربه کرده بود اشاره می‌کند، چرا که قرب شاهان غارت دل و دین را در پی دارد در مجموع، مثنوی نان و حلوا از جمله آثار شیخ بهایی است که در تبیین دیدگاه و اندیشه سیاسی او می‌توان بدان استناد کرد.

کشکول

این کتاب بصورت جُنگی آزاد، شامل شعرها و نثرهای مورد علاقه بهایی است که برخی از خود وی و برخی نیز گردآوری او از دیوان‌ها و کتاب‌های مورد علاقه‌اش بوده‌اند. این مطالب اغلب بی‌هیچ نظم خاصی به دنبال هم آمده‌اند. لیکن بیش از سایر تالیفات وی خواننده را به ضمیر فکری بهایی نزدیک می‌کند.

شخصیت ادبی

بهائی آثار برجسته‌ای به نثر و نظم پدید آورده‌است که علاوه بر فارسی و عربی، شامل ترکی هم می‌شده‌است. اشعار فارسی او عمدتاً شامل مثنویات، غزلیات و رباعیات است. وی در غزل به شیوه فخرالدین عراقی و حافظ، در رباعی با نظر به ابو سعید ابوالخیر و خواجه عبدالله انصاری و در مثنوی به شیوه مولوی شعر سروده‌است. ویژگی مشترک اشعار بهائی میل شدید به تصوّف و عرفان است. بهترین منبع برای گردآوری اشعار بهائی،

نمونه اشعار

همه روز روزه رفتن، همه شب نماز کردن

 

همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به مکه، به برهنه پای رفتن

 

دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن

به معابد و مساجد، همه اعتکاف جستن

 

ز مناهی و ملاهی، همه احتراز کردن

شب جمعه‌ها نخفتن، به خدای راز گفتن

 

ز وجود بی‌نیازش، طلب نیاز کردن

به خدا قسم که آن‌را، ثمر آن قدر نباشد

 

که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

از نثر فارسی او تنها نمونه‌ای که در دیوان‌های چاپی آمده‌است است. بهایی در عربی نیز شاعر و زبان دانی چیره دست است و آثار نحوی و بدیع او در ادبیات عربی جایگاه ویژه‌ای دارد که مهم‌ترین و دقیقترین آنها اثر او در نحو به نام است.

تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 621
نویسنده : آوا فتوحی

 

امام محمد غزالی فرزند محمد (۴۵۰ — ۵۰۵ ه‍ ق) فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی و یکی از بزرگ‌ترین مردان تصوف سدهٔ پنجم هجری است. نام کامل وی : ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی ، ملقب به حجة الاسلام زین الدین الطوسی ، است. او در غرب بیشتر با نامهای Al-Ghazali و Algazel شناخته می‌شود. محمد غزالی به سال ۴۵۰ هجری قمری در توس از اعمال خراسان دیده به جهان گشود. در دوران کودکی در زادگاهش تعلیمات خود را فرا گرفت. پدرش مردی از صالحان زمان خود بود که از رشتن پشم، گذران زندگی می‌کرد. آنچه میرشت در دکانی در بازار پشم فروشان می‌فروخت و بدین سبب او را غزالی می‌گفتند. پدر محمد غزالی اهل ورع و تقوی بود و غالبا در مجالس فقیهان حضور می‌یافت. دو پسر داشت: محمد و احمد. این دو هنوز خردسال بودند که او از جهان رخت بربست. طبق وصیت وی، پسرانش را به یکی از دوستانش که نام داشت و صوفی مسلک بود سپردند. آن مرد نیز به وصیت عمل کرد تا آنگاه که میراث پدر به پایان رسید. روزی به آنها گفت: «هر چه از پدر برای شما مانده در وجه شما بکار بردم. من مردی فقیر هستم و از دارایی بی نصیب، اکنون باید برای تحصیل فقه به مدرسه‌ای بروید تا با آنچه به عنوان ماهیانه می‌گیرید، نانی بدست آورید که مرا سخت کیسه تهی است». محمد و برادرش احمد ناگزیر به یکی از مدارس طلاب در نیشابور رفتند و به تحصیل ادامه دادند. ابوحامد محمد غزالی بی اندازه باهوش و تند ذهن بود. علوم دینی و ادبی را نزد احمد الراذکانی فراگرفت و سپس مدتی در یکی از مدارس طوس به تحصیل پرداخت. آنگاه به گرگان نزد رفت. بعد از مدتی دوباره به زادگاه خود، طوس برگشت و مدت سه سال در طوس به مطالعه و تکرار دروس پرداخت.

امام محمد غزالی در آستانهٔ شیخ الحرمین

غزالی در سال ۴۷۰ هجری قمری به نیشابور رفت و در آنجا با امام الحرمین آشنا شد وتا وفاتش که در سال ۴۷۸ هجری قمری بود، ملازمش بود. تحصیلات غزالی تنها فقه نبود، او در علم ، جدل، منطق و فلسفه هم دانش اندوخت تا آنجا که بر همه اقران خود تفوق یافت. در میان چند تن شاگردان ابوالمعالی جوینی که همگی از علماء و فضلای آن دوره بودند بر همه تقدم یافت و امام الحرمین بداشتن چنین شاگردی بخود میبالید.

در بارگاه وزیر اعظم نظام الملک

بعد از وفات استادش الجوینی، اما محمد غزالی به قصد دیدار خواجه نظام‌الملک طوسی، وزیر سلطان ملکشاه سلجوقی پسر آلب ارسلان از نیشابور بیرون آمد. وی وزیر، نظام الملک را در لشکرگاهش ملاقات نمود. نظام الملک را از غزالی که هم شهریش نیز بود خوش آمد، اکرامش کرد و بر دیگرانش مقدم داشت و غزالی مدت شش ماه در کنف حمایت او زیست. سپس او را به تدریس در نظامیه بغداد و توجه به امور آن مأمور کرد. غزالی در سال ۴۸۳ هجری وارد بغداد شد و با موفقیت زیاد به کار پرداخت و سخت مورد توجه و اقبال دانش پژوهان گردید. حلقه درس او هر روز گسترش بیشتر یافت و فتواهای شرعی او مشهورتر شد. تا آنجا که فقه و کلام و رد بر فرقه‌های گوناگون چون اسماعیلیه و فلاسفه نیز مشغول بود. در این مرحله از نخستین مرحله‌های حیاتش بود که در معتقدات دینی و همه معارف حسی و عقلی خود به شک افتاد. ولی این شک بیش از دوماه بطول نینجامید و پس از آن به تحقیق در فرقه‌های گوناگون پرداخت و در علم کلام استادی یافت و در آن علم صاحب تألیف و تصنیف شد. آنگاه به تحصیل فلسفه همت گماشت، ولی بدون آنکه از استادی استعانت جوید، خود به مطالعه کتابها فلسفی پرداخت. غزالی وقت‌های فراغت از تصنیف و تدریس علوم شرعی را به مطالعه کتابهای فلسفی اختصاص داده بود و این کار سه سال مدت گرفت. چون از فلسفه فراغت یافت به مطالعه کتابهای تعلیمیه و اطلاع از دقایق مذهب ایشان اشتغال جست. در این مرحله از عمر بود که به تألیف مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه و

سفر امام غزالی به شامات

امام ابی حامد محمد الغزالی در سال ۴۸۸ هجری از خراسان راهی شام شد و در آنجا نزدیک به دو سال بماند، که هیچ کار جز مسجد دمشق اعتکاف نمود. سپس از شام به بیت المقدس رفت و هر روز به مسجد قبه الصخره می‌رفت و خویش را در آنجا محبوس می‌داشت و گاه به آب و جارو کردن مسجد و خدمتگذاری زائران می‌پرداخت. تا اینکه داعیه حج در او پدید آمد و به حجاز رفت.بر سر راه حجاز در الخلیل، چنانکه خود در زندگینامهٔ خودنوشتش «المنقذ من الضلال» آورده‌است، بر سر تربت ابراهیم خلیل با خدا عهد کرد که دو کار را دیگر هرگز نکند، از پادشاهان صله نگیرد و وارد مجادلات کلامی با دیگر متکلمان نگردد. سپس شوق دیدار و درخواستهای کودکان به وطن کشیدش و با آنکه نمی‌خواست بدانجا بازگردد عزم توس (طوس) کرد. ولی در طوس نیز خلوت گزید و تا دل را تصفیه کند به ذکر پرداخت. حادثه‌های زمان و مهم‌های عیال و ضررهای معاش از مقصد بازش می‌داشت و آرامش خاطر او رابرهم می‌زد. این حال ده سال بطول انجامید، و غزالی در این مدت مشهورترین کتابهای خود و به ویژه احیاء علوم الدین را تألیف کرد.

بازگشت به نیشابور

ابی حامد الغزالی در سال ۴۹۹ هجری قمری از عزلت بیرون آمد و قصد نیشابور کرد. در نظامیه این شهر به تدریس مشغول شد. علت بازگشت او به نیشابور و تدریس در نظامیه، با آنکه در بغداد از تدریس اعراض کرده بود و از این ماجرا ده سال میگذشت، فرمان پادشاه بود، زیرا این اصرار به قدری شدید شده بود که اگر استنکاف می‌ورزید، بیم جان خویش داشت. اما پادشاهی که غزالی را فرا خوانده بود، محمد برادر بود که در سال ۴۹۸ هجری به پادشاهی رسیده بود و شاید از عوامل بازگشت به نظامیه نیشابور، سلطان سنجر او را به تدریس خواند، غزالی از رفتن سرباز زد و عذر خواست و همچنان در خانهٔ خود منزوی ماند، تا اینکه بعد از دو سال بدرود حیات گفت.

حجة الاسلام امام ابی حامد محمد الغزالی در روز دو شنبه ۳ دی ۴۹۰ شمسی، ۱۴ جمادی الاخر سال ۵۰۵ هجری قمری، و در سن ۵۵ سالگی در شهر توس (طوس) بدرود زندگی گفت و در طابران طوس بخاک سپرده شد.

فلسفه غزالی

غزالی از جمله افرادی بود که به دوری مسلمین از تعقل و خردگرایی و نفی فلسفه تاثیر زیادی گذاشت. وی علی رغم اینکه ماهیت فلسفه را دچار مشکل نمی‌دانست، اما پرداخت به آن را مایهٔ ضعف ایمان مسلمانان دانست.

کتاب مشهور تهافت الفلاسفه که شاید مهمترین نقد و رد آرای ارسطویی مشربان در تاریخ فلسفه باشد را غزالی به شیوه‌ای فلسفی و نقادانه نگاشت. اسلوب و شیوه منطقی ای که غزالی در نگارش آن کتاب بکار برد امروز فلسفه نقادی نامیده می‌شود. ایرادهایی که غزالی بر مشائیان وارد نموده‌است ذاتاً فلسفی هستند و بعدها در فلسفه مغرب زمین همگی از سوی فیلسوفان بزرگی چون دکارت، هیوم و کانت به شرح و تفصیل بسیار طرح شده‌اند. نفی علیت، اعتباری بودن اخلاق، حمله به استقراء، عدم اعتماد به یافته‌های حسی، حجیت عقل و... که غزالی در این کتاب آنها را به شیوه‌ای منطقی و عقلی طرح نموده، همگی مسائلی فلسفی محسوب می‌شوند که در قرون جدید خود مایه وانگیزه پدیدآمدن مکتبهای جدید فلسفی شده‌اند.

تألیفات محمد غزالی

در میان متفکران اسلامی، هیچ یک به اندازه ابی حامد محمد الغزالی تألیف و تصنیف نکرده‌است. گویند تألیف‌هایش را شمار کردند و بر روزهای عمرش تقسیم نمودند، هر روز چهار جزوه شد و تردیدی در آن نیست که بسیاری از این آثار که اسامی بیشتر آنها در تاریخ نهضتهای فکری اسلامی از رودکی تا سهروردی آمده‌است، منسوب به اوست. می‌گویند تعداد کتابهایی که در طول زمان به وی نسبت داده‌اند شش برابر رقمی است که خود وی دو سال پیش از مرگش در نامه‌ای به سنجر یاد آور شده‌است: «بدان که این داعی در علوم دینی هفتاد کتاب کرد...» و همین موضوع کار پژوهش را بر اهل تحقیق تا حدی دشوار نموده‌است. از جمله خاورشناسان و دانشمندانی که در مورد تالیفات غزالی تحقیق کرده‌اند می‌توان گشه، مک دونالد، گلدزیهر، لویی ماسینیون، اسین پلاسیسوس، مونتگمری وات، موریس بوژیر، میشل آلار، و را نام برد. خصوصاً دکتر عبدالرحمن بدوی دانشمند مصری، با یاری گرفتن از مجموعه تالیفات خاورشناسان قبل از خود، کتاب نفیس مؤلفات الغزالی را به نگارش در آورده که در سال ۱۹۶۰ چاپ شده‌است. در این کتاب از ۴۵۷ کتاب اصلی و منسوب یاد شده به مؤلف، ۷۲ تای آنها را بی تردید متعلق به غزالی دانسته و در صحت بقیه تردید نموده‌است. این ۷۲ کتاب یا رساله را بدوی به ترتیب تاریخی در پنج مرحله تنظیم نموده که به شرح زیر می‌باشد:



:: موضوعات مرتبط:
مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: امام , غزالی ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 863
نویسنده : آوا فتوحی

 

عُمَر خَیّام نیشابوری (نام کامل:غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری) (زادهٔ ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی در نیشابور - درگذشته ۱۲ آذر ۵۱۰ خورشیدی در نیشابور)[۲] که خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوری[۳] هم نامیده شده‌است، فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و رباعی سرای ایرانی در دورهٔ سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی او است و لقبش «حجةالحق» بوده‌است؛[۴] ولی آوازهٔ وی بیشتر به واسطهٔ نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آن‌که رباعیات خیام را به اغلب زبان‌های زنده ترجمه نموده‌اند، ادوارد فیتزجرالد[۵] رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده‌است که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغرب‌زمین گردیده‌است.

یکی از برجسته‌ترین کارهای وی را می‌توان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک، که در دورهٔ سلطنت ملک‌شاه سلجوقی (۴۲۶ - ۴۹۰ هجری قمری) بود، دانست. وی در ریاضیات، ، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعات‌اش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس نام او را به عنوان ریاضی‌دانی برجسته در تاریخ علم ثبت کرده‌است.[۶] ابداع نظریه‌ای دربارهٔ نسبت‌های هم‌ارز با نظریهٔ اقلیدس نیز از مهم‌ترین کارهای اوست. [۷]

شماری از تذکره‌نویسان، خیام را شاگرد ابن سینا و شماری نیز وی را شاگرد امام موفق نیشابوری خوانده‌اند.[۸][۴][۹] صحت این فرضیه که خیام شاگرد ابن سینا بوده‌است، بسیار بعید می‌نماید، زیرا از لحاظ زمانی با هم تفاوت زیادی داشته‌اند. خیام در جایی ابن سینا را استاد خود می‌داند اما این استادی ابن سینا، جنبهٔ معنوی دارد.

 

عمر خیام در سده پنجم هجری در نیشابور زاده شد. فقه را در میانسالی در محضر امام موفق نیشابوری آموخت؛ حدیث، تفسیر، فلسفه، حکمت و ستاره‌شناسی را فراگرفت. برخی نوشته‌اند که او فلسفه را مستقیماً از زبان یونانی فرا گرفته بود.[نیازمند منبع]

در حدود ۴۴۹ تحت حمایت و سرپرستی ابوطاهر، قاضی‌القضات سمرقند، کتابی دربارهٔ معادله‌های درجهٔ سوم به زبان عربی نوشت تحت نام رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله[۱۰] و از آن‌جاکه با نظام‌الملک طوسی رابطه‌ای نیکو داشت، این کتاب را پس از نگارش به خواجه تقدیم کرد. پس از این دوران خیام به دعوت سلطان جلال‌الدین ملک‌شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک به اصفهان می‌رود تا سرپرستی رصدخانهٔ اصفهان را به‌عهده گیرد. او هجده سال در آن‌جا مقیم می‌شود. به مدیریت او زیج ملکشاهی تهیه می‌شود و در همین سال‌ها (حدود ۴۵۸) طرح اصلاح تقویم را تنظیم می‌کند. تقویم جلالی را تدوین کرد که به نام جلال‌الدین ملک‌شاه شهره‌است، اما پس از مرگ ملک‌شاه کاربستی نیافت. در این دوران خیام به‌عنوان اختربین در دربار خدمت می‌کرد هرچند به اختربینی اعتقادی نداشت.[۱۱] در همین سال‌ها (۴۵۶) مهم‌ترین و تأثیرگذارترین اثر ریاضی خود را با نام رساله فی شرح مااشکل من مصادرات اقلیدس[۱۲] *را می‌نویسد و در آن خطوط موازی و نظریهٔ نسبت‌ها را شرح می‌دهد. همچنین گفته می‌شود که خیام هنگامی که سلطان سنجر، پسر ملک‌شاه در کودکی به آبله گرفتار بوده وی را درمان نموده‌است.[۱۳] پس از درگذشت ملک‌شاه و کشته شدن نظام‌الملک، خیام مورد بی‌مهری قرار گرفت و کمک مالی به رصدخانه قطع شد بعد از سال ۴۷۹ اصفهان را به قصد اقامت در مرو[۱۴] *که به عنوان پایتخت جدید سلجوقیان انتخاب شده بود، ترک کرد. احتمالاً در آن‌جا میزان الحکم و قسطاس المستقیم را نوشت. رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب) احتمالاً در همین سال‌ها نوشته شده‌است.[۱۵] غلامحسین مراقبی گفته‌است که خیام در زندگی زن نگرفت و همسر برنگزید.[۱۶]

 

 

باغی که آرامگاه خیام در آن قرار دارد، تصویر از کنار آرامگاه امامزاده محروق گرفته شده‌است و در ورودی قدیمی این باغ در تصویر دیده می‌شود.

مرگ خیام را میان سال‌های ۵۱۷-۵۲۰ هجری می‌دانند که در نیشابور اتفاق افتاد. گروهی از تذکره‌نویسان نیز وفات او را ۵۱۶ نوشته‌اند، اما پس از بررسیهای لازم مشخص گردیده که تاریخ وفات وی سال ۵۱۷ بوده‌است .مقبرهٔ وی هم اکنون در شهر نیشابور، در باغی که آرامگاه امامزاده محروق در آن واقع می‌باشد، قرار گرفته‌است.[۱۷]

شرایط دوران خیام

در زمان خیام فرقه‌های مختلف سنی و شیعه، اشعری و معتزلی سرگرم بحث‌ها و مجادلات اصولی و کلامی بودند. فیلسوفان پیوسته توسط قشرهای مختلف به کفر متهم می‌شدند. تعصب، بر فضای جامعه چنگ انداخته بود و کسی جرئت ابراز نظریات خود را نداشت - حتی امام محمد غزالی نیز از اتهام کفر در امان نماند. اگر به سیاست‌نامهٔ خواجه نظام‌الملک بنگریم، این اوضاع کاملاً بر ما روشن خواهد بود. در آن جا، خواجه نظام همهٔ معتقدان به مذهبی خلاف مذهب خود را به شدت می‌کوبد و همه را منحرف از راه حق و ملعون می‌داند. از نظر سیاست نیز وقایع مهمی در عصر خیام رخ داد:

  1. سقوط دولت آل بویه
  2. قیام دولتِ سلجوقی
  3. جنگ‌های صلیبی
  4. ظهور باطنیان

در اوایل دوران زندگی خیام، ابن سینا و ابوریحان بیرونی به اواخر عمر خود رسیده بودند. نظامی عروضی سمرقندی او را «حجة الحق» و ابوالفضل بیهقی «امام عصر خود» لقب داده‌اند. از خیام به عنوان جانشین ابن‌سینا و استاد بی‌بدیلِ فلسفه طبیعی (مادی) ریاضیات، منطق و متافیزیک یاد می‌کنند.[۱۸]

القاب

حکیم حجة الحق، خواجه، امام، الفیلسوف حجة الحق، خواجه امام، حکیم جهان و فیلسوف گیتی، الشیخ الامام، الشیخ الاجل حجة الحق، علامهٔ خواجه، قدوهٔ الفضل، سلطان العلماء، ملک الحکماء، امام خراسان، من اعیان المنجّمین، الحکیم الفاضل الاوحد، خواجهٔ حکیم، الحکیم الفاضل، نادرهٔ فلک، تالی ابن سینا، حکیم عارف به جمیع انواع حکمت به ویژه ریاضی، مسلط بر تمامی اجزای حکمت و ریاضیات و معقولات، در اکثر علوم خاصه در نجوم سرآمد زمان، فیلسوف الوقت، سیدالمحقّقین، ملک الحکماء، الادیب الاریب الخطیر، الفلکی الکبیر، حجة الحق والیقین، نصیرالحکمة و الدین، فیلسوف العالمین، نصرة الدّین، الحیر الهمام، سیّدالحکماءالمشرق و المغرب، السیّدالاجل، فیلسوف العالم، به طور قطع در حکمت و نجوم بی‌همتا، علامهٔ دوران، بر دانش یونان مسلط و غیره.[۱۹]

افسانه‌هایی چند پیرامون خیام وجود دارد. یکی از این افسانه‌ها از این قرار است که خیام می‌خواست باده بنوشد ولی بادی وزید و کوزه میش را شکست. پس خیام چنین سرود:

ابریق می مرا شکستی، ربی

 

بر من در عیش را ببستی، ربی

من مِی خورم و تو می‌کنی بدمستی

 

خاکم به دهن مگر که مستی، ربی

پس چون این شعر کفرآمیز را گفت خدا روی وی را سیاه کرد. پس خیام پشیمان شد و برای پوزش از خدا این بیت را سرود:

ناکرده گنه در این جهان کیست بگو!

 

آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو!

من بد کنم و تو بد مکافات دهی

 

پس فرق میان من و تو چیست بگو!

و چون اینگونه از خداوند پوزش خواست رویش دوباره سفید شد. البته جدا از افسانه‌ها در اینکه این دو رباعی بالا از خیام باشند جای شک است.[۲۰]

بنا به روایتی خیام، حسن صباح و خواجه نظام‌الملک به سه یار دبستانی معروف بوده‌اند که در بزرگی هر یک به راهی رفتند. حسن رهبری فرقهٔ اسماعیلیه را به عهده گرفت، خواجه نظام‌الملک سیاست‌مداری بزرگ شد و خیام شاعر و متفکری گوشه‌گیر که در آثارش اندیشه‌های بدیع و دلهره و اضطرابی از فلسفه هستی و جهان وجود دارد.[۲۲]

برپایه داستان سه یار دبستانی این سه در زمان کودکی با هم قرار گذاشتند که هر کدام اگر به جایگاهی رسید آن دو دیگر را یاری رساند. هنگامی که نظام‌الملک به وزیری سلجوقیان رسید به خیام فرمانروایی بر نیشابور و گرداگرد آن سامان را پیشنهاد کرد، ولی خیام گفت که سودای ولایت‌داری ندارد. پس نظام‌الملک ده‌هزار دینار مقرری برای او تعیین کرد تا در نیشابور به او پرداخت کنند.[۲۳]

چنان که فروغی در مقدمهٔ تصحیحش از خیام اشاره کرده‌است این داستان سند معتبری ندارد و تازه اگر راست باشد حسن صباح و خیام هر دو باید بیش از ۱۲۰ سال عمر کرده باشند که بسیار بعید است. به علاوه هیچ یک از معاصران خیام هم به این داستان اشاره نکرده است.[۲۴]

دستاوردهای خیام

ریاضیات

س. ا. کانسوا گفته: «در تاریخ ریاضی سده‌های ۱۱ و ۱۲ و شاید هم بتوان گفت در تمام سده‌های میانه حکیم عمر خیام متولد نیشابور خراسان نقش عمده‌ای داشته‌است.»[۲۵]

پیش از کشف رساله خیام در جبر، شهرت او در مشرق‌زمین به واسطه اصلاحات سال و ماه ایرانی و در غرب به واسطه ترجمه رباعیاتش بوده‌است. اگر چه کارهای خیام در ریاضیات (به ویژه در جبر) به صورت منبع دست اول در بین ریاضی‌دانان اروپایی سدهٔ ۱۹ میلادی مورد استفاده نبوده‌است،[۲۶] می‌توان رد پای خیام را به واسطه طوسی در پیشرفت ریاضیات در اروپا دنبال کرد.[۲۷] قدیمی‌ترین کتابی که از خیام اسمی به میان آورده و نویسندهٔ آن هم‌دوره خیام بوده، نظامی عروضی مؤلف «چهار مقاله» است. ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر می‌کند و اسمی از رباعیات او نمی‌آورد.[۲۸] با این وجود جورج سارتن با نام بردن از خیام به عنوان یکی از بزرگ‌ترین ریاضیدانان قرون وسطی چنین می‌نویسد:

خیام اول کسی است که به تحقیق منظم علمی در معادلات درجات اول و دوم و سوم پرداخته، و طبقه‌بندی تحسین‌آوری از این معادلات آورده‌است، و در حل تمام صور معادلات درجه سوم منظماً تحقیق کرده، و به حل (در اغلب موارد ناقص) هندسی آنها توفیق یافته، و رساله وی در علم جبر، که مشتمل بر این تحقیقات است، معرف یک فکر منظم علمی است؛ و این رساله یکی از برجسته‌ترین آثار قرون وسطائی و احتمالاً برجسته‌ترین آنها در این علم است.

— غلامحسین مصاحب، ۱۳۵

او نخستین کسی بود که نشان داد معادلهٔ درجهٔ سوم ممکن است دارای بیش از یک جواب باشد و یا این که اصلاً جوابی نداشته باشند.«آنچه که در هر حالت مفروض اتفاق می‌افتد بستگی به این دارد که مقاطع مخروطی‌ای که وی از آنها استفاده می‌کند در هیچ نقطه یکدیگر را قطع نکنند، یا در یک یا دو نقطه یکدیگر را قطع کنند.»[۲۹]. ___ گفته: «نخستین کسی بود که گفت معادلهٔ درجهٔ سوم را نمی‌توان عموماً با تبدیل به معادله‌های درجهٔ دوم حل کرد، اما می‌توان با بکار بردن مقاطع مخروطی به حل آن دست یافت.»[۱۵] ___ گفته: «در مورد جبر، کار خیام در ابداع نظریهٔ هندسی معادلات درجهٔ سوم موفق‌ترین کاری است که دانشمندی مسلمان انجام داده‌است.»[۱۵] همچنین ___ گفته: «در مورد جبر، کار خیام در ابداع نظریهٔ هندسی معادلات درجهٔ سوم موفق‌ترین کاری است که دانشمندی مسلمان انجام داده‌است.»[۱۵].

یکی دیگر از آثار ریاضی خیام رسالة فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس است. او در این کتاب اصل موضوعهٔ پنجم اقلیدس را دربارهٔ قضیهٔ خطوط متوازی که شالودهٔ هندسهٔ اقلیدسی است، مورد مطالعه قرار داد و اصل پنجم را اثبات کرد.[۳۰] به نظر می‌رسد که تنها نسخه کامل باقیمانده از این کتاب در کتابخانه لایدن در هلند قرار دارد.[۳۱] «در نیمهٔ اول سدهٔ هیجدهم، ساکری اساس نظریهٔ خود را دربارهٔ خطوط موازی بر مطالعهٔ همان چهارضلعی دوقائمهٔ متساوی‌الساقین که خیام فرض کرده بود قرار می‌دهد و کوشش می‌کند که فرضهای حاده و منفرجه‌بودن دو زاویهٔ دیگر را رد کند.»[۳۲]

درکتاب دیگری از خیام که اهمیت ویژه‌ای در تاریخ ریاضیات دارد رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب) هرچند این رساله هرگز پیدا نشد اما خیام خود به این کتاب اشاره کرده‌است و ادعا می‌کند قواعدی برای بسط دوجمله‌ای کشف کرده و اثبات ادعایش به روش جبری در این کتاب است. بنابرین از دیگر دست‌آوردهای وی موفقیت در تعیین ضرایب بسط دو جمله‌ای (بینوم نیوتن) است که البته تا سده قبل نامکشوف مانده بود و به احترام سبقت وی بر اسحاق نیوتن در این زمینه در بسیاری از کتب دانشگاهی و مرجع این دو جمله‌ای‌ها «دو جمله‌ای خیام-نیوتن» نامیده می‌شوند. نوشتن این ضرایب به صورت منظم مثلث خیام-پاسکال را شکل می‌دهد که بیانگر رابطه ای بین این ضرایب است.

به هر حال قواعد این بسط تا توسط طوسی (که بیشترین تأثیر را از خیام گرفته) در کتاب «جوامع الحساب» آورده شده‌است.[۳۳] روش خیام در به دست آوردن ضرایب منجر به نام گذاری مثلث حسابی این ضرایب به نام مثلث خیام شد، انگلیسی زبان‌ها آن را به نام مثلث پاسکال می‌شناسند که البته خدشه‌ای بر پیشگامی خیام در کشف روشی جبری برای این ضرایب نیست.[۳۴]

ستاره‌شناسی

یکی از برجسته‌ترین کارهای وی را می‌توان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک، که در دورهٔ سلطنت ملک‌شاه سلجوقی (۴۲۶-۵۹۰ هجری قمری) بود، دانست. وی بدین منظور مدار گردش کره زمین به دور خورشید را تا ۱۶ رقم اعشار محاسبه نمود.

خیام در مقام ریاضی‌دان و ستاره شناس تحقیقات و تالیفات مهمی دارد. از جمله آنها رسالة فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله است که در آن از جبر عمدتاً هندسی خود برای حل معادلات درجه سوم استفاده می‌کند. او معادلات درجه دوم را از روش‌های هندسی اصول اقلیدس حل می‌کند و سپس نشان می‌دهد که معادلات درجه سوم با قطع دادن مقاطع مخروطی با هم قابل حل هستند.[۳۵] برگن معتقد است که «هر کس که ترجمهٔ انگلیسی [جبر خیام] به توسط کثیر [۳۶]* را بخواند استدلالات خیام را بس روشن خواهد یافت و، نیز، از نکات متعدد جالب توجهی در تاریخ انواع مختلف معادلات مطلع خواهد شد.»[۳۷] مسلم است که خیام در رساله‌هایش از وجود جواب‌های منفی و موهومی در معادلات آگاهی نداشته‌است و جواب صفر را نیز در نظر نمی‌گرفته است.[۳۸].

موسیقی

خیام به تحلیل ریاضی موسیقی نیز پرداخته‌است و در القول علی اجناس التی بالاربعاء مسالهٔ تقسیم یک چهارم را به سه فاصله مربوط به مایه‌های بی‌نیم‌پرده، با نیم‌پردهٔ بالارونده، و یک چهارم پرده را شرح می‌دهد.[۱۵]

ادبیات

نوشتار اصلی: رباعیات خیام

خیام زندگی‌اش را به عنوان ریاضیدان و فیلسوفی شهیر سپری کرد، در حالی‌که معاصرانش از رباعیاتی که امروز مایه شهرت و افتخار او هستند بی‌خبر بودند.[۳۹] معاصران خیام نظیر نظامی عروضی یا ابوالحسن بیهقی از شاعری خیام یادی نکرده‌اند.[۴۰] صادق هدایت در این باره می‌گوید.

گویا ترانه‌های خیام در زمان حیاتش به واسطهٔ تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یکدسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته یا در حاشیهٔ جنگ‌ها و کتب اشخاص باذوق بطور قلم‌انداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده [است.] [۴۱]

قدیمی‌ترین کتابی که در آن از خیام شاعر یادی شده‌است، کتاب از است. این کتاب به زبان عربی و در سال ۵۷۲ یعنی نزدیک به ۵۰ سال پس از مرگ خیام نوشته شده‌است. کتاب دیگر مرصادالعباد نجم‌الدین رازی است.این کتاب حدود ۱۰۰ سال پس از مرگ خیام در ۶۲۰ قمری تصنیف شده‌است[۴۲] نجم‌الدین صوفی متعصبی بوده که از نیش و کنایه به خیام به خاطر افکار کفرآمیزش دریغ نکرده‌است.[۴۳] کتاب‌های قدیمی (پیش از سدهٔ نهم) که اشعار خیام در آنها آمده‌است و مورد استفادهٔ مصححان قرار گرفته‌اند علاوه بر مرصادالعباد از قرار زیرند:[۴۴]* تاریخ جهانگشا (۶۵۸ ق)، تاریخ گزیدهٔ حمدالله مستوفی (۷۳۰ ق)، (۷۳۱ ق)، (۷۴۱ ق). جنگی از منشآت و اشعار که سعید نفیسی در کتابخانهٔ مجلس شورای ملی جنگ یافت و در سال ۷۵۰ قمری کتابت شده‌است و همچنین مجموعه‌ای تذکره‌مانند که قاسم غنی در کتابخانهٔ شورای ملی یافت که مشتمل بر منتخابت اشعار سی شاعر است و پنج رباعی از خیام دارد.[۴۵]*

با کنار گذاشتن رباعایت تکراری ۵۷ رباعی به دست می‌آید.[۴۶] این ۵۷ رباعی که تقریباً صحت انتساب آنها به خیام مسلم است کلیدی برای تصحیح و شناختن سره از ناسره به دست مصححان می‌دهد. با کمک این رباعی‌ها زبان شاعر و مشرب فلسفی وی تا حد زیادی آشکار می‌شود. زبان خیام در شعر طبیعی و ساده و از تکلف به دور است و در شعر پیرو کسی نیست.[۴۷] وانگهی هدف خیام از سرودن رباعی شاعری به معنی متعارف نبوده‌است بلکه به واسطهٔ داشتن ذوق شاعری نکته‌بینی‌های فلسفی خود را در قالب شعر بیان کرده‌است[۴۸]

تصحیحات رباعیات خیام

شهرت خیام به عنوان شاعر مرهون ادوارد فیتزجرالد انگلیسی‌است که با ترجمهٔ شاعرانهٔ رباعیات وی به انگلیسی، خیام را به جهانیان شناساند. با این حال در مجموعهٔ خود اشعاری از خیام آورده‌آست که به قول هدایت نسبت آنها به خیام جایز نیست.[۴۹]

تا پیش از تصحیحات علمی مجموعه‌هایی که با نام رباعیات خیام وجود داشت؛ مجموعه‌هایی مغشوش از آرای متناقض و افکار متضاد بود به طوری که به قول صادق هدایت «اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیدهٔ خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود.»[۵۰]. بی‌مبالاتی نسخه‌نویسان و اشتباه کاتبان همیشه در بررسی نسخه‌های خطی دیده می‌شود. اما در مورد خیام گاه اشعارش را به‌عمد تغییر داده‌اند تا آن را به مسلک تصوف نزدیک کنند.[۵۱] هدایت حتی می‌گوید یک علت مغشوش بودن رباعیات خیام این است که هر کس می‌خوارگی کرده‌است و رباعی‌ای گفته‌است از ترس تکفیر آن را به خیام نسبت داده‌است.[۵۲]. مشکل دیگری که وجود دارد این است که بسیاری به پیروی و تقلید از خیام رباعی سروده‌اند و رباعی ایشان بعدها در شمار رباعیات خیام آمده‌است.[۵۳].

نخستین تصحیح معتبر رباعیات خیام به دست صادق هدایت انجام گرفت. وی از نوجوانی دلبستهٔ خیام بود تدوینی از رباعیات خیام صورت داده بود. بعدها در ۱۳۱۳ آن را مفصل‌تر و علمی‌تر و با مقدمه‌ای طولانی با نام ترانه‌های خیام به چاپ رسانید. تصحیح معتبر بعدی به دست محمد علی فروغی در ۱۳۲۰ به انجام رسید. لازم به ذکر است که اروپاییان نظیر ژوکوفسکی، روزن و کریستنسن دست به تصحیح رباعیات زده بودند اما منتقدان بعدی شیوهٔ تصحیح و حاصل کار ایشان را چندان معتبر ندانسته‌اند.[۵۴]

احمد شاملو روایتی از ۱۲۵ رباعی خیام در کتابی به نام ترانه‌ها روایت: احمد شاملو ارائه داده‌است.

هرگز دل من ز علم محروم نشد

 

کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز

 

معلومم شد که هیچ معلوم نشد

کتاب دایره سپهر, ناشر: چشمه-سال چاپ: 1385 نویسنده :جاوید مقدس صدقیانی. جهان‌بینی علمی و رساله سلسله ترتیب خیام به همراه متن کامل و تصحیح شده رباعیات خیام.این کتاب مشتمل است بر: متن کامل و تصحیح شده‌ی رباعیات خیام، استخراج رباعیاتی که به شاعران دیگر نسبت داده می‌شود. اما در دیوان اشعار خیام به دفعات آمده، مطالبی با نام حکیم عمرخیام به روایت متون کهن، متن کامل اشعار عربی خیام، رساله‌ی سلسله‌ی ترتیب، و هم‌چنین ترجمه‌ی رساله‌ی وجود ابن سینا توسط خیام و.... است که نگارنده کوشیده ضمن پیرایش مطالب چهره‌ای واقعی از خیام نشان دهد

مضمون اشعار و مشرب فلسفی خیام

صادق هدایت در ترانه‌های خیام دسته‌بندی کلی‌ای از مضامین رباعیات خیام ارائه می‌دهد و ذیل هر یک از عناوین رباعی‌های مرتبط با موضوع را می‌آورد:

صادق هدایت بر این باور است که حافظ از تشبیهات خیام بسیار استفاده کرده‌است، تا حدی که از متفکرترین و بهترین پیروان خیام به شمار می‌آید. هر چند که به نظر او افکار حافظ به فلسفهٔ خیام نمی‌رسد، اما بنا به نظر صادق هدایت حافظ این نقص را با الهامات شاعرانه و تشبیهات رفع کرده‌است و برای نمونه به قدری شراب را زیر تشبیهات پوشانده که تعبیر صوفیانه از آن می‌شود. اما خیام این پرده پوشی را ندارد.[۶۳] برای نمونه حافظ دربارهٔ بهشت با ترس سخن می‌گوید:

باغ فردوس لطیف است و لیکن زینهار

 

تو غنیمت شمر این سایهٔ بید و لب کشت

اما خیام بدون پرده‌پوشی می‌گوید:

گویند بهشت و حور عین خواهد بود

 

آنجا می‌ناب و انگبین خواهد بود

گر ما مِی و معشوقه گزیدیم چه باک؟

 

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

از کسانی است که کاملاً تحت تاثیر افکار خیام در آمده و هماهنگی فکری او را با شاعر ایرانی به خوبی نشان می دهد. همچنین و آندره ژید هم از او مایه گرفته اند .[۶۴] شاعر اسپانیایی نیز افکار خیام را در قالب شعر نو ریخت و متن اسپانیایی آنها را در سراسرآمریکای لاتین و متن فرانسوی را در اروپا رواج داد.[۶۵] دیگر از کسانی که از خیام الهام گرفته اند و یا به تمجید او پرداختند عبارتند از:«آندره ژید»، «»، «»، « مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: خیام , دینایی , فلسفه , بهاء الدین خرمشاهی , ادبیات , شعر , پروفسور , مولانا ,

تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 654
نویسنده : آوا فتوحی

 

محمد بن محمود آملی پزشک،فیلسوف شهیر ایرانی از مازندران که در قرن چهارم می‌زیست.

علامه محمد بن محمود ملقب به شمس الدین آملی از علما و محققین و پزشک بزرگ شیعه در قرنهای هفتم و هشتم هجری است. تاریخ ولادت او مشخص نیست ولی می‌توان گفت که ایشان در نیمه دوم قرن هفتم هجری در آمل به دنیا آمد و برای تحصیل علوم مختلف محضر استادان بزرگی را در چند شهر درک نمود و سپس در زمان الجایتو بنا به درخواست آن پادشاه به سلطانیه رفت و مورد احترام وی و وزیرش خواجه رشید الدین فضل الله همدانی قرار گرفت و مدرس مدرسه سلطانیه شده و بعد از مرگ آن پادشاه و اختلال امور آذربایجان چندی در سیاحت بلاد گذرانید تا اینکه در زمان فرمانروایی شاه شیخ ابواسحق به شیراز رفت و همانجا متوطن شد و به تدریس و تالیف پرداخت.

وی همچنین با جمال الدین حسن بن یوسف بن علی بن مطهر معروف به علامه حلی متوفی به سال ۷۲۶ هـ.ق و قاضی عضدالدوله ایجی از علمای اهل سنت متوفی به سال ۷۵۷ هـق معاصر بود و طریق مجادله و مناظره می‌پیمود.

علامه آملی در دوران عمرش مسافرت‌هایی زیادی نمود و از این راه دانش‌های فراوانی کسب کرد وی در زبان فارسی و عربی مهارت بسزایی داشت و در هر دو زبان تالیفات زیادی داشت از جمله تالیفات مشهور او در زبان عرب شرح کلیات قانون ابن سینا است که در سال ۷۵۳ هـ.ق تمام کرد و شرح بر مختصر الاصول ابن صاحب که قاضی عضدالدین ایجی به مذاق اهل تسنن شرح کرده بود و وی به مذاق شیعه نوشته و در آن عقاید عضدالدین ایجی را رد کرده‌است. از دیگر تالیفات وی شرح کلیات طب سید شرف الدین ایلاقی است. نفایس الفنون فی عرایس العیون اما مهمترین اثر شمس الدین آملی کتاب نفایس الفنون فی عرایس العیون است که از جمله کتب معتبر فارسی شمرده می‌شود و درباره شرح موضوعات مختلف علوم است و در آن بالغ بر ۱۲۰ نوع از علوم و چندین فنون مختلف یاد شده‌است.

آنطوری که در تاریخ ادبیات ایران تالیف دکتر ذبیح الله صفا آمده‌است کتاب نفایس الفنون فی عرایس العیون حکم دایره المعارف جامع و مفصلی در علوم قدیم دارد که شمس الدین آملی آن را با نهایت تبحر و دقت نوشته و در همه ابواب چنانکه باید از عهده کار دشوار خود برآمده و مطالب غامض علمی را با انشایی درست و متقن به صراحت و روشنی ادا کرده‌است.

انشاء علامه آملی در این کتاب به شیوه عمومی نوشته می‌شده‌است ملاحظه می‌شود همان شیوه‌ای که در آثار خواجه نصیرالدین طوسی و علامه قطب الدین شیرازی هم می‌بینیم.

شمس الدین محمود پیش از شروع به بحث درباره اقسام علوم مقدمه‌ای بر سه فایده ترتیب داد یکی بیان شرف علم، دوم تقسیم علوم، سوم در ترتیب کتاب و آن فایده در تقسیم علوم است با آنکه به کوتاهی پرداخته شده برای شناخت نظر قدما درباره علوم و تقسیمات آن سودمند به نظر می‌آید بعد از این مقدمه شمس الدین به بحث درباره علوم اوایل متضمن هفتاد و پنج علم که آن بر سی و شش فن نهاده شده شد قیام کرد و هر فن را به فصولی تقسیم نمود. تالیف وی تالیف کتاب نفایس الفنون فی عرایس العیون را به سال ۷۳۶هـ.ق آغاز نموده و بعد از سال ۷۴۲ هـ.ق آن را به نام شاه شیخ ابوسحق اینجویه انجام برد و در قسمت تاریخ آن ذیل وقایع را تا مرگ سلطان ابو سعید به سال ۷۳۶ امتداد داده‌است.

همچنین وی به زبان‎های فارسی و عربی شعر می‌سرود و در مقدمه بعضی از اشعار خویش را به مناسبت‌هایی آورده‌است به طور نمونه دربارهٔ توحید می‌گوید:

خداوندی که او داند که چون است

 

چو او از هر چه من دانم فزونست

نه هرگز کبریائیش بدایت

 

نه ملکش را سرانجام و نهایت

بدین آلت که عقل او را زبان گفت

 

ثنای حضرت او چون توان گفت

از تاریخ وفات وی صریحا اطلاعی در دست نیست ولی می‌توان گفت که مشارالیه تا اواخر قرن هشتم زنده بود.

میر برهان‌الدین محمدباقر استرآبادی، مشهور به «میرداماد»، معلم ثالث و متخلص به اشراق، فیلسوف، متکلم و فقیه برجسته دوره صفویه و از ارکان مکتب فلسفی اصفهان است. میرداماد فرزند میر شمس الدین محمد استرآبادی مشهور به داماد و از سادات حسینی گرگان است. محمد استرآبادی با دختر علی بن عبد العالی معروف به محقق کرکی ازدواج نمود و به همین خاطر او را داماد نامیدند. میرداماد این لقب را از پدر خود به ارث برده‌است. درباره سال تولد او، اطلاعات کافی در دست نیست؛ ولی کتاب «نخبة المقال فی اسماء الرجال» تولد او را سال ۹۶۹ ذکر کرده‌است.[۱]

محتویات

در کودکی به توس هجرت کرد و علوم دینی را نزد سید علی فرزند ابی‌الحسن موسوی عاملی و دیگر اساتید آن دیار آموخت.[۲] همچنین علوم فلسفه و ریاضیات را در دوران حضورش در توس آموخت. میر محمدباقر سپس راه قزوین پیش گرفت. در سال ۹۸۸ دوباره به خراسان آمد و تا سال ۹۹۳ در آنجا ماندگار شد و سپس به کاشان مهاجرت کرد.

استادان

  • عبدالعالی بن علی بن عبدالعالی کرکی
  • شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد عاملی[۳]
  • سید نورالدین علی بن الحسین موسوی عاملی[۴]
  • علی بن ابی الحسن عاملی
  • تاج‌الدین حسین صاعد بن شمس‌الدین توسی
  • میر فخرالدین محمد حسینی سماک استرآبادی[۵]

شاگردان

  • صدرالدین محمد شیرازی معروف به ملاصدرا[۶]
  • حکیم ملا عبدالرزاق لاهیجی
  • ملا محسن فیض کاشانی
  • حکیم قطب‌الدین لاهیجی
  • سید احمد علوی عاملی
  • ملاخلیل قزوینی
  • علی نقی کمره‌ای
  • نظام‌الدین امیر احمد بن زین‌العابدین عاملی
  • محمدتقی بن ابی‌الحسن حسینی استرآبادی
  • عبدالغفار بن محمد بن یحیی گیلانی
  • امیر فضل‌الله استرآبادی
  • دوست علی بن محمد
  • عادل بن مراد اردستانی
  • شمس‌الدین محمد گیلانی
  • میرزا شاهرخ بیگار
  • محمدحسین حلبی
  • عبدالمطلب بن یحیی طالقانی
  • ابوالفتح گیلانی
  • میر منصور گیلانی
  • عبدالله سمنانی
  • محمدحسن زلالی خوانساری
  • محمد گنابادی
  • حسین بن محمد بن محمود حسینی آملی
  •  

میرداماد مانند بسیاری از حکما و عرفا، که ذوق شعر و شاعری داشته‌اند، به سرودن شعر عربی و فارسی می‌پرداخته و به «اشراق» تخلص می‌نموده‌است. مجموعه اشعار او بعدها به نام «دیوان میرداماد» گردآوری شده‌است.[۳۳]

گرایش‌های عرفانی

میرداماد افزون بر تکیه کردن به برهان و استدلال، گرایش‌های عرفانی نیز داشت؛ به طوری که روح اشراق بر افکارش غلبه داشته و سیر روحی‌اش در راه عرفان بود.[۳۴]

درگذشت

میرداماد در سال ۱۰۴۰ در بین راه مسیر کربلا و نجف درگذشت و در حرم علی بن ابیطالب دفن شد.[۳۵]

ابن هندو (ابهام‌زدایی)

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

(تغییرمسیر از ابن هندو)

پرش به: ناوبری، جستجو

اِبْنِ هِنْدو، نام چند تن از کاتبان، شاعران و ادیبان ایرانی‌نژاد سده‌های چهارم و پنجم قمری (۱۰ و ۱۱م.) است.



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: آملی , میرداماد , ابن هندو , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 713
نویسنده : آوا فتوحی

 

ابو جعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی مشهور به خواجه نصیرالدین (زادهٔ ۵ اسفند ۵۷۹ در توس - درگذشتهٔ ۱۱ تیر ۶۵۳ در بغداد) فیلسوف، متکلم، فقیه، دانشمند، ریاضیدان و منجم ایرانی[۱][۲][۳][۴][۵][۶][۷] شیعه سده هفتم است. کنیه‌اش «ابوجعفر» و به القابی چون «نصرالدین»، «محقق طوسی»، «استاد البشر» و «خواجه» شهرت دارد.

وی یکی از سرشناس‌ترین و متنفدترین شخصیت‌های تاریخ جریان‌های فکری اسلامی‌ست.علوم دینی و عقلی را زیر نظر پدرش و منطق و حکمت طبیعی را نزد دایی‌اش آموخت. تحصیلاتش را در نیشابور به اتمام رساند و در آنجا به عنوان دانشمندی برجسته شهرت یافت.

وی در زمان حمله مغول به ایران در پیش ناصرالدین، محتشم قهستان، به کارهای علمی خویش مشغول شد. در همین زمان اخلاق ناصری را نوشت. پس از مدتی به نزد اسماعیلیان در دژ الموت نقل مکان کرد، اما پس از حمله هلاکوی مغول و پایان یافتن فرمانروایی اسماعیلیان(۶۳۵ ه.خ) هلاکو نصیرالدین را مشاور و وزیر خود ساخت، تا جایی که هلاکو را به تازش به بغداد و سرنگونی عباسیان یاری نمود.[۹]

خواجه نصیر الدین طوسی در ۱۸ ذی الحجه ۶۷۲ (قمری) هجری قمری وفات یافت، و در کاظمین دفن گردید.[۱۰]

رساله‌ای در باب اسطرلاب از خواجه نصیر، اصفهان ۸۸۴ خورشیدی

وی سنت فلسفه مشایی را که پس از ابن سینا در ایران رو به افول گذاشته بود، بار دیگر احیا کرد. وی مجموعه آرا و دیدگاه‌های کلامی شیعه را در کتاب گرد آورد.

او در مراغه رصدخانه‌ای ساخت و کتابخانه‌ای بوجود آورد که حدود چهل هزار جلد کتاب در آن بوده‌است.[۱۱] او با پرورش شاگردانی (همچون قطب الدین شیرازی) و گردآوری دانشمندان ایرانی عامل انتقال تمدن و دانش‌های ایران پیش از مغول به آیندگان شد.[۱۲]

وی یکی از توسعه دهندگان علم مثلثات است[۱۳] که در قرن ۱۶ میلادی کتاب‌های مثلثات او به زبان فرانسه ترجمه گردید.

زادگاه و ولادت

شيخ وجيه الدين ، پدر خواجه که به همراه خانواده برای زیارت امام هشتم شیعیان به مشهد عازم می‌شود و پس از زیارت، در هنگام بازگشت به علت بیماری همسرش، در یکی از محله‌های شهر طوس مسکن می‌گزیند.و پس از چندی به درخواست اهالی محل علاوه بر اقامة نماز جماعت در مسجد، به تدریس در مدرسه علمیّه مشغول می‌گردد. خواجه طوسی در ایام اقامت پدر در آنجا در پانزدهم جمادی الاول سال ۵۹۸ ق، متولد گردید. و پدرش با تفأل به قرآن کریم او را «محمد» نامید.[۱۴]

ایام کودکی و نوجوانی خواجه طوسی در شهر طوس سپری شد. وی در این ایام پس از خواندن و نوشتن، قرائت قرآن، قواعد زبان عربی و فارسی، معانی و بیان و حدیث را نزد پدر خویش آموخت. پس از آن به توصیه پدر، نزد دایی‌اش «نورالدین علی بن محمد شیعی» که از دانشمندان نامور در ریاضیات، حکمت و منطق بود، به فراگیری آن علوم پرداخت. سپس با راهنمایی پدر در محضر «کمال الدین محمد حاسب» که از دانشوران نامی در ریاضیات بود، به تحصیل پرداخت اما هنوز چند ماهی نگذشته بود که استاد قصد سفر کرد و آورده‌اند که وی به پدر او چنین گفت: من آنچه می‌دانستم به او (خواجه نصیر) آموختم و اکنون سؤالهایی می‌کند که گاه پاسخش را نمی‌دانم!

پس از چندی دایی پدرش «نصیرالدین عبدالله بن حمزه» که تبحر ویژه‌أی در علوم رجال، درایه و حدیث داشت، به طوس آمد و خواجه در نزد او به کسب علوم پرداخت. گرچه او موفق به فراگیری مطالب جدیدی از استاد نشد، اما هوش و استعداد وافرش شگفتی و تعجب استاد را برانگیخت به گونه‌أی که به او توصیه کرد تا به منظور استفاده‌های علمی بیشتر به نیشابور مهاجرت کند. او در شهر طوس و به دست استادش «نصیر الدین عبدالله بن حمزه» لباس عالمان دین را بر تن کرد و از آن پس به لقب «نصیرالدین» از سوی استاد مفتخر شد.

خواجه سپس به نیشابور پای نهاد و به توصیه دایی پدر به مدرسه سراجیه رفت و مدت یک سال نزد سراج الدین قمری که از استادان بزرگ درس خارج فقه و اصول در آن مدرسه بود، به تحصیل پرداخت. سپس در محضر استاد فریدالدین داماد نیشابوری - از شاگردان امام فخر رازی - کتاب «اشارات ابن سینا» را فرا گرفت. پس از مباحثات علمی متعدد فرید الدین با خواجه، علاقه و استعداد فوق العادة خواجه نسبت به دانش اندوزی نمایان شد و فریدالدین او را به یکی دیگر از شاگردان فخر رازی معرفی کرد و بدین ترتیب نصیرالدین طوسی توانست کتاب «قانون ابن سینا» را نزد «قطب الدین مصری شافعی» به خوبی بیاموزد. وی علاوه بر کتابهای فوق از محضر عارف معروف آن دیار «عطار نیشابوری» (متوفی ۶۲۷) نیز بهره‌مند شد.

خواجه که در آن حال صاحب علوم ارزشمندی گشته و همواره به دنبال کسب علوم و فنون بیشتر بود، او پس از تحصیل در نزد دانشمندان نیشابور به ری شتافت و با دانشور بزرگی به نام برهان الدین محمد بن محمد بن علی الحمدانی قزوینی آشنا گشت. او سپس قصد سفر به اصفهان کرد امّا در بین راه، پس از آشنایی با «میثم بن علی میثم بحرانی» به دعوت او و به منظور استفاده از درس خواجه ابوالسعادات اسعد بن عبدالقادر بن اسعد اصفهانی به شهر قم رو کرد.

طوسی پس از قم به اصفهان و از آنجا به عراق رفت. او علم «فقه» را از محضر «معین الدین سالم بن بدران مصری مازنی» (از شاگردان ابن ادریس حلی و ابن زهره حلبی) فرا گرفت. و در سال ۶۱۹ ق. از استاد خود اجازة نقل روایت دریافت کرد. آن گونه که نوشته‌اند خواجه مدت زمانی از «علامه حلی» فقه و علامه نیز در مقابل، درس حکمت نزد خواجه آموخته‌است. «» ساکن شهر موصل (عراق) از دیگر دانشمندانی بود که علم نجوم و ریاضی به خواجه آموخت و بدین ترتیب محقق طوسی دوران تحصیل را پشت سر نهاده، پس از سالها دوری از وطن و خانواده، قصد عزیمت به خراسان کرد.[۱۵]

اسماعیلیه فرقه‌ای از شیعیان بود که به باور پیروانش اسماعیل فرزند امام صادق - علیه السّلام - را جانشین آن حضرت می‌دانستند. این گروه پس از مدتها در سال ۴۸۳ ق. به دست حسن صباح در ایران رونقی دوباره یافتند و پس از چندی، گرایشهای شدید سیاسی پیدا کرده، فعالیتهای خود را گسترش دادند. قلعة الموت در حوالی قزوین پایتخت آنان بود و علاوه بر آن قلعه‌های متعدد و استواری داشتند که جایگاه امنی برای مبارزان سیاسی به شمار می‌رفت و دستیابی بر آنها بسیار سخت بود.[۱۶]

خواجه نصیرالدین پس از چند ماه سکونت در قائن، به دعوت «ناصر الدین عبدالرحیم بن ابی منصور» که حاکم قلعه قهستان بود و نیز مردی فاضل و دوستدار فلاسفه بود، به همراه همسرش به قلعه اسماعیلیان دعوت شد و مدتی آزادانه و با احترام ویژه در آنجا زندگی کرد. او در مدت اقامت خود کتاب «طهارة الاعراق» تألیف ابن مسکویه را به درخواست میزبانش به زبان فارسی ترجمه کرد و نام آن را «اخلاق ناصری» نهاد. وی در همین ایّام «رساله معینیه» را در موضوع علم هیئت، به زبان فارسی نگاشت. ناسازگاری اعتقادی خواجه با اسماعیلیان و نیز ظلم و ستم آنان نسبت به مردم وی را بر آن داشت تا برای کمک گرفتن، نامه‌ای به خلیفة عباسی در بغداد بنویسد.

در این میان حاکم قلعه از ماجرای نامه باخبر شد و به دستور او خواجه نصیر بازداشت و زندانی گردید. پس از چندی خواجه به قلعة الموت منتقل شد ولی حاکم قلعه که از دانش محقق طوسی اطلاع پیدا کرده بود با او رفتاری مناسب در پیش گرفت. نصیرالدین طوسی حدود ۲۶ سال در قلعه‌های اسماعیلیه به سر برد امّا در این دوران لحظه‌ای از تلاش علمی باز ننشست و کتابهای متعددی از جمله «شرح اشارات ابن سینا»، «تحریر اقلیدس»، «تولی و تبری» و «اخلاق ناصری» و چند کتاب و رسالة دیگر را تألیف کرد.کتاب روضه التسلیم و مطلوب المومنین; تولی وتبری از جمله آثاری است که به فرمان امام اسماعیلی در الموت نوشته است.(1-1 ) از همکاران خواجه در الموت می توان به حسن محمود کاتب یا حسن صلاح منشی بیرجندی اشاره کرد که همراه خواجه از قهستان به الموت آمده بود وی در طول روز آنچه را که خواجه تدریس می کرد مکتوب می کرد و برداشت خویش را در اوقات فراغت به صورت شعر بیان کرده است.دیوان اشعار وی قائمیات نام دارد. که با همت میراث مکتوب و موسسه مطالعات اسماعیلیه به چاپ رسیده است. (2-2) خواجه در پایان کتاب شرح اشارات می‌نویسد: «بیشتر مطالب آن را در چنان وضع سختی نوشته‌ام که سخت تر از آن ممکن نیست و بیشتر آن را در روزگار پریشانی فکر نگاشتم که هر جزئی از آن، ظرفی برای غصه و عذاب دردناک بود و پشیمانی و حسرت بزرگی همراه داشت. و زمانی بر من نگذشت که از چشمانم اشک نریزد و دلم پریشان نباشد و زمانی پیش نمی‌آمد که دردهایم افزون نگردد و غمهایم دو چندان نشود...»[۱۷]

خواجه طوسی و هلاکوخان مغول

از آنجا که وجود اسماعیلیان حاکمیت و قدرت سیاسی مغولان را به خطر می‌انداخت هلاکوخان در سال ۶۵۱ ق. با اعزام لشکری به قهستان آنجا را فتح کرد. حاکم قلعه پس از مشورت با خواجه نصیر، علاوه بر تسلیم کامل قلعه، از مغولان اطاعت کرد و چندی پس از آن در سال ۶۵۶ ق. تاج و تخت اسماعیلیان در ایران برچیده شد و بدین سان خواجه نصیر بزرگترین گام را در جلوگیری از جنگ و خونریزی و قتل عام مردم برداشته، از این رو نزد خان مغول احترام و موقعیت ویژه‌ای یافت.[۱۸] هلاکوخان همچنین در فتح بغداد و کشتن آخرین خلیفة عباسی، از نظرهای خواجه طوسی بهره گرفت.[۱۹]

مستعصم (آخرین خلیفه عباسی) در دوران حکومت خود علاوه بر لهو و لعب، به خونریزی مسلمانان پرداخت. عده‌ای از شیعیان بغداد به دست پسرش (ابوبکر) به خاک و خون کشیده شدند و اموالشان به غارت رفت.[۲۰] مقام علمی و ارزش فکری نصیرالدین طوسی موجب شد تا هلاکو، او را در شمار بزرگان خود دانسته، نسبت به حفظ و حراست از جان وی کوشا باشد و او را در همه سفرها به همراه خویش دارد خواجه که در آن ایام دارای مقام و صاحب نفوذ شده بود از موقعیت استفاده کرد و خدمات بسیاری به فرهنگ اسلام و کشورهای مسلمان روا داشت که برخی از آنها عبارت‌اند از:

۱. انجام کارهای علمی و فرهنگی و نگارش کتابهای ارزشمند.

۲. جلوگیری از به آتش کشیدن کتابخانة بزرگ حسن صباح در قلعة الموت به دست مغولان.

۳. نجات جان دانشمندان و علمایی همچون ابن ابی الحدید (شارح نهج البلاغه) و برادرش موفق الدوله و عطاملک جوینی که بی‌رحمانه مورد غضب و خشم مغولان قرار گرفته بودند.

۴. جذب و حل شدن قوم مغول در فرهنگ و تمدن اسلامی به دست خواجه، به گونه‌ای که موجب شد مغولان به اسلام روی آورند و از سال ۶۹۴ ق. اسلام دین رسمی ایران قرار بگیرد.

۵. جلوگیری از تهاجم آنان به کشورهای مسلمان.

۶. تأسیس رصد خانة مراغه در سال ۶۵۶ ق.، با همکاری جمعی از دانشمندان.

۷. احداث و تجهیز کتابخانه بزرگ رصد خانه در مراغه.[۲۱]

شاگردان

۱. جمال الدین حسن بن یوسف مطهر حلی (علامه حلی - متوفی ۷۲۶ ق) او از دانشوران برزگ شیعه بود که آثار گران سنگی از خود به جای نهاد. وی شرحهایی نیز بر کتابهای خواجه نگاشت.

۲. کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی. او حکیم، ریاضیدان، متکلم و فقیه بود و عالمان بزرگی از محضرش استفاده کردند. وی گرچه در رشتة حکمت زانوی ادب و شاگردی در مقابل خواجه بر زمین زد، از آن سو خواجه از درس فقه وی بهره‌مند شد. این محقق بحرینی شرح مفصلی بر نهج البلاغه نوشته که به شرح نهج البلاغة ابن میثم معروف است.

۳. محمود بن مسعود بن مصلح‌کازرونی، معروف به «قطب‌الدین شیرازی» (متوفی ۷۱۰ ق.) او از شاگردان ممتاز خواجه‌است وی در چهارده سالگی به جای پدر نشست و در بیمارستان به طبابت پرداخت. سپس به شهرهای مختلفی سفر کرد و علم هیئت و اشارات ابوعلی را از محضر پرفیض خواجه نصیر فرا گرفت. قطب الدین کتابهایی در شرح قانون ابن سینا و در تفسیر قرآن نوشته‌است.

۴. کمال الدین عبدالرزاق شیبانی بغدادی (۶۴۲۷۲۳ ق.) او حنبلی مذهب و معروف به ابن الفُوَطی بود. این دانشمند مدت زیادی در محضر خواجه علم آموخته‌است. وی از تاریخ نویسان معروف قرن هفتم است و کتابهای معجم الآداب، الحوادث الجامعه و تلخیص معجم الالقاب از آثار اوست.

۵. سید رکن الدین استرآبادی (متوقی ۷۱۵ ق.) از شاگردان و همراهان خاص خواجه بوده و شرح‌هایی بر کتابهای استاد خویش نوشته و علاوه بر تواضع و بردباری، از احترامی افزون برخوردار بوده‌است. وی در تبریز به خاک سپرده شده‌است. برخی دیگر از شاگردان خواجه نصیر عبارتند از:

  • ابراهیم حموی جوینی
  • اثیر الدین اومانی
  • مجدالدین طوسی
  • مجد الدین مراغی

آثار

زندگی او بر پایه دو هدف اخلاقی و علمی بنا نهاده شده بود. او در بیشتر زمینه‌های دانش و فلسفه، تالیفات و رسالاتی از خود به یادگار گذاشته که بیشتر عربی هستند، اما ۲۵٪ نوشته‌های وی به زبان پارسی بوده‌اند.[۲۲] از معروفترین آثار او به پارسی، «اساس الاقتباس» و «اخلاق ناصری» را می‌توان یاد کرد. وی در اخلاق ناصری رستگاری راستین انسان‌ها را در «سعادت نفسانی»، «سعادت بدنی» و «سعادت مدنی» می‌داند و این نکته نشان می‌دهد که خواجه در مسائل مربوط به بهداشت جسمانی و روانی هم کارشناس بوده‌است.

خواجه نصیر حدود یکصد و نود کتاب و رسالهٔ علمی در موضوعات متفاوت به رشتة تحریر درآورد.[۲۳] که ذیلا به برخی از انها اشاره می شود :

۱. تجریدالاعتقاد: که در موضوع کلام نگاشته شده و به دلیل اهمیت فوق العادة آن مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و شرحهای بسیاری پیرامون آن نوشته شده‌است.
۲. شرح اشارت بو علی سینا: این کتاب شرحی بر اشارات بوعلی سینا است.
۳. قواعد العقاید
۴. اخلاق ناصری یا اخلاق طوسی
۵. آغاز و انجام
۶. تحریر مجسطی
۷. تحریر اقلیدس
۸. تجریدالمنطق
۹. اساس الاقتباس
۱۰. زیج ایلخانی
۱۱. آداب البحث
۱۲. آداب المتعلمین
۱۳. ۱۴. اثبات بقاء نفس
۱۵. تجرید الهندسه
۱۶. اثبات جوهر
۱۷. جامع الحساب
۱۸. اثبات عقل
۱۹. جام گیتی نما
۲۰. اثبات واجب الوجود
۲۱. الجبر و الاختیار
۲۲. استخراج تقویم
۲۳. خلافت نامه
۲۴. اختیارات نجوم
۲۵. رساله در کلیات طب
۲۶. ایام و لیالی
۲۷. علم المثلث
۲۸. الاعتقادات
۲۹. شرح اصول کافی
۳۰. کتاب الکل
۳۱. صور الکواکب
32. تعدیل المعیار فی نقد تنزیل الافکار

وفات

تاریخ وفات او هیجدهم ذیقعده سال ۶۷۳ ق. است.و در حرم کاظمین و پایین پای دو امام مدفون شد.[۲۴] بنا به وصیتش بر روی سنگ مزارش این آیه قرآن را نگاشتند. «و کلبهم باسط ذراعیه بالوسیط» = «و سگشان (به حالت پاسبانی) دو دست خویش بر درگاه (غار) گشاده بود».[۲۵]

خانواده

خواجه نصیر سه پسر از خود به یادگار نهاد: صدرالدّین علی، فرزند بزرگ او که همواره در کنار پدر و همگام با او بود و در فلسفه، نجوم و ریاضی بهرة کافی داشت. دومین فرزندش اصیل الدین حسن نیز اهل دانش و فضیلت بود و در زمان حیاتش اغلب به امور سیاسی مشغول بود. فرزند کوچک خواجه فخر الدین محمد بود که ریاست امور اوقاف در کشورهای اسلامی را به عهده داشت.

 



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: خواجه نصیرالدین طوسی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 675
نویسنده : آوا فتوحی

ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (زادهٔ ۱۴ شهریور ۳۵۲، کاث، خوارزم - درگذشتهٔ ۲۲ آذر ۴۲۷، غزنیندانشمند بزرگ و ریاضی‌دان، ستاره‌شناس، تقویم‌شناس، انسان‌شناس، [۱][۲][۳][۴] سده چهارم و پنجم هجری است. بيرونی را بزرگ‌ترين دانشمند مسلمان و يكی از بزرگ‌ترين دانشمندان ایرانی و همه اعصار می‌دانند.[۵] همین‌طور او را پدر علم انسان‌شناسی و هندشناسی می‌دانند. [۶]

 

بیرونی در ۱۴ شهریور ۳۵۲ خورشیدی (۲۹ ذیقعده ۳۶۲ قمری برابر ۵ سپتامبر ۹۷۳ میلادی) در خوارزم که در قلمرو سامانیان بود به دنیا آمد، و زادگاه او که در آن زمان روستای کوچکی بود، «بیرون» نام داشت. مرگش در غزنه در اوان و پادشاهی مسعود بن محمود غزنوی بوده‌است و برخی درگذشت او را در ۲۲ آذر ۴۲۷ خورشیدی (۲۷ جمادی‌الثانی ۴۴۰ قمری برابر ۱۳ دسامبر ۱۰۴۸ میلادی) می‌دانند.

تألیفات بیرونی به زبان عربی، یعنی زبان علمی و همه‌کس‌فهم عالم اسلام بوده‌است، مگر التفهیم که آن را به فارسی کرد مر ریحانه دختر حسین خوارزمی را که خواهندهٔ کتابی در نجوم بود. بیرونی خود التفهیم را به عربی ترجمه کرد.

فلسفه

بیرونی دقّت و اصابت نظر خویش را مدیون مطالعات فلسفی بود، امّا او در فلسفه پیرو روش متعارف عهد خویش یعنی آن روش که به وسیله کندی و فارابی و نظایر آنان تحکیم و تدوین شده بود نبود؛ بلکه به باورهای ویژه و روش جداگانه و ایرادات خود بر ارسطو ممتاز است، وی همچنین از آثار فلسفی هندوان کتبی چون «شامل» را به عربی ترجمه نمود.

نام‌وری و شهرت

دانشنامه علوم چاپ مسکو، ابوریحان را دانشمند همه قرون و اعصار خوانده‌است. در بسیاری از کشورها نام بیرونی را بر دانشگاه‌ها، دانشکده‌ها و تالار کتابخانه‌ها نهاده و لقب «استاد جاوید» به او داده‌اند.

نجوم

نوشته‌هایی از بیرونی در دست است که به وضوح در آن‌ها از گردش ِ زمین به دور ِ خودش نام برده می‌شود. در کتاب ِ «استیعاب الوجوه الممکنة فی صنعة الاسطرلاب» ابوریحان می‌گوید: «از ابو سعید سجزی، اُسطرلابی از نوع واحد و بسط دیدم که از شمالی و جنوبی مرکّب نبود و آن را اسطرلاب زورقی می‌نامید و او را به جهت اختراع آن اسطرلاب تحسین کردم چه اختراع آن متکی بر اصلی است قائم به ذات خود و مبنی بر عقیدهٔ مردمی است که زمین را متحرّک دانسته و حرکت یومی را به زمین نسبت می‌دهند و نه به کرهٔ سماوی. بدون شک این شبهه‌ای است که تحلیلش در نهایت ِ دشواری. و قولی است که رقع و ابطالش در کمال صعوبت است. مهندسان و علمای هیئت که اعتماد و استناد ایشان بر خطوط مساحیه(= مدارات و نصف النهارات و استوای فلکی و دایرةالبروج) است؛ در نقض ِ این شبهه و رد آن عقیدت بسی ناچیز و تهی دست باشند و هرگز دفع آن شبهه را اقامت برهان و تقریر دلیلی نتوانند نمود. زیرا چه حرکت یومی را از زمین بدانند و چه آن را به کرهٔ سماوی نسبت دهند در هر دو حالت به صناعت آنان زیانی نمی‌رسد و اگر نقض این اعتقاد و تحلیل این شبهه امکان پذیر باشد موکول به رای فلاسفهٔ طبیعی دان است.»[۷]

ضمنا بیرونی در کتاب «الاسطرلاب» روشی برای محاسبهٔ شعاع زمین ارائه می‌کند (بوسیلهٔ افت ِ افق وقتی از ارتفاعات به افق نگاه می‌کنیم). بعدها در کتاب ِ «قانون مسعودی» ابوریحان عملی کردن این روش توسط خود را گزارش می‌دهد.[۸] اندازه گیری ِاو یک درجهٔ سطح زمین را ۵۸ میل بدست آورده‌است که با توجه به اینکه هر میل عربی ۱۹۷۳٫۳ متر است، شعاع ِ زمین ۶۵۶۰ کیلومتر (بر حسب ِ واحدهای ِ امروزی) به دست می‌آید که تا حد ِ خوبی به مقدار ِ صحیح ِ آن نزدیک است.[۹]

خورشیدگرفتگی هشتم آوریل سال ۱۰۱۹ میلادی را در کوههای لغمان (افغانستان کنونی) رصد و بررسی کرد و ماه‌گرفتگی سپتامبر همین سال را در غزنه به زیر مطالعه برد.

دانش فیزیک

اپیکتوگرام یعنی چگال سنج آلت برای سنجش وزن مخصوص در فیزیک را اختراع نمود که با آن وزن مخصوص چیزها تعین می‌شود از اختراعات اوست

بیرونی در فصل ۴۷ کتاب تحقیق ماللهند تلاش می‌کند که از دید یک طبیعی دان به توضیح این که چرا نزاع‌های مهاباراتا «باید رخ میداد» بپردازد. او در آن کتاب به توضیح روندهای طبیعی و از جمله نظرات زیست شناختی مربوط به تکامل (فرگشت) می‌پردازد. برخی از اندیشمندان نظرات بیرونی را با داروینیسم و انتخاب طبیعی قابل قیاس می‌دانند. یکی از این نظرات مشابه با نظریه بنیادین

او سپس به این اصل موجودات زنده اشاره می‌کند.

  • «هنگامی که گروهی از گیاهان یا جانوران دیگر تغییری در ساختمانشان رخ ندهد و گونه ویژه نامیرایی را بوجود آورند، اگر یکایک اعضای این گونه‌ها به جای آنکه تنها به دنیا بیایند و از بین بروند، به زاد و ولد بپردازند و چندین بار، چندین موجود همانند خود را به وجود آورند، به زودی تمام دنیا از همان یک گونه گیاهی یا جانوری پر خواهد گشت و آنها هر قلمرویی که بیابند تسخیر خواهند کرد».

بیرونی سپس به تشریح می‌پردازد:

  • «کشاورز زرع خود را بر می‌گزیند و تا جایی که می‌خواهد به کشت و زرع آن می‌پردازد و آنچه را که نمی‌خواهد ریشه کن می‌کند. جنگل دار شاخه‌هایی که به نظرش برگزیده هستند را نگه می‌دارد و سایر شاخه‌ها را می‌برد. زنبورها افرادی از گروه را که تنها می‌خورند ولی کاری برای کندویشان نمی‌کنند، می‌کشند».

وی سپس نظر خود را در باره طبیعت اعلام می‌کند. با کمی توجه می‌توان دلمشغولی‌های داروین در باره انتخاب طبیعی را در این عبارات باز یافت:

  • «طبیعت به شیوه‌ای مشابه عمل می‌کند، ولی در تمامی شرایط رویکردش در مورد همه یکسان است. او اجازه نابودی برگ و میوه را می‌دهد و بدین طریق جلوی آنها را برای تولید آنچه هدف نهاییشان است می‌گیرد. طبیعت آنها را نابود می‌کند تا جایی برای دیگران باز نماید».

حکومت‌های هم‌دوره

در زمان بیرونی، سامانیان بر شمال‌شرقی ایران شامل خراسان بزرگتر و خوارزم به پایتختی بخارا، زیاریان بر گرگان و مازندران و مناطق اطراف، بغداد، بازماندگان صفاریان بر سیستان و غزنویان بر جنوب ایران خاوری (مناطق مرکزی و جنوبی افغانستان امروز) حکومت می‌کردند و همه آنان مشوق دانش و ادبیات فارسی بودند و سامانیان بیش از دیکران در این راه اهتمام داشتند. بیرونی که در جرجانیه خوارزم نزد ابونصر منصور تحصیل علم کرده بود، مدتی نیز در گرگان زیر پشتیبانی مادی و معنوی زیاریان که مرداویج سر دودمان آنها بود به پژوهش پرداخته بود و پس از آن تا پایان عمر در ایران خاوری آن زمان به پژوهش‌های علمی خود ادامه داد. با این که محمود غزنوی میانه بسیار خوبی با بیرونی نداشت و وسایل کافی برای پژوهش، در اختیار او نبود ولی این دانشمند لحظه‌ای از تلاش برای تکمیل تحقیقات علمی خود دست نکشید.

بیرونی که بر زبان‌های یونانی، هندی و عربی هم چیره بود، کتب و رسالات بسیار که شمار آنها را بیش از ۱۴۶ گزارش کرده‌اند نوشت که جمع سطور آنها بالغ بر ۱۳ هزار است. مهم‌ترین آثار او التفهیم در ریاضیات و نجوم، آثار الباقیه در تاریخ و جغرافیا، که نوعی دانشنامه‌است و کتاب تحقیق ماللهند درباره اوضاع این سرزمین از تاریخ و جغرافیا تا عادات و رسوم و طبقات اجتماعی آن. بیرونی کتاب دانشنامه خود را به نام سلطان مسعود غزنوی حاکم وقت کرد، ولی هدیه او را که سه بار شتر سکه نقره بود نپذیرفت و به او نوشت که که کتاب را به خاطر خدمت به دانش و گسترش آن نوشته‌است، نه پول.

بیرونی، هم‌دورهٔ بوعلی سینا بود که در اصفهان می‌نشست و با هم مکاتبه و تبادل نظر فکری داشتند.

بیرونی در جریان لشکرکشی‌های محمود غزنوی به هند (پاکستان امروز بخشی از آن است) امکان یافت که به این سرزمین برود، زبان هندی فراگیرد و در باره اوضاع هند پژوهش کند که فراوردهٔ این پژوهش، کتاب «هندشناسی» اوست.

از دیگر آثار وی می‌توان به کتاب الصیدنه فی الطب اشاره کرد که کتابی است در باره گیاهان دارویی و با تصحیح دکتر عباس زریاب خویی منتشر شده‌است.

آثار

تحقیق ماللهند: موضوع این کتاب مذهب و عادات و رسوم هندوان و نیز گزارشی از سفر به هند است.

قانون مسعودی: کتابی است در نجوم و تقویم شامل یازده بخش. در این کتاب بخشهایی مربوط به مثلثات کروی و نیز زمین و ابعاد آن و خورشید و ماه و سیارات موجود است.

التفهیم لاوایل صناعة التنجیم: این کتاب نیز در نجوم و به فارسی نوشته شده‌است و برای مدت چند قرن متن کتاب درسی برای تعلیم ریاضیات و نجوم بوده‌است.

الجماهر فی معرفة الجواهر: بیرونی این کتاب را به نام ابوالفتح مودود بن مسعود تألیف کرد و موضوع کتاب معرفی مواد معدنی و مخصوصاً جواهرات مختلف است. ابوریحان در این کتاب فلزات را بررسی کرده و نوشته‌است. او نظریّات و گفته‌های دانشمندانی مانند ارسطو اسحاق الکندی را درباره حدود سیصد نوع ماده معدنی ذکر کرده‌است.

وی در این کتاب به شرح فلزها و جواهرهای قاره‌های آسیا، اروپا و آفریقا می‌پردازد و ویژگی‌های فیزیکی ماند بو، رنگ، نرمی و زبری حدود ۳۰۰ نوع کانی و مواد دیگر را شرح می‌دهد و نظریه‌ها و گفتارهای دانشمندان یونانی و اسلامی را دربارهٔ آن‌ها بیان می‌کند.

الصیدنة فی الطب: این کتاب دربارهٔ داروهای گیاهی و خواص و طرز تهیه آن‌ها نوشته شده‌است.

آثار الباقیه عن القرون الخالیه (اثرهای مانده از قرن‌های گذشته): ابوریحان در این کتاب مبدأ تاریخ‌ها و گاه‌شماری اقوام مختلف را مورد بحث و بررسی قرار داده‌است. از جمله این اقوام - ایرانی‌ها - یونانی‌ها - یهودی‌ها - مسیحی‌ها عرب‌های زمان جاهلیت و عرب‌های مسلمان نام برده و درباره اعیاد هر یک به تفصیل سخن گفته‌است. این کتاب را می‌توان نوعی تاریخ ادیان دانست.
استیعاب الوجوه الممکنة فی صنعة الاصطرلاب: در باب ارائهٔ روش‌های مختلف ساخت انواع اسطرلاب است

ترجمه‌ها

بیرونی بر اثر سفرهای بسیار به هند به زبان‌های هندی و همچنین سانسکریت چیره بود و کتاب‌های مختلفی را از هندی به عربی ترجمه کرد که عبارتند از: سیدهانتا، الموالید الصغیر، کلب‌یاره.

او همچنین داستان‌هایی را از پارسی به عربی ترجمه کرده‌است. از جمله این داستان‌ها می‌توان شادبهر(حدیث قسیم السرور)، عین الحیات، داستان اورمزدیار و مهریار و همچنین داستان سرخ‌بت و خنگ‌بت(حدیث صنمی البامیان) را نام برد.

اکتشافات و اختراعات و تحقیق‌ها

  • استخراج جیب یک درجه
  • قاعدهٔ تسطیح کره و ترسیم نقشه‌های جغرافیایی
  • چاه آرتزین؛ این کشف به موسیوزله منسوی کرده‌اند اما در واقع از اکتشافت ابوریحان بوده و سالها پیش در کتاب آثارالباقیه امده بود.
  • ترازوی ابوریحان، که یکی از دقیق ترین ترازوهای تاریخ علم جهان است.
  • حرکت خاصه وسطی خورشید
  • خاصیت فیزیک الماس و زمرد
  • جزر و مد رودها و نهرها
  • چشمه‌های متناوب
  • اشکال هندسی گلها و شکوفه‌ها
  • امکان خلأ
  • کیفیت و چگونگی ساختن عسل توسط زنبور عسل
  • رصد خسوف و کسوف
  • مقدار حرکت دوری ثوابت
  • تحقیق در تأسیس دولت ساسانیان
  • اطلاعات دقیق و کشف سلسله هخامنشیان
  • تصاعیف خانه‌های شطرنج
  • ساختن کره جغرافیایی
  • ساختن آلات و افزارهای رصدی همانند سه میله، شاقول...
  • طرح نظریاتی دربارهٔ وجود قاره آمریکا
  • قاعدهٔ یافتن سمت قبله و ساختن محراب مساجد

اِبْنِ هِیْثَم، ابوعلی حسن (محمد؟) بن حسن (حسین؟) بن هیثم مهندس اهوازی، [۱]، ناموَر به ابن هیثم (۴۳۰-۳۵۴) که در باختر در نوشته‌های لاتینی سده‌های میانه به آونتان یا آوناتهان و بیشتر به آلهازن(Alhazen) شناخته می‌شود، از دانشمندان سرشناس ایرانی[۲][۳][۴][۵][۶][۷][۸]، اولین دانشمند فیزیک نور در جهان است، که در زمینه شناخت نور و قانون‌های شکست و بازتاب آن نقش مهمی ایفا کرده‌است. شرح اصول اتاقک تاریک و اختراع ذره‌بین از کارهای برجستهٔ این دانشمند ایرانی و مسلمان است که منجر به ساخت دوربین عکاسی گردید.[۹] به دید برخی پژوهشگران او نخستین دانشمند جهان است که سرعت صوت را محاسبه کرده‌است. او با معیارهای متعارف اندازه‌گیری در زمان خود، که واحد ذرع بود، سرعت نور و دور کره زمین را اندازه گرفت. وی نخستین کسی است که به بررسی ویژگی‌های نور پرداخت.[۸]

نیاکان ابن هیثم از شهر دانشگاهی گندی شاپور در زمان ساسانیان و زرتشتی بوده‌اند که پس از حمله مسلمانان به همراه بسیاری از داشنمندان دیگر مانند و بختیشوعهااز گندی‌شاپور کوچ کردند[۱۰] (که در آن زمان تحت فرمانروایی دودمان آل‌بویه ایرانی عراق بوده و بخشی از ایران[۱۱] به شمار می‌رفت) برخاست. وی اهل خوزستان بود و در شهر اهواز) جای داشت، او درعلوم ریاضی، حساب و هندسه، مثلثات، جبر، الابصار و دیگر، استادی چیره‌دست و توانا بود.

ابن هیثم از راه استنساخ کتاب‌های ریاضی روزگار می‌گذرانید. کتاب‌های او در هندسه، حساب، به ویژه کتاب در پرتوشناسی، شهرت جهانی دارند. این کتاب در سده‌های میانه اروپا، به لاتین برگردانده شد.

ابن هیثم پدر علم فیزیک نور و آغاز کننده تحولاتی که بعدها به ساخت دوربین عکاسی ، و ساخت پرژکتور پخش فیلم شد، تلاش زیادی در شناخت فیزیک نور انجام داد. او رساله‌ای درباره نور نوشت و ذره‌بین را ساخت. به نسبت و پی برد و اصول چشم بحث کرد. رسالهٔ نور ابن هیثم نفوذ زیادی در اروپا گذاشت. کارهای وی توسط کمال‌الدین فارسی پیگیری شد.

بالغ بر بیست اثر بازمانده ابن هیثم ویژه مسائل نجومی است. شهرت ابن هیثم در نجوم بیشتر به سبب تالیف رساله‌ای است به نام . ظاهراً این رساله از آثار جوانی او است، زیرا در آن از «پرتوی که از چشم خارج می‌شود» سخن گفته‌است و ماه را جسمی صیقلی توصیف کرده که نور خورشید را «باز می‌تاباند». این دو نظر را وی در رد کرده‌است این رساله تنها نوشته نجومی ابن هیثم است که در سده‌های میانه به باختر راه یافته‌است. آن را به سفارش ، شاه کاستیل (وفات: ۱۲۸۴ میلادی) به اسپانیایی ترجمه کرد و این ترجمه را مترجم ناشناسی (تحت عنوان کتاب جهان و آسمان) به لاتینی در آورد. در این رساله ابن هیثم ثابت می‌کند که اگر ماه مانند آینه‌ای رفتار کند، لازم می‌آید که سطحی از ماه که نور خورشید را به زمین باز می‌تاباند کوچک‌تر از سطحی باشد که ما می‌بینیم، پس نتیجه می‌گیرد که ماه نور عرضی خود را در دریت مانند اجسام منیر، یعنی از همه سطح خود و در همه جهات گسیل می‌دارد، این نظر با استفاده از یک

از این رو وی آسمان را متشکل از مجموعه‌ای از پوسته‌های کروی (با افلاک) هم مرکز فرض کرده‌است که بر هم مماسند و درون یکدیگر می‌چرخند، در داخل ضخامت هر پوسته، که نماینده فلک یکی از سیارات است، پوسته‌های هم مرکز و خارج از مرکز و کرات کامل دیگری وجود دارد که بترتیب با افلاک خارج از مرکز و افلاک تدویر متناظرند. همه پوسته‌ها و کره‌ها سر جای خود و به گرد مرکز خود می‌چرخند، و از ترکیب آنها حرکت ظاهری سیاره که طبق فرض روی استوای فلک تدویر قرار دارد، پدید می‌آید. ابن هیثم با توصیف دقیق همه حرکت‌هایی که در کار می‌آیند، در واقع گزارشی کامل و روشن و غیر فنی از نظریه بطلمیوسدرباره سیارات ارائه می‌کند، و همین نکته راز محبوبیت رساله او را آشکار می‌کند. ایراد ابن هیثم به حرکت پنجم ماه که در فصل پنجم از بیان شده، بسیار آموزنده‌است. این اشکال کاملاً از نوع برهان خلف است، زیرا «ثابت می‌کند» که چنین حرکتی از لحاظ فیزیکی محال است. بطلمیوس فرض کرده بود که هنگام حرکت فلک تدویر ماه بر فلک حامل خارج مرکز آن قطری که از اوج تدویر می‌گذرد (هنگامی که، مرکز فلک تدویر بر اوج فلک حامل است) طوری می‌چرخد که همیشه در امتداد نقطه‌ای در روی خط اوج و حضیض است (این نقطه را «» می‌گویند)؛ به طوری که مرکز دایره البروج در وسط خطی است که این نقطه را به مرکز فلک حامل وصل می‌کند. این فرض ایجاب می‌کند که وقتی فلک تدویر یک دور کامل روی فلک حامل خود می‌چرخد، قطر آن بتناوب، در دو جهت مخالف بچرخد. اما ابن هیثم می‌گوید که چنین حرکتی را تنها یک کره ایجاد می‌کند، که بتناوب در دو جهت مختلف می‌چرخد، یا دو کره که یکی بیحرکت می‌ماند و دیگری در جهت خاص خود می‌چرخد. چون فرض جسمی با این اوصاف ممکن نیست، بنابراین ممکن نیست که قطر فلک تدویر در امتداد آن نقطه مفروض باشد.

سالها قبل از اینکه عکاسی اختراع شود، اساس کار دوربین عکاسی وجود داشت. ابن هیثم در سده‌ی پنجم هجری/یازدم میلادی ابزاری را به نام (camera obscura)را برای بررسی خورشیدگرفتگی به کار برده بود.این ابزار در زمان جنگ‌های صلیبی به اروپا راه یافت. اتاقک تاریک، عبارت بود از جعبه یا اتاقکی که فقط بر روی یکی از سطوح آن روزنه‌ای ریز، وجود داشت. عبور نور از این روزنه باعث می‌شد که تصویری نسبتاً واضح اما به صورت وارونه در سطح مقابل آن تشکیل شود.

این وسیله به شدت مورد توجه نگارگران قرار گرفت و همه‌ی نگ

:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: ابوریحان بیرونی , ابن هیثم , ,

تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 697
نویسنده : آوا فتوحی

 

محمد بن طاهر بن بهرام سجستانی (سیستانی)، نامور به «منطقی»، اندیشمند، فرزانه (فیلسوف) و باورنگار است. ابوسلیمان بین دوره فارابی و شیخ‌الرئیس ابوعلی سینا می‌زیسته است. از تاریخ درست زادروز او آگاهی در دست نیست، حتی ابن ندیم که از شاگردان او بوده نیز زادروز او را نگفته است. تاریخ تقریبی زادروز او را ۲۹۱ خورشیدی (۳۰۰ ق) دانسته است. او در سیستان زاده شده اما پیشینه زندگی دانشی‌اش را در بغداد سپری کرد. او در سیستان از پشتیبانی (درگذشته ۳۴۱ خورشیدی – ۳۵۲ ق) از نوادگان یعقوب لیث صفاری که فرمانروای دست‌نشانده سامانیان بود و همچنین از پشتیبانی عضدالدوله دیلمی (درگذشته ۳۶۱ خورشیدی – ۳۷۲ ق) در بغداد برخوردار بود. ابوسلیمان در سیستان به فراگیری دانش‌های پایه پرداخت و در بغداد پژوهش‌های خود را دربارهٔ کامل کرد. ابوسلیمان یکی از مهم‌ترین است. ویژگی بارز او تنها بودن و سرنوشت تیره و تلخ اوست. با وجود این خانه او در بغداد دیدارگاه و جایگاه چند تن از نخبه‌ترین دانشمندان و فرزانگان آن زمان بوده است. مفاهیم فلسفی که از ابوسلیمان به دست ما رسیده است با رای‌های نفس و بدن بوده است و دیگری رابطه خدا با جهان. ابوسلیمان در میان رای‌های خود گونه‌ای را رواج می‌داد. این حرکت معرفت‌شناختی با آغاز می‌شده و با به اوج می‌رسیده است.

وی بعضی از رسائل خویش را به نام عضدالدوله دیلمی تالیف نموده است. علم و منطق را نزد و ، تحصیل نموده است.

از شاگردان وی می‌توان به ابوحیان توحیدی حکیم و نویسنده اشاره نمود. دانشمندان غربی عصر حاضر در کتابی تحت عنوان «فلسفه در عصر رنسانس اسلامی» می‌گوید: ابوسلیمان سجستانی (سیستانی) نقش بسیار زیادی در انتقال میراث فرهنگی یونان باستان در گستره فرهنگی ایرانی و اسلامی داشته است.

تالیفات

  • صوان الحکمه
  • رساله فی اقتصاص طرق الفاضل
  • کلام فی المنطق
  • تعالیق حکیمه
  • رساله فی المحرک الاول

 



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 787
نویسنده : آوا فتوحی

ابوحَیّان توحیدی، علی بن محمد بن عباس، دانشمند، ادیب و فیلسوف ایرانی سده چهارم هجری قمری است.

زمان و محل زاد و مرگ او به‌درستی روشن نیست. تولد او را در دههٔ دوم سدهٔ چهارم هجری و نزدیک به سال ۳۱۰ ه‍.ق نوشته‌اند. زادگاه او را شیراز، نیشابور و یا صوفی یا معتزلی بوده‌است، اما ابن خلکان آورده‌است که پدرش فروشندهٔ نوعی خرما موسوم به «توحید» بوده‌است. ابوحیان در خردسالی پدر و مادر تنگدست خود را از دست داد و با سرپرستی عمویش بزرگ شد. آگاهی چندانی از جوانی ابوحیان در دست نیست، و تنها در فاصلهٔ سالهای ۳۴۸-۳۶۸ او را نزد ابوسعید سیرافی عالم و ادیب و فقیه نامی می‌یابیم که ابوحیان از او علوم قرآنی، نحو، فقه، بلاغت، کلام، عروض و قافیه را آموخت.

ابوحیان، علوم عقلی را نزد ابوالحسن عامری، یحیی بن عدی و ابوسلیمان سجستانی فرا گرفت. معلومات وسیع ابوحیان گذشته از استادان یادشده، از طریق مطالعه و ملاقات با دانشمندان و نیز رونویسی کتابها (ورّاقی) که شغل اصلی او بوده‌است حاصل آمده‌است. آزاداندیشی او نیز تا حدی نتیجهٔ برخورد او با صاحبان افکار و عقاید و مذاهب و مسالک گوناگون است که در شهرهای مختلف دیده‌است. ابوحیان مدتی نزد مهلّبی وزیر معزالدوله رفت، اما با او نساخت و ماچار بغداد را ترک کرد و عازم ری گردید. اما با ابوالفضل بن عمید و پسر وی ابوالفتح نیز نتوانست به سر برد و (بعد از ۳۶۱) به بغداد برگشت. ابوحیان در دورهٔ وزارت صاحب بن عباد تقریباً هفت سال (۳۶۳-۳۷۰) در دستگاه او بوده‌است اما اخلاق او با این وزیر فاضل نیز نگرفت. به هر حال ابوحیان در سال ۳۷۰ ه‍.ق به بغداد بازگشت و به وساطت ابوالوفا بوزجانی، مهندس و ریاضیدان، نخست کاری جزئی در بیمارستان عضدی بغداد یافت. سپس به دستگاه (ابن سعدان) وزیر معرفی شد و چند سالی به آسایش نسبی گذراند، و از میان بزرگانی که ابوحیان ملاقات کرده تنها از این وزیر راضی بوده‌است. طی این مدت و پس از آن زندگی ابوحیان در محضر ابوسلیمان سجستانی می‌گذرد، و از سال ۳۹۱ که آن حکیم خردمند درگذشت دیگر از زندگی ابوحیان نیز اطلاع دقیقی در دست نیست. وفات او را بین سال‌های ۴۰۰ تا ۴۱۰ نوشته‌اند. آنچه هست در اواخر عمر دچار یأس کامل گردید و در یک مرحلهٔ بحرانی هرچه از آثارش در دست داشت از میان برد.[۱]

آنچه از آثار ابوحیان باقی مانده عبارت است از: الرد علی ابن رد ابن جنی در شعر متنبی؛ کتاب المحاضرات و المناظرات؛ کتاب الامتاع و المؤانسة (در دو جلد)؛ کتاب الحنین الی الاوطان؛ کتاب تقریظ الجاحظ؛ کتاب البصائر و الذخائر (در ده مجلد)؛ کتاب الصدیق و الصداقة؛ کتاب المقامات؛ کتاب مثالب الوزیرین (ابوالفضل بن عمید و صاحب بن عباد)؛ الاشارات الالهیة؛ الزلفة؛ کتاب المقابسات (چاپ بمبئی و قاهره)؛ الحج العقلی؛ رساله فی اخبار الصوفیه؛ رسالهٔ بغدادیه؛ رساله فی زلات الفقها. [



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 688
نویسنده : آوا فتوحی

ابوالحسن در نیشابور زاده شد و در همانجا به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس در بلخ نزد ابوزید بلخی به تحصیل فلسفه پرداخت. پس از مرگ استاد به چاچ رفت و نزد ابوبکر قفال، فقه و کلام آموخت و سپس به بخارا بازگشت و کتاب معروف خود السعاده و الاسعاد را نوشت . در فاصله سال‌های ۳۵۲ -۳۴۲ در نیشابور ساکن بود و حدود سال ۳۵۳، ۵ سال ساکن ری شد و به آموزش و نوشتن مشغول بود. ظاهرا در همین شهر ابوعلی مسکویه، مورخ نامدار در خدمت او بوده، ابوالحسن در ری از حمایت ابوالفضل بن عمید وزیر آل بویه و فرزند و جانشین او ابوالفتح برخوردار بود.
دو گزارش از سفر او به بغداد در تذکره‌ها آمده‌است: نخستین سفر، پیش از ۳۳۵ ق، ابوالحسن عامری در بغداد با بی‌اعتنایی دانشمندان روبه‌رو شد و آزرده‌خاطر به زادگاهش بازگشت.
در سفر دوم ابوالحسن عامری به بغداد، در مصاحبت ابوالفتح بن‌عمید، مناظره‌ای میان او و ابوسعید سیرافی اتفاق افتاد. وی در مجلسی که علمای بسیاری حاضر بودند آغاز سخن کرد و از ابوسعید درباره <طبیعت باء بسم‌الله> پرسید و ابوسعید که در پاسخ فرومانده بود، سخت بر ابوالحسن تاخت.

ابوالحسن علاوه بر ابوزید بلخی نزد ابوالفضل بن عمید درس خوانده‌است. در میان کسانی که از او دانش‌آموخته‌اند، افزون بر ابوعلی مسکویه، ابوحیان توحیدی و مانی مجوسی نام می‌برد. ابوالقاسم کاتب نیز مدت‌ها ملازم او بوده و ابوحیان توحیدی و علی‌بن حسین هندو از دبیران دیوان عضدالدوله نیز در زمره شاگردان او بوده و از او فلسفه آموختند. برخی ابوالحسن را به دلیل مشرب زیدی استادش- ابوزید بلخی- فیلسوف زیدی یاد می‌کنند که فلسفه و دیانت را ملازم و مساوق یکدیگر می‌دانست. ابوالحسن به دلیل اعتقاد به قدم عالم و نیز کلامش در هیولی و صورت و زمان و مکان، به الحاد متهم شد. ارگون در این‌باره می‌نویسد: ا

بوالحسن رشک دانشمندان پایتخت‌نشین را برانگیخت، چه آنان می‌ترسیدند که با حضور این شهرستانی زمخت‌رفتار که با دانش و فضیلت خود احترام همگان را برمی‌انگیخت، از عنایات امیر محروم شوند.[۱]

او علاوه بر اینکه در فلسفه صاحب‌نظر بوده و تالیفاتی دارد، در باب اخلاق و دین نیز تحقیق و بررسی کرده و آثار ارزشمندی را پدید آورده‌است.

  • الاعلام بمناقب الاسلام [۲] : ابوالحسن در این کتاب از مقام و منزلت دین اسلام سخن گفته‌است. غلام‌حسین ابراهیمی دینانی درباره این اثر می‌نویسد: « کتاب الاعلام ابوالحسن عامری از جهت سبک و روش کم‌نظیر بوده و احتمالا پیش از او کسی بدین سبک و سیاق کتابی ننوشته‌است.»
  • الامد علی الابد [۳] : این کتاب حاوی اندیشه‌های تازه‌ای از عامری درباره صفات اضافیه و سلبیه خداوند است. ابوالحسن در این‌باره، تبدل اضافات را در خداوند جایز ندانسته و معتقد است اختلاف اضافات در مورد باری‌تعالی موجب اختلاف حیثیات در ذات مقدس او خواهد بود و اختلاف حیثیات سبب تکثر می‌شود. متفکران بعدی هم چون قطب‌الدین شیرازی در شرح حکمه‌الاشراق شیخ شهاب‌الدین سهروردی راجع به صفات اضافیه و سلبیه خداوند به تفصیل سخن گفته و همان مطالبی را که ابوالحسن عامری در آثار خود مطرح کرده آورده‌است، اما شگفت اینکه وی این مطالب را منسوب به سهروردی کرده و مدعی شده‌است که پیش از سهروردی هیچیک از متفکران بدین‌گونه سخن نگفته‌اند. در حالی که صدرالدین شیرازی این سخن قطب‌الدین را نقد کرده و می‌گوید: «این مطالب را در الامد ابوالحسن دیده‌ام که آنها را به انباذقلس نسبت داده‌است.»
  • التقریر لاوجه التقدیر :درباره فلسفه‌است.
  • السعاده و الاسعاد فی السیره الانسانیه[۴]:ابوالحسن این کتاب را به مباحث اخلاق و سیاست اختصاص داده‌است.
  • الفصول فی‌المعالم الالهیه
  • القول فی‌الابصار و المبصر
  • الإتمام لفضائل الأنام
  • الفصول الربانیة فی المباحث النفسانیة
  • النُّسک العقلی
  • شروح علی کتب أرسطو


:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 770
نویسنده : آوا فتوحی

ابن سینای فیلسوف

ابن سینا بسیار تابع فلسفه ارسطو بود و از این نظر به استادش فارابی شباهت دارد. مبحث منطق و نفس در آثار او در واقع همان مبحث منطق و نفس ارسطو و شارحان او نظیر و افلاطون و فلوطین و عرفان نزدیک می‌شد. داستان‌های تمثیلی او و نیز کتاب پرحجم که اواخر عمر تحریر کرده بود، شاهد این مدعاست. متاسفانه امروزه از این کتاب تنها مقدمه اش در دست است. اما حتی در همین مقدمه نیز ابن سینا به انکار آثار دوران ارسطویی خویش مانند شفا و [۱۶]

 

به دلیل آنکه در آن عصر، عربی زبان رایج آثار علمی بود، ابن سینا و سایر دانشمندان ایرانی که در آن روزگار می‌زیستند کتاب‌های خود را به زبان عربی نوشتند. بعدها بعضی از این آثار به زبان‌های دیگر از جمله فارسی ترجمه شد. از جمله اثر قانون در طب که توسط عبدالرحمن شرفکندی به زبان فارسی ترحمه شده‌است.

افزون بر این، ابن‌سینا در ادبیات فارسی نیز دستی قوی داشته‌است. بیش از ۲۰ اثر فارسی به او منسوب است که از میان آن‌ها، بی گمان «دانشنامه علائی» و «رگشناسی» (رساله نبض) از نوشته‌های او است. آثار فارسی ابن‌سینا، مانند سایر نثرهای علمی زمان وی، با رعایت ایجاز و اختصار کامل نوشته شده‌است.[۱۷]

آثار فراوانی از ابن‌سینا به جا مانده و یا به او نسبت داده شده که فهرست جامعی از آن‌ها در فهرست نسخه‌های مصنفات ابن سینا[۱۸] آورده شده‌است. این فهرست شامل ۱۳۱ نوشته اصیل از ابن سینا و ۱۱۱ اثر منسوب به او است.[۱۷]

از مصنفات اوست: کتاب المجموع در یک جلد، کتاب الحاصل و المحصول در بیست جلد، کتاب البرّ و الاثم، در دو جلد، کتاب الشفاء، در هجده جلد، کتاب القانون فی الطب، در هجده جلد، کتاب الارصاد الکلیه، در یک جلد، کتاب الانصاف، در بیست جلد، کتاب النجاه، در سه جلد، کتاب الهدایه، در یک جلد، کتاب الاشارات، در یک جلد، کتاب المختصر الاوسط، در یک جلد، کتاب العلائی، در یک جلد، کتاب القولنج، در یک جلد، کتاب لسان العرب فی اللغه، در ده جلد، کتاب الادویة القلبیه، در یک جلد، کتاب الموجز، در یک جلد، کتاب بعض الحکمة المشرقیه، در یک جلد، کتاب بیان ذوات الجهه، در یک جلد، کتاب المعاد، در یک جلد، کتاب المبدأ و المعاد، در یک جلد.

و رساله‌های او عبارتند از:

رسالة القضاء و القدر، رسالة فی الآلة الرصدیه، رسالة عرض قاطیغوریاس، رسالة المنطق بالشعر، قصائد فی العظة و الحکمه، رسالة فی نعوت المواضع الجدلیه، رسالة فی اختصار اقلیدس، رسالة فی مختصر النبض به زبان فارسی، رسالة فی الحدود، رسالة فی الاجرام السماویة، کتاب الاشاره فی علم المنطق، کتاب اقسام الحکمه، کتاب النهایه، کتاب عهد کتبه لنفسه، کتاب حیّ بن یقطان، کتاب فی انّ ابعاد الجسم ذاتیة له، کتاب خطب، کتاب عیون الحکمه، کتاب فی انّه لا یجوز ان یکون شی‏ء واحد جوهریا و عرضیا، کتاب انّ علم زید غیر علم عمرو، رسائل اخوانیه و سلطانیه و مسائل جرت بینه و بین بعض العلماء.

فلسفه

ریاضیات

  • زاویه
  • اقلیدس
  • الارتماطیقی
  • علم هیئت
  • المجسطی
  • جامع البدایع

طبیعی

  • ابطال احکام النجوم
  • الاجرام العلویة واسباب البرق والرعد
  • فضا
  • النبات والحیوان

پزشکی

  • قانون
  • الادویة القلبیه
  • دفع المضار الکلیه عن الابدان الانسانیه
  • قولنج
  • سیاسة البدن وفضائل الشراب
  • تشریح الاعضا
  • الفصد
  • الاغذیه والادویه

کتاب قانون یک دایره المعارف پزشکی است که در ان تمام مبانی اصلی طب سنتی مورد بحث قرار کرفته‌است مانند:مبانی تشریح/آناتومی/ مبانی علامت شناسی/سمیولوژی/داروشناسی وداروسازی و نسخه نویسی/فارماکولوژی/وغیره. کتاب قانون در سال ۱۳۶۰ توسط مرحوم شرفکندی (ماموستا هژار) از زبان عربی به زبان فارسی امروزی ترجمه شد وتوسط انتشارات سروش منتشرگردید وتاکنون چندین بار تجدید چاپ شده‌است. کتاب قانون در دانشگاه‌های اروپایی وآمریکایی تا دو قرن پیش مورد استفاده پزشکان بوده وبه اکثر زبانهای دنیا ترجمه شده‌است و بعد از انجیل بیشترین چاپ را داشته‌است. افلاطون مغز و قلب و کبد رااز اعضای حیاتی بدن انسان ذکر کرده بود و لذا این اعضارا مثلث افلاطون (تریگونوم پلاطو) می‌نامیدند. ابن سینااعلام نمود که دوام وبفائ نسل انسان وابسته به دستگاه تولید مثل است ولذا جمع چهار عضو مذکور را مربع ابن سینا (کوادرانگولا اویسینا) نامیدند. وی همچنین علاقه مند به تاثیرات اندیشه بر جسم بود و آثاری نیز در باب روانشناسی دارد.

موسیقی

نوشتار اصلی: ابن سینا و دانش موسیقی

پورسینا تئوری‌دانی دارای دیدگاه‌های موسیقایی است. او مرد دانش و نه کنش در موسیقی بود ولی آنچنان از همین دانش نظری سخن می‌راند که گویی در کنش نیز چیره دست است. گمان می‌شود پورسینا و فارابی بنیادگذاران نخستین پایه‌های دانش هماهنگی(هارمونی) در موسیقی بوده‌اند. آثار موسیقایی پور سینا روی هم رفته پنج اثر مهم اوست که در بخش‌هایی از آنها به موسیقی پرداخته شده[۱۹]:

  • شفا
  • جوامع علم موسیقی
  • المدخل الی صناعة الموسیقی*[۲۰] (در دسترس نیست)
  • لواحق(در دسترس نیست)
  • دانشنامه علایی
  • نجات
  • اقسام العلوم

اشعار

ابن سینا در شعر نیز دستی داشته و اشعار زیادی به زبان عربی سروده‌است و حتی منظومه‌هایی مثل قصیده ارجوزه در مسایل علمی ساخته‌است. اشعاری نیز به زبان فارسی از او روایت کرده‌اند که برخی از آن‌ها به نام دیگران نیز آمده‌است و با توجه به اسلوب و معانی آن‌ها باید در انتساب این اشعار به ابن سینا تردید روا داشت[نیازمند منبع]. ما در اینجا، برای آشنایی مختصر با اشعار ابن سینا، گزیده‌ای از مستندترین آنها را می‌آوریم:

[۵]

علی عالی اعلا، ولی والی والا

 

وصی سید بطحا، به حکمش جمله ما فیها

قوام جسم را جوهر، زمانی روح را رهبر

 

کلام نیک پیغمبر، ولی ایزد دانا

حیدیثی خاطرم آمد که می‌فرمود پیغمبر

 

به اصحابش شب معراج سر لیله الاسرا

به طاق آسمان چهارمین، دیدم من از رحمت

 

هزاران مسجدی اندر درون مسجد اقصا

به هر مسجد هزاران طاق، هر طاق محرابی

 

به هر محراب صد منبر، به هر منبر علی پیدا

به پیغمبر چو بشنیدند اصحاب این سخن گفتند

 

که دیشب با علی بودیم، جمله جمع در یکجا

تبسم کرد سلمان، این سخن گفتا به پیغمبر:

 

به غیر از خود ندیدم هیچ کس، در نزد آن مولا

اباذر گفت با سلمان به روح پاک پیغمبر

 

نشسته بودم اندر خدمتش در گوشه‌ای تنها

که ناگه جبرئیل از، سلام آورد براحمد

 

که‌ای مسند نشین بازگاه قرب او ادنا

اگرچه بر همه ظاهر شدم بر صورتی، اما

 

ولیکن از همه بگذشت، با ما بود در بالا

نوشتار اصلی: علی در ادبیات فارسی

غذای روح بود باده رحیق الحق

 

که رنگ او کند از دور رنگ گل را دق

به رنگ زنگ زداید ز جان اندوهگین

 

همای گردد اگر جرعه‌ای بنوشد بق

به طعم، تلخ چوپند پدر و لیک مفید

 

به پیش مبطل، باطل به نزد دانا، حق

می‌از جهالت جهال شد به شرع حرام

 

چو مه که از سبب منکران دین شد شق

حلال گشته به فتوای عقل بر دانا

 

حرام گشته به احکام شرع بر احمق

شراب را چه گنه زان که ابلهی نوشد

 

زبان به هرزه گشاید، دهد ز دست ورق

حلال بر عقلا و حرام بر جهال

 

که می‌محک بود وخیرو شر از او مشتق

غلام آن می‌صافم کزو رخ خوبان

 

به یک دو جرعه برآرد هزار گونه عرق

چو بوعلی می‌ناب ار خوری حکیمانه

 

به حق حق که وجودت شود به حق ملحق

ابن سینا علاوه بر آثار خود چند شاگرد نیز تربیت کرد که هر کدام دانشمند بزرگی در زمان خود شدند. از میان شاگردان او این چندتن سرشناس ترند:

ابومنصور حسین بن طاهر بن زیله اصفهانی از دانشمندان ایرانی قرن چهارم و پنجم هجری و از شاگردان ابن سینا بود. وی در دانش‌های زمان خود بیشتر در ریاضیات مهارت داشت. او در سال ۴۴۰ هجری درگذشت.

در سال ۲۰۰۵ میلادی دکتر «یاشار بیلگین» ترک تبار (عضو حزب راست گرای اتحادیه دموکرات مسیحی آلمان) با همکاری چند فرد دیگر، کانونی عام المنفعه به نام "آویسنا پرایز" (Avicenna-Preis e.V) در شهر فرانکفورت آلمان بنیان نهاد تا سالانه به انتخاب هیئت داوران «جایزه ابن سینا» را به افراد یا سازمان‌هایی که در راه تفاهم فرهنگی ملت‌ها کوشا بوده‌اند اعطاء کند. مبلغ سقفی این جایزه تا یکصد هزار یورو تعیین شده که از طرف شخصیت‌های حقوقی و حقیقی مختلف مهیا می‌گردد.

 

ابن سینا یا پورسینا حسین پسر عبدالله زادهٔ ۳۵۹ ه. ش در بخارا -درگذشتهٔ ۲ تیر ۴۱۶ در همدان، ۹۸۰-۱۰۳۷ میلادی، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود. نام او را ابن سینا، ابوعلی سیناbalkhi، و پور سینا گفته‌اند. در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجةالحق شرف‌الملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهم‌ترین کتاب‌های او عبارت‌اند از شفا در فلسفه و منطق، و قانون در طب در پزشکی.

«بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگ‌ترین نماینده حکمت بر شمرد. اهمیت وی در تاریخ بسیار است زیرا تا عهد او هیچ‌یک از حکمای ایران نتوانسته بودند تمامی اجزای فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامه‌ای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بt: "One of the key figures whose views came under attack was the Persian philosopher and scientist Ibn Sina(also known as Avicenna; 980-1037)""
G) David Edward Cooper, Jitendranath Mohanty, Ernest Sosa, "Epistemology: the classic readings", Wiley-Blackwell, 1999. pg 98:"by the Persian philosopher Ibn Sina (Avicenna) in the eleventh century."

 

 



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: طبری , ابن سینا , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 668
نویسنده : آوا فتوحی

ابوالحسن طبری آملی طبری پزشکی دانشور و از شاگردان محمد زکریای رازی بوده‌است.

وی در ری می‌زیسته‌است. ابتدا پزشک مخصوص ابوعبدالله بریدی حاکم اهواز بود و بعد از مرگ وی در حدود ۹۷۰ میلادی پزشک دربار رکن‌الدین دیلمی شد. کتاب پزشکی او که به المعالجات البقراطیه معروف است، از بهترین و سودمندترین کتاب‌های پزشکی خوانده شده‌است.آیا به فارسی بوده یا به عربی‌؟ فعلاً تنها به صورت نسخه‌ٴ عربی موجود است. او پیرو نظریه مشهور بقراط و جالینوس و رازی که «طبیب باید فلسفه بداند، طبیب فاضل باید فیلسوف هم باشد» بوده‌است. .

ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلی سینا و ابن سینا و پور سینا (زادهٔ ۳۵۹ ه. ش در بخارا -درگذشتهٔ ۲ تیر ۴۱۶ در همدان، ۹۸۰-۱۰۳۷ میلادی[۱])[۲][۳][۴]، پزشک و شاعر[۵] ایرانی[۶][۷][۸][۹] و مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوفان-دانشمندان ایران است که به ویژه به دلیل آثارش در زمینه و پزشکی اهمیت دارد. وی نویسنده کتاب شفا یک دانشنامه علمی و فلسفی جامع است و القانون فی الطب یکی از معروف‌ترین آثار تاریخ پزشکی است.[۱۰] جهان بود.[۱۱]

وی ۴۵۰ کتاب در زمینه‌های گوناگون نوشته‌است که شمار زیادی از آن‌ها در مورد پزشکی و فلسفه است. جرج سارتن در کتاب تاریخ علم وی را یکی از بزرگترین اندیشمندان و دانشمندان پزشکی می‌داند.[۱۲] همچنین وی او را مشهورترین دانشمند ایران می‌داند که یکی از معروف‌ترین‌ها در همهٔ زمان‌ها و مکان‌ها و نژادها است.

 

 

بزرگ‌ترین کسی است که از عهده این کار برآمد.»(اموزش و دانش در ایران، ص۱۲۵) «وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ، و را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۴۹۳)

ابن سینا در روستای افشانه نزدیک بخارا متولد شد. زبان مادری اش فارسی بود. پدرش از صاحب منصبان در حکومت سامانی بود و وی را به مدرسه بخارا فرستاد در آنجا به خوبی تحصیل کند. پدر و برادر ابن سینا مجذوب تبلیغات اسماعیلیه شده بودند، اما ابن سینا از آن دو تبعیت نکرد. وی حافظه و هوشی خارق العاده داشت. به طوری که در ۱۴ سالگی از معلمان خود پیشی گرفت.[۱۴]

او علم منطق را به استادش ناتیلی آموخت. او کسی را نداشت که از وی علوم طبیعی یا داروسازی را فرا بگیرد و پزشکان مشهور از دستورالعملهای او تبعیت می‌کردند. البته وی در فراگیری علم ماوراء الطبیعه ارسطو دچار مشکل شد که تنها به کمک تفسیر فارابی توانست آن را بفهمد. او امیر خراسان را از یک بیماری سخت نجات داد. امیر خراسان در ازای این کار اجازه داد که ابن سینا از کتابخانه باشکوه مخصوص شاهزادگان سامانی استفاده کند. در سن ۱۸ سالگی، ابن سینا بر تمام علومی که بعدها شناخته شدند، تسلط یافت. پیشرفتهای بعدی وی، مرهون استدلالهای شخصی وی بود.[۱۴]

بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است:

پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد. نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. دهمین سال عمر خود را به پایان می‌بردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنان‌که آموزگارانم از دانسته‌های من شگفتی می‌نمودند. در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانش‌های روزگار خود چیزهایی می‌دانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که ناتل به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه می‌آموختم و بهترین شاگرد او بودم و در که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.

ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم. من اندیشه خود را بدانچه ناتلی می‌گفت می‌گماشتم و در ذهنم به بررسی آن می‌پرداختم و آن را روشن‌تر و بهتر از آنچه استادم بود فرامی‌گرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم. چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت. آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمی‌رفت در کوتاه‌ترین زمان در این رشته موفقیت‌های بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان می‌کردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم. در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.

بعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمی‌فهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمی‌یافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنان‌که مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبرده‌بودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید می‌شدم و می‌گفتم مرا در این دانش راهی نیست... یک روز عصر از بازار کتابفروشان می‌گذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار می‌گشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بی‌درنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواری‌های آن بر من آسان گشت. از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم. فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود. صدقه فراوان به درماندگان دادم. در این موقع سال

وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود می‌شدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمی‌دانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم. از مطالعه آنها بسیار سود جستم. چندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتاب‌هایی نوشته بودم.

در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آواره‌ای در شهرها می‌گشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم. ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد.

ابو عبید جوزجانی گوید: این بود آنچه استادم از سرگذشت خود برایم حکایت کرد. چون من به خدمت او پیوستم تا پایان حیات با او بودم. بسیار چیزها از او فرا گرفتم و بسیاری از کتابهای او را تحریر کردم استادم پس از مدتی به ری رفت و به خدمت قزوین و از قزوین به همدان رفت و مدتی دراز در این شهر ماند و در همین شهر بود که استادم به وزارت شمس‌الدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید. در همین اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تالیف کتاب عظیم اصفهان مکاتبه دارد و به همین دلیل به زندان گرفتار آمد ۴ ماه در زندان بسر برد و در زندان ۳ کتاب به رشته تحریر درآورد. پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بود تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفت و به سوی اصفهان رهسپار گردید. من و برادرش و دو تن دیگر با وی همراه بودیم. پس از آنکه سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان در آمدیم. علاءالدوله فرمانروای اصفهان استادم را به گرمی پذیرفت و مقدم او را بسیار گرامی داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشین خود ساخت. استاد در این شهر کتاب شفاء را تکمیل کرد و به سال

مهاجرت از گرگانج به گرگان (۴۰۳-۴۰۲ هجری/ ۱۰۱۳-۱۰۱۲ میلادی)

ابن سینا در ۴۰۲ هجری گرگانج را به مقصد گرگان ترک نمود تا دوستش کاووس بن وشمگیر دیلمی از آل زیار را ملاقات کند. در این راه، ابن سینا به طرف خراسان رفت و از شهرهای نسا، ابیورد، طوس، سمنگان، جاجرم گذشت و به گرگان رسید. اما در این اثنا (در زمستان ۴۰۳ هجری/ژانویه و مارس ۱۰۱۳ میلادی) قابوس درگذشت. گرچه در شرح حال ابن سینا به زبان خودش، دلیلی بر این موضوع نیامده، اما می توان علت مرگ قابوس را مسائل سیاسی دانست. ابن سینا در طی این سفر به نظر نمی‌رسد که در شهری توقف کرده باشد. ابن سینا مدت کوتاهی در گرگان در خانه یکی از دوستان صمیمی اش اقامت نمود و در آنجا جوزجانی را ملاقات نموده و در خدمت منوچهر بن کاووس بود.[۱۵]

در ری (۴۰۵-۴۰۴ هجری/ ۱۰۱۵-۱۰۱۴ میلادی)

ابن سینا از گرگان به ری مهاجرت کرد و در دستگاه حکومتی حاکم آل بویه مجدالدوله رستم وارد شد. مادر مجدالدوله سیده، دستی پشت پرده در تصمیم گیریهای حکومتی بود. ابن سینا با مهارتی که در پزشکی داشت، از نخبگان سیاسی که به مجدالدوله مشاوره می‌دادند پیشی گرفت و به وی نزدیک تر شد. ابن سینا مجدالدوله را که مبتلا به مالیخولیا شده بود را مداوا نمود.[۱۵]

در همدان (۴۱۵-۴۰۵ هجری/ ۱۰۲۴-۱۰۱۵ میلادی)

ابن سینا در ری بود تا شمس الدوله حاکم آل بویه (برادر مجدالدوله) در ذی قعده ۴۰۵/آوریل ۱۰۱۵ به آنجا حمله کرد. ابن سینا به دلایل نامعلوم به قزوین مهاجرت کرده و سپس وارد همدان گردید. وی سپس برای معالجه شمس الدوله احضار گردید و به اجبار وزیر وی شد و تا مرگ شمس الدوله در ۴۱۲ هجری/۱۰۲۱ میلادی در این پست باقی ماند. یک بار در این دوران ابن سینا با لشکریان امیر درگیر شد. پس از مرگ شمس الدوله، سماءالدوله روی کار آمد و از ابن سینا خواست تا در مقامش باقی بماند. اما ابن سینا تمایلی به این موضوع نداشت و در انتظار فرصتی برای ترک آن دیار بود. او مخفیانه با علاءالدوله حاکم آل کاکویه مکاتبه کرد که دیوان آل بویه در همدان و مخصوصا تاج الملوک وزیر کرد آل بویه به وی ظنین گردیده و به اتهام خیانت در قلعه‌ای در فرجان ابن سینا را زندانی کردند. ابن سینا ۴ ماه زندانی بود تا اینکه علاءالدوله به همدان تاخت و سلطنت سماءالدوله را پایان داد و ابن سینا از زندان آزاد شد. علاءالدوله به ابن سینا پیشنهاد منصبی در همدان را داد که نپذیرفت. چندی بعد ابن سینا تصمیم به مهاجرت به اصفهان گرفت و در لباس صوفیان به همراه برادرش جوزجانی و دو برده به آنجا رفت.[۱۵]

در اصفهان (۴۲۸-۴۱۵ هجری/۱۰۳۷-‍‍۱۰۲۴ میلادی)

علاءالدوله، ابن سینا را با عزت و احترام پذیرفت و ابن سینا در اصفهان سکنی گزید و سالهای پایانی عمرش را در خدمت وی گذراند و در اکثر سفرها با وی همراه بود. در یکی از این سفرها به همدان در سال ۴۲۸ هجری، ابن سینا مبتلا به قولنج شد که دائما به آن مبتلا می‌گشت و در اثر آن درگذشت و در همدان به خاک سپرده شد و آرامگاه بوعلی‌سینا هم اکنون در این شهر قرار دارد.[۱۵]

اخلاق و صفات

ابن سینا از حیث نیروی جسمانی، مردی نیرومند بود و به همین خاطر از کار کردن احساس خستگی نمی‌کرد. او با داشتن این نیروی فراوان جسمی می‌توانست از پس کار وزارت فرمانروایان برآید و همیشه چه در سفر و چه در نبرد همراه آنان باشد و علاوه بر این به کار دانش و نوشتن نیز بپردازد. می‌گویند که او شبها تا دیرگاه به نوشتن کتاب و رساله می‌پرداخت و در این کار افراط می‌کرد. ابن سینا از لحاظ نیروی ذهنی و تفکر نیز بسیار نیرومند بود. اینکه او در هجده سالگی توانست تمامی دانش‌های زمان خود را فراگیرد خود نشانگر نیروی ذهنی اوست.

نکتهٔ منفی در اخلاق ابن سینا گفتار تند او نسبت به دانشمندان همدورهٔ خود و حتی به گذشتگانی مانند افلاطون و زکریای رازی بود.



:: برچسب‌ها: طبری , ابن سینا , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 678
نویسنده : آوا فتوحی

امام ابوعبدالله محمد بن عمر بن حسین بن حسن تَیْمیِّ بَکْریِّ طبرستانی رازی، فقیه ، متکلم ، فیلسوف ، مفسر و حکیم مسلمان ایرانی که درسال ۵۴۴ هجری قمری در ری متولد شد و وفاتش در سال ۶۰۶ هجری، در هرات اتفاق افتاد.[۱]

لقبش فخرالدین است و به امام رازی یا امام فخر رازی نیز شهرت دارد. او بر و تاریخ، کلام، فقه، اصول و علوم ادبی عصر خود تسلط کامل داشت. کتابهایش در دوران حیاتش بسیار مورد استقبال قرار گرفت و به عنوان کتب درسی از آنها استفاده می‌شد.پدرش ضیاءالدین عمر بن حسین رازی آملی خود از بزرگان علم وعرفان بود که از طبرستان به ری سفر کرده بودند.

برجسته‌ترین دوره زندگی امام فخر رازی در شهرهرات بوده ودر مجمع درسی اش بیشتر از دو هزار نفر دانشمند شرکت می‌کردند و حتی در هنگام سواری نیز بیش از سیصد نفر از فقها وشاگردانش برای بهره بردن از دانشش او را همراهی می‌کردند.وی در اصول و کلام مذهب اشعری و در فروع و فقه مذهب شافعی داشت. برای فراگیر علم و تدریس و تقریر خطابه های علمی به شهرهای بزرگ و مراکز علمی از جمله خوارزم سفر کرد. در آنجا با معتزله به بحث و مجادله افتاد و سرانجام از آنجا اخراج شد. بعدا به ماوراء النهر و شهرهای بخارا، سمرقند، خجند و چندین شهر دگر با فقها و علما مناظراتی کرد و بر همه فائق آمد و هیچکس یارای جر و بحث و مناظره با او نبود، گاهی هم در مباحثه تند می شد و بدگویی می کرد. او سخنرانی ماهر و مورد احترام فوق العاده پادشاهان و حکام زمان خودش بود. ثروت زیادی داشت، در علوم فقه، تفسیر، کلام، فلسفه، طب و ریاضیات متبحر بود و در تمام این زمینه ها تالیفاتی دارد که تالیفاتش نیز مثل خودش، شهرت و اهمیت زیادی پیدا کرد و در سراسر ممالک اسلامی مورد بحث و تحقیق قرار گرفت. امام فخر رازی، در اواخر زندگیش در هرات ساکن بود. در آن زمان، هرات نیز در تصرف محمد خوارزمشاه بود.وی نخستین کسی بود که از شیوه «سبر» و «تقسیم» در کتاب‌های خویش استفاده کرد. به این معنی که هر مساله‌ای را با موشکافی کم‌نظیری می‌شکافت، آن را به کوچکترین اجزای سازنده آن تجزیه می‌کرد و از همه زوایا و وجوه به آن می‌نگریست.

سفر

از جمله سفرهای مهم او،سفری به خوارزم بود که در آنجا با طرفداران عقاید معتزله سخت درگیر شد،و قدرت گروهی از داعیه داران مقیم خوارزم را به خطر افکند.پس از پیروزی امام فخر،زمینهء تحریک عوام‏ فراهم آمد و احتمال برپایی فتنه و آشوب مردم،حکام‏ خوارزم را به وحشت افکند.ناگزیر از حمایتش دست‏ برداشتند و از خوارزم اخراجش کردند. پس از آن راه ماوراء النهر در پیش گرفت.در شهرهای‏ سمرقند و بخارا،خجند و بناکت،با علما و فقهای‏ سرشناس به مباحثه و مناظره پرداخت.از جمله‏ با رضی الدین نیشابوری،رکن الدین قزوینی و شرف الدین مسعودی در مجالس عمومی به جدل و مناظره نشست و بر همگان چیره شد. در سال 582 هجری اختر شناسان سمرقندی و طرفداران احکام نجوم،پیش بینی کرده بودند که در این سال در برج میزان طوفانی از باد رخ می‏نماید که‏ شهر را زیر و زبر می‏کند.امام فخر با شرف الدین‏ مسعودی در مورد بطلان حکم منجمان به مباحثه‏ نشست و سرانجام بر وی پیروز شد و بر سخن منجمان و بطور کلی به احکام نجومی خط بطلان کشید.صاحب‏ مجمل فصیحی این حادثه را چنین توصیف کرده است: «در این سال اجتماع اختران هفتگانه در ماه‏ رجب 582 در برج میزان واقع شد و مدتها در افواه افتاده بود که«طوفان باد»خواهد شد. طوفانی که سی گز یا بیست گز،از(خاک)زمین‏ برگیرد!و از ابتدای قران تا یکماه بادی نجنبید که برگ درختی حرکت یابد یا شعلهء چراغی فرو نشاند،و در این واقعه شعرا به جد و هزل چیزی‏ گفته‏اند.

شخصیت اجتماعی

امام فخر رازی خطیبی زبر دست بود و مردم خراسان‏ برای شنیدن سخنانش شوق و رغبت بسیار نشان‏ می‏دادند.وی مورد احترام فوق العادهء شاهان و امیران و وزیران روزگار خود قرار داشت و از ثروت و اعتبار فراوان برخوردار شد.در جدل و مناظره سخت نیرومند بود و کسی را یارای مباحثه با او نبود.در مناظره گاهی‏ تندی می‏کرد و بدمی گفت.در علوم زمان خود مانند: فقه،تفسیر،کلام،فلسفه،طب و ریاضیات متبحر بود و در تمام این زمینه‏ها تألیفات مرغوب دارد. تألیفات وی نیز مانند خودش شهرت و اهمیت فراوان‏ یافت و در سراسر ممالک اسلامی آن روزگار مورد بحث و تدریس قرار گرفت.امام فخر ذهنی آزاد و مستقل داشت‏ و می‏کوشید که تحت تأثیر هیچ مکتبی قرار نگیرد.هم‏ بر نهج البلاغه علی بن ابیطالب ع شرح نوشت و هم بر سقط الزند ابو العلاء معری.با این همه در کلام‏ پیرو مذهب اشعری و در فقه پیرو امام شافعی بود.

وفات و آرامگاه

امام فخر رازی در روز دوشنبه، عید فطر سال ۶۰۶ هجری قمری در شهر هرات در گذشت. او بسیار مورد علاقه و احترام دولت وقت بود و برخی می‌گویند بهمین سبب فرقه [۲] مرقدش در شمال غرب شهر هرات و در سمت غربی متوسط جاده خیابان هرات واقع بوده و زیارتگاه خاص و عام می‌باشد. در طول جنگ‌های اخیر و هجوم روسها به افغانستان، مقبره امام فخر رازی ویران گردیده اما در این اواخر مختصر بازسازی گردیده‌است.

شاگردان

آثار

فخر رازی آثار بسیاری در و

  • تفسیر کبیر که به «مفاتیح الغیب» موسوم است.
  • الاربعین فی اصول الدین، این کتاب دارای چهار مسئله از مسائل کلامی است. او این کتاب را برای پسرش محمد تالیف نمود.
  • اساس التقدیس، این کتاب برای نوشته شده‌است و در قاهره منتشر شده‌است.
  • اسرارالتنزیل و انوارالتاویل، امام فخر رازی می‌خواسته‌است این کتاب را در چهار مبحت: اخلاق و مناجات بنویسد. ولی بعد از پایان مبحث اول در گذشت.
  • اسرارالنجوم
  • الانارات فی شرح الاشارات، در این کتاب از بوعلی سینا انتقاد نموده‌است.
  • البیان و البرهان
  • تحصیل الحق، رساله‌ای در مورد کلام
  • تعجیزالفلاسفه
  • تهذیب الدلایل و عیون المسائل
  • زبده العالم فی الکلام
  • شرح قانون ابن سینا
  • شرح نهج البلاغه[۳]
  • الشجرة المبارکة
  • حفظ البدن


:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: فخر رازی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 658
نویسنده : آوا فتوحی

 

ابوبکر محمّد زَکَریای رازی (۲۵۱ ه.ق.۳۱۳ ه.ق.)[۱] پزشک، فیلسوف و شیمی‌دان ایرانی که آثار ماندگاری در زمینهٔ پزشکی و شیمی و فلسفه نوشته است و به‌عنوان کاشف الکل و جوهر گوگرد (اسید سولفوریک) مشهور است.

به گفته جرج سارتن، پدر تاریخ علم، رازی «بزرگ‌ترین پزشک اسلام و قرون وسطی بود.» این دانشمند ایرانی از آن‌جا که کتاب‌های خود را به زبان عربی می‌نوشت، نزد غربیان به جالینوس عرب[۲] نیز مشهور بوده‌است.

به پاس زحمات فراوان رازی در داروسازی روز پنجم شهریورماه (۲۷ اوت)، روز بزرگداشت زکریای رازی شیمی‌دان بزرگ ایرانی و روز داروسازی نام‌گذاری شده است.

نام وی محمد و نام پدرش زکریا و کنیه‌اش ابوبکر است. مورخان شرقی در کتاب‌هایشان او را محمد بن زکریای رازی خوانده‌اند، اما اروپائیان و مورخان غربی از او به نام‌های رازس Rhazes=razes و الرازی Al-Razi در کتاب‌های خود یاد کرده‌اند. به گفته ابوریحان بیرونی وی در شعبان سال ۲۵۱ هجری (۸۶۵ میلادی) در ری زاده شد و دوران کودکی و نوجوانی و جوانی‌اش دراین شهر گذشت. چنین شهرت دارد که در جوانی عود می‌نواخته و گاهی شعر می‌سروده‌است. بعدها به زرگری و سپس به کیمیاگری روی آورد. وی در سنین بالا علم طب را آموخت. بیرونی معتقد است او در ابتدا به کیمیا اشتغال داشته و پس از آن‌که در این راه چشمش در اثر کار زیاد با مواد تند و تیزبو آسیب دید، برای درمان چشم به پزشکی روی آورد.[۳] در کتاب‌های مورخان اسلامی آمده‌است که رازی طب را در بیمارستان بغداد آموخته‌است، در آن زمان بغداد مرکز بزرگ علمی دوران و جانشین دانشگاه جندی شاپور بوده‌است و رازی برای آموختن علم به بغداد سفر کرد و مدتی نامعلوم در آن‌جا اقامت گزید و به تحصیل علم پرداخت و سپس ریاست بیمارستان «معتضدی» را برعهده گرفت. پس از مرگ معتضد خلیفه عباسی، به ری بازگشت و عهده‌دار ریاست بیمارستان ری شد و تا پایان عمر در این شهر به درمان بیماران مشغول بود. رازی در آخر عمرش نابینا شد، درباره علت نابینا شدن او روایت‌های مختلفی وجود دارد، بیرونی سبب کوری رازی را کار مداوم با مواد شیمیایی چون بخار جیوه می‌داند.

رازی در تاریخی بین ۵ شعبان ۳۱۳ ه.ق.*[۴] الی ۳۱۳ ه.ق. در ری وفات یافته‌است. مکان اصلی آرامگاه رازی نامعلوم است.

در مورد تاریخ تولد و مرگ رازی

مهم‌ترین سند تاریخی دربارهٔ تولد و مرگ رازی کتاب «فهرست کتب رازی» نوشتهٔ ابوریحان بیرونی است. در این کتاب تولد رازی در غرهٔ شعبان ۲۵۱ (قمری) ه.ق و درگذشت او در پنجم شعبان ۳۱۳ ه.ق. ثبت شده‌است. ضمنا «در این رساله ابوریحان علاوه بر آن که صریحاً تاریخ تولد و وفات رازی را متذکر شده، مدت عمر او را به سال قمری شصت و دو سال و پنج روز و به شمسی شصت سال و دو ماه و یک روز به‌طور دقیق آورده‌است.»[۵] اما در منابع مختلف تاریخ‌های متفاوتی در مورد تولد و مرگ رازی آمده‌است.

اخلاق و صفات رازی

رازی مردی خوش‌خو و در تحصیل کوشا بود. وی به بیماران توجه خاصی داشت و تا زمان تشخیص بیماری دست از آن‌ها برنمی‌داشت و نسبت به فقرا و بینوایان بسیار رئوف بود. رازی برخلاف بسیاری از پزشکان که بیشتر مایل به درمان پادشاهان و امراء و بزرگان بودند، با مردم عادی بیشتر سروکار داشته‌است. ابن‌الندیم در کتاب «الفهرست» خود می‌گوید: «تفقد و مهربانی به همه کس، به ویژه فقراء و بیماران داشته، از حالشان جویا، و به عیادتشان می‌رفت و مقرری‌های کلانی برای آن‌ها گذاشته بود.»[۶] رازی در کتابی به نام صفات بیمارستان این عقیده را ابراز می‌دارد که هر کس لایق طبابت نیست و طبیب باید دارای صفات و مشخصه‌های ویژه‌ای باشد.[۷] رازی درباره جاهل عالم‌نما افشاگری‌های متعددی صورت داده‌است و با افراد کم‌سواد که خود را طبیب می‌نامیدند و اطرافیان بیمار که در طبابت دخالت می‌کردند به شدت مخالفت می‌کرد و به همین سبب مخالفانی داشت.*[۸]

استادان و شاگردان

مقاله اصلی فهرست شاگردان محمد زکریای رازی

درباره استادان و پیش‌کسوت‌های رازی میان کارشناسان و تاریخ‌نویسان اتفاق نظر وجود ندارد. گروهی او را شاگرد و ابوزید بلخی می‌دانند اما عده‌ای دیگر بنا بر شواهد و دلایلی این موضوع را رد می‌کنند. ناصرخسرو در زادالمسافرین صفحهٔ ۹۸ از شخصی به نام ایرانشهری به‌عنوان «استاد و مقدم» محمد زکریا نام می‌برد اما هیچ نشانی از این شخص به‌دست نیامده‌است. از این نام‌ها به عنوان شاگردان رازی یاد شده‌است: یحیی بن عدی، ابوالقاسم مقانعی، ابن قارن رازی، ابوغانم طبیب، یوسف بن یعقوب، محمد بن یونس و ابوالحسن طبری.

آثار رازی

مقاله اصلی: فهرست آثار محمد زکریای رازی

در مورد آثار رازی در لغت‌نامهٔ دهخدا آمده‌است: «ابن‌الندیم در کتاب «الفهرست» خود تعداد آثار رازی را یک‌صد و شصت و هفت و ابوریحان بیرونی در کتاب «فهرست کتب کتاب در ریاضیات و نجوم، ۷ کتاب در تفسیر و تلخیص و اختصار کتب فلسفی یا طبی دیگران، ۱۷ کتاب در علوم فلسفی و تخمینی، ۶ کتاب در در مافوق الطبیعه، ۱۴ کتاب در الهیات، ۲۲ کتاب در کیمیا، ۲ کتاب در کفریات، ۱۰ کتاب در فنون مختلف که جمعا بالغ بر یک‌صد و هشتاد و چهار مجلد می‌شود و ابن اصیبعه در عیون الانباء فی طبقات الاطباء دویست و سی و هشت کتاب از برای رازی برمی‌شمارد.[۲] محمود نجم‌آبادی استاد دانشگاه تهران کتابی به عنوان: مولفات و مصنفات ابوبکر محمدبن زکریای رازی نوشته است. که در سال ۱۳۳۹ به‌وسیله انتشارات دانشگاه تهران چاپ شده است در این کتاب فهرست‌های ارائه شده توسط ابن الندیم و ابوریحان بیرونی و قفطی و ابن اصیبعه با یک‌دیگر تطبیق داده شده‌است و در مجموع دویست و هفتاد و یک کتاب و رساله و مقاله فهرست شده‌است.

الحاویالکناش المنصوریالمرشدمن لایحضره الطبیبکتاب الجدری و الحصبهدفع مضار الاغذیهالابدال و سایر

پزشکی

رازی طبیبی حاذق و پزشکی عالی‌قدر بود و در زمان خود شهرت به‌سزایی داشت. رازی از زمرهٔ پزشکانی است که بعضی از عقاید وی در درمان طب امروزی نیز به‌کار می‌رود، مخصوصاً در درمان بیماران با مایعات و غذا. پزشکان و محققین از کتاب‌ها و رسالات رازی در سده‌های متمادی بهره‌ها برده‌اند. ابن‌سینا رازی را در طب بسیار عالی‌مقام می‌داند و می‌توان گفت برای تالیف قانون از الحاوی رازی استفاده فراوان کرده است.

رازی و بیمارستان

ابن خلکان، کاستیلیونی و ... از رازی به عنوان سر دسته پزشکان عملی و کلینیسین نامبرده‌اند[۹].

رازی و آزمایش‌های پزشکی

می‌توان گفت که رازی جزو اولین پزشکانی است که تجربه و آزمایش وارد علم طب کرده است[۱۰].

استحالات شیمیایی به عنوان دارو

چنانکه می‌دانیم رازی قبل از طب به کیمیا مشغول بود و اطلاعات زیادی درباره مواد داشته است. او اولین کسی است که استحالات شیمیایی را وارد طب کرده است[۱۱].

آبله و سرخک

رازی اولین کسی است که تشخیص تفکیکی بین آبله و سرخک را بیان داشته‌است. وی در کتاب آبله و سرخک خود به علت بروز آبله پرداخته و سبب انتقال آن را عامل مخمر از راه خون دانسته‌است و ضمن معرفی آبله و سرخک به‌عنوان بیماری‌های حاد، نشانه‌هایی از بی‌خطر یا کشنده بودن آن‌ها را بیان می‌دارد و برای مراقبت از بیمار مبتلا به این بیماری‌ها روش‌هایی را توصیه می‌کند از جمله به عنوان اولین طبیب استفاده از پنبه را در طب آورده و به منظور زخم نشدن بدن بیماران آبله‌ای از آن بهره می‌برده و در مراقبت از چشم‌ها و پلک و گلو و بینی این بیماران توصیه فراوان کرده‌است. در کتاب آبله و سرخک رازی در مورد آبله و سرخک چه قبل از ظهور بیماری و چه بعد از آن و جلوگیری از عوارض بیماری به اندام‌های بدن تدابیری آورده شده‌است.

تشریح

در دوران رازی تشریح جسد انسان رواج نداشت و این کار را ناپسند و خلاف آموزه‌های دینی می‌دانستند و عموماً به تشریح میمون می‌پرداختند. رازی در کتاب‌های خود از جمله کتاب الکناش المنصوری از تشریح استخوان‌های و عضلات، مغز، چشم، گوش، ریه، قلب، معده و کیسه صفرا و… سخن گفته‌است و طرز قرار گرفتن ستون فقرات و سوراخ‌ها و زائده‌های آن و نخاع شوکی را به خوبی شرح داده‌است. رازی نخستین پزشکی است که برخی از شعبه‌های اعصاب را در سر و گردن شناخته و پیرامون آن‌ها توضیحاتی داده‌است.

درمان بیماری‌های داخلی

رازی اسراف در دارو را بسیار مضر می‌داند، وی معتقد بوده‌است تا ممکن است مداوا با غذا و در غیر این‌صورت با داروی منفرد و ساده وگرنه با داروی مرکب به عمل آید. رازی می‌گوید: «هرگاه طبیب موفق شود بیماری‌ها را با غذا درمان کند، به سعادت رسیده‌است.»[۱۲]

اگرچه رازی به عنوان پزشک مشهور است اما بعضی از مورخان او را به نام «جراح» می‌شناسند. از مطالعهٔ آثار وی چنین برمی‌آید که در جراحی صاحب‌نظر بوده‌است. وی درباره «سنگ کلیه‌ها و مثانه» کتابی نوشته و درآن تاکید کرده‌است در صورتی که درمان سنگ مثانه با راه‌های طبی مقدور نباشد، باید به عمل جراحی پرداخت و در این کتاب از اسبابی که با آن عمل سنگ مثانه را انجام می‌داده، نام می‌برد. رازی اولین طبیبی یا (پزشکی) است که در عالم طب از سل مفصلی انگشتان صحبت کرده‌است. در شکسته‌بندی و دررفتگی‌ها قدم‌هایی برداشته و آثاری از خود به جا گذاشته‌است.

تغذیه

رازی از اولین افرادی است که بر نقش خوراک در تندرستی و درمان پافشاری بسیار دارد. رازی کتابی درباره خوراک دارد به نام «منافع‌الاغذیه و مضارها» که یک دوره کامل بهداشت خوراک است و در آن از خواص گندم و سایر حبوبات و خواص و ضررهای انواع آب‌ها و شراب‌ها و مشروبات غیرالکلی و گوشت‌های تازه و خشک و ماهی‌ها و… سخن گفته‌است و فصلی در باب علل و جهات اشتها و هضم غذا و ورزش و غذاهای گوارا و پرهیزهای غذایی و مسمومیت‌ها دارد.

رازی تحصیل شیمی را پیش از پزشکی شروع کرده‌است و در آن آثاری چشم‌گیر از خود برجا گذاشته‌است. عمدهٔ تأثیر رازی در شیمی طبقه‌بندی او از مواد است. او نخستین کسی بود که اجسام را به سه گروه جمادی، نباتی و حیوانی تقسیم کرد. وی پایه‌گذار است؛ با وجود آن‌که کیمیاگری را باور دارد. «هر چند که بعضی از کیمیاگران معاصر در ایران نوعی از تبدل ناقص فلزات را به طلا «تبدل رازی» می‌نامند. ولی چون رازی از دیدگاه مراحل بعدی علم در نظر گرفته شود، باید او را یکی از بنیان‌گذاران علم شیمی بدانیم.»[۱۳] در کتاب «سرّ الاسرار» او می‌خوانیم که مواد را به دو دسته فلز و شبه فلز (به گفته او جسد و روح) تقسیم می‌کند و اگر در این زمینه اشتباهاتی می‌کند، چندان گریزی از آن ندارد. برای نمونه جیوه را شبه‌فلز می‌خواند در صورتی که فلز بودن جیوه اکنون آشکار است.

کشف‌های بسیار به رازی نسبت داده می‌شود از جمله:

  • رازی کاشف الکل است.
  • از تأثیر محیط قلیایی بر کانه پیلیت، اسید سولفوریک فراهم کرد و با داشتن اسید سولفوریک بدست آوردن دیگر اسیدها آسان بود
  • از تأثیر آب‌آهک بر نوشادور (کلرید آمونیوم)، اسید کلریدریک بدست آورد.
  • با اثر دادن سرکه با مس، استات مس یا زنگار تهیه کرد که با آن‌ها را زخم را شستشو می‌دادند
  • از سوزاندن زرنیخ، اکسید آرسنیک یا مرگ موش فراهم کرد
  • برای نخستین بار از نارنج اسید سیتریک تهیه کرد.
  • او نخستین پزشکی است که داروهای سمی آلکالوئیدی ساخت و از آن‌ها برای درمان بیمارانش بهره گرفت

 

 



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: رازی , ذکریا , دارو , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 776
نویسنده : آوا فتوحی

 

ابو نصر محمد بن محمد فارابی معروف به فارابی، (حدود سال ۲۶۰ هجری، در فاراب، خراسان، ترکمنستان امروزی – سال ۳۳۹ هجری در سن ۸۰ سالگی[۱])از بزرگترین فیلسوفان ایرانی [۲] شرقی سده سوم و چهارم هجری است. اهمیت او بیشتر به علت شرح‌هایی است که بر آثار ارسطو نگاشته و به سبب همین مشروحات او را معلم ثانی خوانده‌اند و در مقام بعد از ارسطو قرار داده‌اند. وی آثاری نظیر «»، «»، «» و «

والدین فارابی ایرانی تبار بودند.خود او نیز ایرانی العصل بوده و کشورهایی همچون ترکمنستان و ... دنبال تحریف تاریخ به نفع خود بوده و می خواهند او را از کشور خود معرفی کنند . [۳][۴] و نوشته‌اند که ابونصر از نژاد ایرانی بوده‌است (= واصله فارسی / کان من سلاله فارسیه).[۵]

ابونصر محمد بن محمد طرخانی ملقب به فارابی، در حدود سال ۲۵۷هجری قمری/ ۸۷۰میلادی در دهکدهٔ «فاراب) در فرارود (شهر اُترار کنونی در جنوب قزاقستان) یا پاریاب (فاریاب) خراسان در افغانستان کنونی به دنیا آمد.دهخدا به نفل از بدیع الزمان فروزانفر می‌نویسد:«اسم پدراو طرخان و نام جدش اوزلوغ است. درشرح زندگی فارابی مطلبی که بر جریان واقعی زندگی دوران طفولیت و جوانی وی باشد در کتابها وجود ندارد. ابن ابی اصیبعه دو خبر متناقض درباره او نقل می‌کند: اول اینکه فارابی در آغاز کار نگهبان باغی در دمشق بودو دوم اینکه، در عنفوان جوانی به قضاوت مشغول بود و چون به معارف دیگر آشنا شد، قضاوت را ترک کرد و با تمام میل به طرف معارف دیگر روی آورد. »در جوانی برای تحصیل به بغداد رفت و نزد «متی بن یونس» به فراگرفتن منطق و فلسفه پرداخت. سپس به

از آغاز کار، هوش سرشار و علم آموزی وی سبب شد که همه موضوعاتی را که تدریس می‌شد، به خوبی فرا گیرد. به زودی نام او به عنوان فیلسوف و دانشمند شهرت یافت و چون به بغداد بازگشت، گروهی از شاگردان، گرد او فراهم آمدند که «یحیی بن عدی» فیلسوف مسیحی یکی از آنان بود.

در سال ۳۳۰هجری قمری/۹۴۱میلادی به دمشق رفت و به «سیف الدوله حمدانی» حاکم حلب پیوست و در زمره علمای دربار او درآمد. فارابی در سال ۳۳۸هجری قمری/۹۵۰میلادی در سن هشتاد سالگی در دمشق وفات یافت. عده ایی بر این باورند که ابونصر هنگامی که از دمشق به عسقلان می‌رفت به دزدان برخورد. ابونصر گفت:« هر آنچه از مرکب، سلاح، لباس ومال هست بگیرید و با من کاری نداشته باشید.» آنها نپذیرفتند و قصد کشتن او کردند. ابونصر به ناچاربا آنها جنگید و کشته شد.امرای شام از حادثه با خبر شدند. ابونصر را دفن کردند و دزدان را بر سر قبر او دار زدند.

مورخان اسلامی معتقدند که فارابی فردی زهد پیشه و عزلت‌گزین و اهل تامل بود. اعراض او از امور دنیوی به حدی بود که با آن که برایش از بیت‌المال حقوق بسیار تعیین کرده بود، به چهار درهم در روز قناعت می‌ورزید.

فارابی در انواع علوم بی همتا بود. چنانکه دربارهٔ هر علمی از علوم زمان خویش کتاب نوشت و از کتاب‌های وی معلوم می‌شود که در علوم زبان و ریاضیات و کیمیا و و موسیقی و الهیات و علوم مدنی و فقه و منطق دارای مهارت بسیار بوده‌است.

درست است که کندی نخستین فیلسوف اسلامی است که راه را برای دیگران پس از خود گشود؛ اما او نتوانست مکتب فلسفی تأسیس کرده و میان مسائلی که مورد بحث قرار داده‌است، وحدتی ایجاد کند. در صورتی که فارابی توانست مکتبی کامل را بنیان نهد.

ابن سینا او را استاد خود می‌شمرد و ابن رشد و دیگر حکمای اسلام و عرب، برایش احترام بالایی قائل بودند. ازجمله سخنی از ابن سینا است که اوج منزلت علمی اورا بیان می کند:کتاب مابعدالطبیعه را مطالعه کردم وبعد از چهل مرتبه مطالعه نتوانستم ازاغراض مولف آن اگاهی پیداکنم تا اینکه در بازار به کتابی از ابونصر فارابی برخورد کردم که شرحی بر کتاب مابعد الطبیعه بود بعد ازمطالعه آن توانستم مطالب مابعد الطبیعه را در یابم وبسیار مسرور شدم.

در سنت فلسفه اسلامی، فارابی را بعد از ارسطو که ملقب به «معلم اول» بود، معلم ثانی لقب داده‌اند.

 

تاریخ نگار عرب ابن ابی عصیبه (وفات ۶۶۸ ه.ق) در کتاب اویون خود اشاره کرده‌است که فارابی که پدر قرآن است از نسب پارسی بود.[۶][۲] ابن ندیم در الفهرست خود، و نیز [۷][۸] علاوه بر اینها فارابی در حاشیه بسیاری از کارهایش به زبان پارسی و سغدی منابعی را معرفی کرده (حتی به زبان یونانی، اما به ترکی نه)[۲]),[۹] حتی زبان سغدی به عنوان زبان مادری وی [۱۰] و زبان ساکنان فاراب دانسته شده‌است.[۱۱] محمد جواد مشکور ایرانی زبان بودن اصالت آسیای میانه را استدلال کرده‌است.[۱۲] اما فاراب در درجه نخست جزو سرزمین مسلمانان بود و در درجه نخست فارابی به دنیای اسلام و تمام بشریت تعلق دارد و عرب یا پارسی یا ترک بودن وی اهمیتی ندارد.[۱۲] اصالت پارسی فارابی توسط دیگر منابع نیز بحث شده‌است.[۱۳] همچنین پروفسور دانشگاه آکسفورد آقای بوسورث می‌نویسد که چهره‌های بزرگ مانند فارابی، بیرونی و ابن سینا توسط دانش پژوهان علاقمند ترک به نژاد ترکی چسبانده شدند.[۱۴] در دانشنامه ایرانیکا دکتر گوآتاس اظهارات ابن خلکان را نکوهش کرده و مدارک پیش از وی در این زمینه از ابن عصیبه در مورد پارسی بودن فارابی باعث شده تا ابن خلکان به تلاش برای مدرکسازی جهت ترک نشان دادن وی باشد.[۲] در این چهارچوب وی اشاره می‌کند که ابن خلکان ابتدای اسم فارابی نسبت الترک را افزود در حالی که فارابی هرگز چنین نسبتی را نداشته‌است.[۲ از عصر فارابی تا عصر سبزواری، یعنی از قرن نهم تا نوزدهم میلادی، مبحث خلق جهان و حدوث و قدم عالم مهم‌ترین بحث تفکر اسلامی بود.[۱۶] فارابی به پیروی از ارسطو معتقد بود که جهان «قدیم» است. اما برای آنکه از چهارچوب تعلیمات قرآنی خارج نشود، سعی کرد بین عقیده ارسطو و مسئله خلق جهان در قرآن راهی بیابد. به همین سبب سعی می‌کرد موضوع «فیضان» و «[تجلی]» را با روش عقلی توضیح دهد. او عقل و انواع آن را ابداع خداوند می‌داند. اما اظهار می‌دارد که این ابداع در زمان اتفاق نیفتاده‌است.[۱۷] او معتقد است که «عقل فعال» ارسطو همان وحی قرآنی است.[۱۸]

فلسفه فارابی آمیزه‌ای است از حکمت ارسطویی و نوافلاطونی که رنگ اسلامی و به خصوص شیعی اثنی‌عشری به خود گرفته‌است. او در منطق و طبیعیات، ارسطویی است و در اخلاق و سیاست، افلاطونی و در مابعدالطبیعه به مکتب فلوطینی گرایش دارد.

وحدت فلسفه

فارابی از کسانی است که می‌خواهند آراء مختلف را با هم وفق دهند. او در این راه بر همه گذشتگان خود نیز سبقت گرفت. او در این راه تا آن جا پیش رفت که گفت: فلسفه، یکی بیشتر نیست و حقیقت فلسفی - هر چند مکاتب فلسفی متعدد باشند - متعدد نیست.

فارابی به وحدت فلسفه سخت معتقد بود و برای اثبات آن براهین و ادله بسیاری ذکر کرد و رسائل متعدد نوشت که از آن جمله، کتاب «الجمع بین رایی الحکیمین افلاطون الالهی و ارسطو» به دست ما رسیده‌است.

وی معتقد بود که اگر حقیقت فلسفی واحد است، باید بتوان در میان افکار فلاسفه بزرگ به ویژه افلاطون و ارسطو توافقی پدید آورد. اساسا وقتی غایت و هدف این دو حکیم بزرگ، بحث دربارهٔ حقیقتی یکتا بوده‌است، چگونه ممکن است در آراء و افکار، با هم اختلاف داشته باشند؟

فارابی میان این دو فیلسوف یونانی پاره‌ای اختلافات یافته بود، اما معتقد بود که این اختلافات، اختلافاتی سطحی است و در مورد مسائل اساسی نیست. مخصوصاً آنکه آن‌ها مبدع و پدیدآورندهٔ فلسفه بوده و همه حکمای بعدی کم و بیش، به این دو متکی هستند.

مسائلی که به عنوان اختلاف مبانی افلاطون و ارسطو مطرح بود و فارابی درصدد هماهنگ ساختن بین آنها برآمد، عبارت بودند از:

روش زندگی افلاطون و ارسطو، روش فلسفی افلاطون و ارسطو، نظریه مُثُل، نظریه معرفت یا تذکر، حدوث و قدم، نظریه عادت.

البته تردیدی نیست که فارابی در این امر رنج بسیاری متحمل شده است؛ اما نکته مهم در این رابطه این است که یکی از منابع او برای انجام این مقصود، کتاب «اثولوجیا» یا «ربوبیت» بود که یکی از بخش‌های کتاب «تاسوعات» فلوطین می‌باشد. وی فکر می‌کرد که این کتاب متعلق به ارسطو است و چون در آن به یک سلسله آراء افلاطونی برخورد کرده بود، همین امر او را بر این کار، تشویق می‌کرد. (در حالی که مطالب این کتاب، ارتباطی با ارسطو نداشت.)

بنابراین، اگر چه فارابی در کار خود به توفیق کامل دست نیافت، ولی راه را برای دیگر فلاسفه اسلامی گشود. بدین ترتیب که میان ارسطو و عقاید اسلامی یک نوع هماهنگی ایجاد کرد و فلسفه ارسطو را جزو سرچشمه‌ها و اصول فلسفه اسلامی قرارداد.

] آثار فارابی از این قرار است:

تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 788
نویسنده : آوا فتوحی

 

سلمان فارسی -که پیش از مسلمان شدن روزبه نام داشت- از صحابه ایرانی مشهور محمد ، پیامبر اسلام بود که محمد او را از اهل بیت و سلمان محمدی خواند. او با این که پسر یکی از زمین داران ایران بود[نیازمند منبع]، زرتشتی باقی نماند و سال‌ها در پی حقیقت و دین راستین به سرزمین‌های گوناگون سفر کرد که در همین سفرها در سرزمینی به بردگی درآمد و سپس توسط محمدآزاد گشت.[نیازمند منبع] سلمان فارسی حکیمی که خرد و دانش‌های ایرانیان و مسیحیان را می‌دانست از مشاوران محمد، از جمله طراح اصلی حفر خندق در جنگ خندق بوده‌است. او در انتهای عمر خود، در هنگام خلافت علی بن ابی طالب والی مدائن گردید.

زادگاه و کودکی

سلمان فرزند یک زمین دار ایرانی بود[نیازمند منبع] دربارهٔ زادگاه وی اختلاف نظر است و در این باره از شهرهایی چون [۱] ،کازرون، [۲] اصفهان [۳]، دشت ارژن استان فارس و رامهرمزخوزستان[۴] به عنوان زادگاه سلمان فارسی یاد شده‌است. برخی از محققان او را از خاندانی مزدکی می‌دانند[۵] و برخی معتقدند از طبقه برگزیدگان جامعه مانوی بوده‌است.[۶]

اندیشه سلمان

حکمت وخرد در ایران از دیرباز وجود داشته و ایرانیان در پیشرفت اندیشه انسانی تاثیر بسیاری داشته اند. سلمان -که نام او پیش از مسلمان شدن روزبه بود- به اعتقاد تمامی فلاسفه ایرانی[کدام فلاسفه؟!] پیش از هر چیز یک اندیشمند ، خردورز ، حکیم و فیلسوف ایرانی اسلامی می توان دانست. در کتاب نفس الرحمن اثر علامه حاج میرزا حسین نوری طبرسی محدث نوری و اواخر جلد ششم و جلد هشتم کتاب بحارالانوار اثرعلامه مجلسی به زندگی و اندیشه سلمان پرداخته شده است. کسی که در پی حقیقت و کسب علم مرزها را در نوردید و با ادیان و اندیشه های مختلف آشنا شد و در نهایت وقتی از اصحاب محمد شد ، تبدیل به صحابه ای خاص شده بود که تمایزش با دیگر صحابه در اندیشه و خرد بود تا آنجا که محمد در حق او گفت:«(سَلْمانُ مِنّا اَهْلُ الْبَيْتِ) سلمان از مااهل بیت است». و علی درباره او گفته است: «علم اولین و آخرین را فرا گرفت. او دریایی است که هرچند از آن استفاده شود کم نمی گردد، او از ما اهل بیت است».[نیازمند منبع]

سلمان ابتدا در ایران با عقاید میترایی آشنا بود[نیازمند منبع] و بعد عقاید زرتشتی و سپس عقاید مانوی و بدینگونه با حکمت و خرد ایران باستان آشنا بود. به غرب رفت و با عقاید [نیازمند منبع] و در کنار آنجا با عقاید یهودی بیشتر اشنا شد.[نیازمند منبع] این گونه با اندیشه مسیحی کاملا آشنا بود. در یثرب محمد را دید و با عقاید او اسلام آشنا شد. اندیشه سلمان ترکیب است از حکمت ایرانی و اسلامی که تجربه مطالعه و دریافت ادیان و حکمت های دیگر را داشته است و اکثر فلاسفه اسلامی ایران امروز، خود را پیرو مکتب سلمان می دانند.[کدام فلاسفه؟!] لویی ماسینیون فرانسوی ، آثار منسوب به سلمان را، چهار كتاب معرفى ‏می كند، كه از جمله آنها «خبر جاثلیق‏» است که ١٠ سند مکتوب را برای ذکر آن آورده است.

ایمان به مانی

سلمان(روزبه) فارسی از طبقه برگزیدگان جامعه مانوی بوده‌است و چون دین مانی را بر دین زرتشتی ترجیح داده بود مجبور به فرار از ایران شد. [۶][۷][۸][۹]

ایمان به مسیحیت

او در زمانی که پسری بیش نبود به مسیحیت روی آورد. او سپس برای تحصیل دین به سوریه رفت. ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» می‌نویسد: « (بلامس) نام انجیلی است که سلام پسر عبدالله سلام از زبان سلمان فارسی نوشته‌است.» او پس از فوت استادش همراه با کاروانی رهسپار شبه جزیره عربستان شد-واین مقارن با زمانی بود که محمد امین مالتجاره خدیجه یگانه زن متمول جزیره العرب رامدیریت میکردوخدیجه محمد را نه فقط برای اداره اموال که برای زندگی مشترک می آزمود-در راه کاروان مورد حمله قرار می‌گیرد و او به اسارت در آمد و مردی یهودی از مدینه او را به بردگی خرید و به یثرب برد

ایمان به اسلام

در تاریخ گزیده حمدالله مستوفی آمده‌است که روزبه (سلمان فارسی) پس از فرار از ایران در حوالی حجاز توسط قبیله به بردگی گرفته شد و به قبیله دیگری فروخته شد تا اینکه سرانجام در شمار بردگان [۱۰]

البته در سفینة البحار آمده‌است هنگامی که محمد به مدینه هجرت کرد با دعوت محمد با دین اسلام آشنا شد و مسلمان شد و محمدبا مولای او قراردادی بست که سلمان کار کند و از درآمدهای خود، خود را آزاد کند. پیامبر و مسلمانان مدینه به او کمک کردند که بهای خود را (به مبلغ چهل نهال خرما و چهل وقیه-هر وقیه معادل چهل درهم) به یهودی بپردازد و آزاد شود.[۱۱] که معتقد است آشنایی وی بعد از پیامبری محمد است اما اشاره ای به سال آن نکرده است

جنگ خندق

در جنگ خندق، که در سال ۵ هجری رخ داد و به پیشنهاد سلمان، پیرامون شهر خندق کندند. واژهٔ خندق عربی‌شدهٔ واژهٔ پارسی میانه کَندَگ و به معنی کَنده‌است. در زبان‌های کهن ایرانی چون اوستایی و فارسی باستان، ریشهٔ «کن» به معنی «کندن» امروزی به کار می‌رفته‌است و «فرکنتن» یعنی آغاز به ساختن ساختمان یا شهر. هر گروهی می‌خواست سلمان با آنها باشد؛ مهاجران می‌گفتند: سلمان از ما است و انصار می‌گفتند: سلمان از ما است .



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: سلمان , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 988
نویسنده : آوا فتوحی

پس از مرگ مانی

نظر بر این است که پیروان مانی تلاش بسیاری برای مشمول کردن همه آیین‌های دینی شناخته شده کردند؛ در نتیجه بسیاری از رسائل ساختگی مسیحی را از جمله: را حفظ کردند که در غیر این صورت امکان داشت از میان برود. مانی مایل بود که خود را به عنوان «حواری عیسی مسیح» تشریح کند، اما کلیسای ارتدوکس او را مرتد خواند.

برخی خرده‌نوشته‌های یک کتاب مانی‌گرایی به زبان ترکی اویغوری می‌آورد که در سال ۸۰۳ پس از میلاد خان سلطنت بمبئی می‌فرستند. یک سرود مانی‌گرا از سده ۸ میلادی در تورفان نوشته شده در پارسی میانه می‌آورد که بیشتر خویشاوندان خان دوست‌دار آیین مانی بودند. بیشتر نوشته‌های مانوی که در تورفان پیدا شده‌اند، به خط مانوی و به زبان‌های ایرانی رایج یعنی پارسی میانه، پارتی و به ویژه سغدی می‌باشند. این نوشتارها اثبات می‌کند که سغد (شمال خاور ایران) مرکز بسیار مهم مانی‌گرایی در آغاز دوران میانی بوده‌است و شاید هم که بازرگانان سغدی بوده‌اند که این آیین را به آسیای مرکزی و چین گسترش دادند.

در آغاز سده دهم میلادی، اویغور امپراتوری نیرومندی را تحت اثر بوداییگری پدید می‌آورد و برخی از پرستش‌گاه‌های مانی‌گرایان را به صومعه‌های بودایی تبدیل می‌کند. با این حال، این حقیقت تاریخی را که اویغوریان مانی‌گرا بوده‌اند، نمی‌توان انکار کرد. مورّخ تازی (عرب) ابن ندیم می‌گوید: که آسیای میانه (سامان) کرد. نوشتارهای چینی نیز ثبت کرده‌اند که روحانیان مانی‌گرا به چین آمدند و به بارگاه امپراتوری در سال ۸۳۴ میلادی باج پرداختند. فرستادهٔ به نام ونگ از پرستش‌گاه‌های مانی‌گرایان در

شواهد حاکی از آن‌اند که از محبوبیت مانی‌گرایان پس از سده ده میلادی در آسیای مرکزی به آهستگی کاسته شد. برخی پژوهشگران یافته‌اند که اندیشهٔ مانی‌گرایان زیرکانه بر باورهای مسیحی تأثیر داشته‌است، در بحث تضاد نیکی و بدی (خیر و شر) و شکل واضح شیطان. سبب این اثر تا حدودی است که پس از مدت کمی که به آیین مانی گرویده بود، به مسیحیت روی آورد و نوشته‌های او هنوز هم در میان الهیات‌دانان کاتولیک، پرنفوذ و تأثیرگذارند. جالب است که میان مانی و محمد، پیامبر اسلام توازی بر قرار است. مانی ادعا می‌کرد که جانشین پیغمبرانی چون عیسی و دیگرانی که آموزه‌هایشان موضعاً یا به دست پیروانشان تحریف شده است، می‌باشد. مانی اظهار پیامبری کرد و هم‌چنین خود را منسوب به فارقلیط می‌دانست، عنوانی از انجیل به معنای کسی که تسلی می‌بخشد یا کسی که بر طرف ما میانجی‌گری می‌کند که بنابر رسم ارتودکسی خود شخص روح‌القدس بدین نام درک می‌شود و در دیدگاهی دیگر فارقلیط پیامبری است که از پس عیسی می‌آید و او را تصدیق می‌کند؛ که این با ادعای مانی بیشتر هماهنگی دارد.

مانی ادعا کرد که: آخرین پیامبر است، و رسالت او را فرشته‌ای بر او آشکار ساخته‌است. محمد، نیز مانند ادعای جانشینی پیامبران به ویژه پیامبر عبری، عیسی را داشت. او نیز ادعا کرد که آموزه‌ها و کتاب‌های پیامبران پیشین به دست پیروانشان دستکاری و تحریف شده‌است. برای نمونه اینکه مسیحیان باور دارند که عیسی پسر خداست. او هم‌چنین ادعا کرد که واپسین پیامبر موعود بشریت است، همان گونه که مانی گفته بود. با این حال، بیشتر دین‌شناسان و تاریخ‌نگاران بر این باورند که آن چه در اینجا خواندید، بی پایه و سست است.

مانی رتبه شماره ۸۳ در لیست موثرترین اشخاص تاریخ، رده‌بندی شده توسط مایکل اچ هارت را دارد.

جاماسپ فرزند هوگوه (Hvogva) وزیر گشتاسب شاه (از پادشاهان کیانی و فرزند لهراسپ که زرتشت در زمان او ظهور کرد) بوده‌است. جاماسب همسر پوروچیستا جوان‌ترین دختر زرتشت بود. جاماسپ را از نخستین فیلسوفان ایرانی می‌دانند.

بر اساس روایات زرتشتی، جاماسپ و برادرش فرشوشتر از حامیان زرتشت بوده‌اند. و زرتشتیان در جشن بهمنگان، به یاد جاماسپ جامه سفید میپوشند. پوشندگان لباس سفید در حقیقت با این عمل نمادین بیزاری و برائت خود را از هرگونه ناپاکی و پلیدی، خونریزی و کشتار و آزار و اذیت حیوانات نشان داده و با دسته‌های گل سفید به دیدار یکدیگر می‌رفتند و این گل‌ها را به یکدیگر تقدیم می‌کردند. و بر آنند که جاماسپ، وزیر گشتاسب این کارها را در این روز انجام داده‌است.

در منظومه پهلوی یادگار زریران از جاماسپ با صفت «صدر اعظم نام برده شده‌است. کتابی نیز به نام جاماسب‌نامه به زبان پارسی میانه در دست است که به پازند و فارسی هم ترجمه شده‌است. این کتاب پاسخ‌های جاماسپ به گشتاسپ را دربرمی‌گیرد و موضوعی فلسفی دارد. در کتاب حکمةالاشراق از جاماسب و فرشوشتر(فرشاد شور)نام برده شده و ستوده شده اند به نظر می‌رسد در نوشته‌های یونانی جاماسپ را به صورت پرکساسپ آورده‌اند. پسران جاماسپ گرامی و هنگ‌اوروَش (Hanghaurvaungh) بودن

 



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: بزرگمهر , مانی , انیمیشن , هرمس , هندوستان , بودا , زرتشت , پارت , اشکانی , عیسی ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 822
نویسنده : آوا فتوحی

نوشته‌های مانی

بخش نخستین یکی از نوشته‌های مانی: "دینی که من گزیدم از دین پیشینیان به ده چیز بهتر و برتر است."[۲]

مانی که در میان پیروان فرقه‌های گنوسی بابل و به دور از مادر پرورش یافته بود زبان دینی ایشان یعنی سریانی را کاملا می‌دانست.او به دنبال دین‌آوری آثار بسیار زیادی را به رشته تحریر در آورد که عمدتا به زبان سریانی بودند.بعدها این آثار به دیگر زبان‌های منطقه نیز ترجمه شد.همچنین مانی یک اثر بنام شاپورگان به زبان فارسی میانه و یک کتاب نقاشی بدون متن و شرح بنام ارژنگ داشته‌است.آثار مانی به شرح زیر است:

نام فارسی میانه این اثر اونگلیون (ewangelyon) است. در منابع عربی از آن با عنوان انجیل یاد شده است. بیرونی در آثار الباقیه می نویسد که دارای بیست و دو فصل است که هر فصلی از آن با یکی از حروف آرامی به ترتیب ابجدی شروع می شود. یعقوبی مورخ اسلامی در این مورد می نویسد که «نماز و آنچه برای نجات روح باید انجام داد» نوشته شده است.[۳]

ابن ندیم از آن به عنوان «سفرالاحیا» و بیرونی و یعقوبی آن را «کنزالاحیا» یاد کرده اند. در متون پارسی میانه مانوی عنوان آن نیان زندگی به معنی گنج زندگانی است. در این کتاب مانی به توصیف نور و ظلمت و چگونگی پیدایش آنان و جداسازی این دوازدهم پرداخته است و کارهای پست را به تاریکی و کارهای نیک را به روشنی نسبت می دهد.[۴]

تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 963
نویسنده : آوا فتوحی

بزرگمهر

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

.

بُزُرْگْمِهْر بُخْتَگان (سده ۶ میلادی) فرزند بُختَگ[۱] وزیر خردمند خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی بود. در برخی نوشتار بزرگمهر بابرزو یا برزویه پزشک دربار انوشیروان یکسان انگاشته شده است که شاید به دلیل هم‌زمانی این دو بوده باشد.

نخست بزرگمهر برای آموزش و پرورش فرزند انوشیروان، هرمز گماشته شده‌بود. هرمز نسبت به بزرگمهر خوش رفتاری ننمود و استاد را از خود آزرد، اما سپس از کرده خود پشیمان شد و جایگاه بزرگمهر بالا گرفت، تا آنکه به وزارت رسید و در امور کشوری با شایستگی بسیار به انوشیروان خدمت نمود.

خردمندی و تدبیر بزرگمهر

داستان‌های بسیار از خردمندی او گفته‌اند. از داستان‌های مشهور بزرگمهر پاسخی است به این پرسش در پیشگاه انوشیروان داده است:

که بزرگ‌ترین بدبختی چیست؟

فیلسوف یونانی گفت «پیری و کُودنی که با تنگدستی و نداری با هم باشد»، دانشمند هندی گفت «بیماری‌های جسمی که با دردهای روحی فزون گردد»، بزرگمهر گفت که «آدمی ببیند که عمرش در حال به پایان رسیدن است و کار نیکی نکرده‌باشد، این بدترین بدبختی هاست.» این پاسخ در پیش خسرو بسیار پسندیده آمد و مقام و ارج بزرگمهر در برابر دانشمندان و فیلسوف‌های خارجی نمایان شد.

همچنین گویند وقتی پادشاه هند دستگاه شطرنج نزد پادشاه ایران فرستاد، بزرگمهر اسرار آنرا کشف کرد و در برابر بازی تخته نرد را اختراع نمود. این رویداد در متنی پهلوی بنام چترنج نامک آمده‌است. نوشتاری به زبان پهلوی بنام پندنامگ وزرگمهر بختگان یعنی پندنامهٔ بزرگمهر پسر بختگان بدو منسوب است که دارای ۴۳۰ واژه است. همچنین در جوامع الحکایات آمده است روزی از سرزمین روم نامه‌ای به انوشیروان رسید. در نامه مطلبی چیستان گونه نوشته شده‌بود. همهٔ دانشمندان بزرگ شهر گردآمدند تا نامه را بخوانند، اما نتوانستند ولی بزرگمهر مطالب آنرا فهمید و مفهوم نامه را ترجمه کرد. عرب ها به وی بوذرجومهر گویند.

مانی یک پیامبر ایرانی بود که در سال ۲۱۶م در نزدیکی تیسفون به دنیا آمد و پیام‌آور آیین مانی بود.

او از سوی برادران شاپور یکم پشتیبانی شد و شاپور به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد. اما مورد خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی قرار گرفت و سرانجام در زمان بهرام دوم کشته شد.

مانی، از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی بابل در میان‌رودان (بخشی از عراق کنونی) که در آن زمان بخشی از شاهنشاهی ساسانی بود، در (۲۷۶ - ۲۱۰) پس از میلاد مسیح، زاده شد. او واعظ مذهبی و بنیان‌گذار آیینی شد که زمانی دراز در سرزمین‌هایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت ولی بیش از ششصد سال است که منسوخ شده‌است.

مانی رتبه شماره ۸۳ در سیاهه موثرترین اشخاص تاریخ، رده‌بندی شده توسط مایکل اچ هارت را دارد

پدر مانی، به نام فاتک یا همدان و مادر وی از خاندان اشکانیان پارتی بود. برخورد نخستین مانی با ادیان و فرقه‌های دینی گنوسی رایج در بین النهرین ناشی از گرویدن پدرش به آنها بود. چرا که جذب آنان شده و به میان‌رودان نقل مکان کرده بود. زمانی‌که مانی شش ساله بود، پدرش ترک همسر کرد و به همراه فرزندش زندگی در میان الخسائیه (گنوسیان) را آغاز کرد، چرا که دوری گزیدن از زن و شراب و گوشت بخشی از باورها و وظایف دینی بسیاری از فرقه‌های گنوسی بود. بنابراین کودکی مانی در میان گنوسیان سپری گشت و آموزه‌های کودکی او متأثر از باورهای آنان شد، همچنانکه بعدها دین خودش نیز متأثر از باورهای گنوسی بود. او در نوجوانی ادعا کرد که به او وحی شده‌است و او فارقلیط، موعود عهد جدید است و واپسین فرستاده و پایان پیامبران، که فرمانروایی آدم را با هدایت الهی به سرحد نهایت می‌رساند، که در بر گیرنده کسانی چون شیث، نوح، ابراهیم، سام پسر نوح، زرتشت، هرمس، افلاطون، بودا و عیسی است.

مانی کودکی با استعدادهای ویژه بود که سرشت تصوف گون را از پدر به ارث برده بود. گفته می‌شود که شخصی فراطبیعی با وی ارتباط برقرار کرده بوده‌است. او سفرهای دور و درازی به ایران، هندوستان باختری و شمال خاوری ایران کرد و به تبلیغ دینش پرداخت. پس از چهل سال سفر به همراه یاران خود به پارس بازگشت و پیروز برادر را به آیین خود درآورد. مانی تحت تأثیر مندایی‌گران، موعظه‌های خود را در سال‌های جوانی آغاز کرد. بنابر زندگی‌نامه‌های بیرونی که در دانش‌نامه سده ۱۰ام: الفهرست ابن ندیم نگهداری می‌شود، در دوران جوانی خود، مانی از روحی که بعدها همزاد نامیده شده، وحی دریافت کرده بود و به او حقایق الهی دیانت را آموخته بود. در این دوره گروه‌های بسیار موجود به ویژه مسیحیان و زرتشتیان برای قدرت اجتماعی-سیاسی قوی‌تر با هم در حال رقابت بودند. مانی همچنین از کتاب‌های مقدسی چون پوران و

گرچه پیروان آیین مانی کمتر از زرتشتیان بودند، برای نمونه، مانی‌گرایان از پشتیبانی اشخاص بلندرتبه سیاسی برخوردار شدند و به یاری شاهنشاهی ساسانی، مانی می‌توانست فرستادگان فراوانی به دیگر بخش‌های جهان بفرستد.

نخستین فرستاده مانی به امپراتوری کوشانیان در شمال باختری هندوستان بود (چنانچه نقش‌های فراوان دینی در بامیان در توصیف اویند)، جایی که باور بر آن است که برای مدت زمانی زندگی کرده و به آموزش پراخته‌است. گفته می‌شود که به سمت درهٔ ایندوس در هندوستان در ۲۴۰ یا ۲۴۱ پس از میلاد با کشتی حرکت کرده‌است و پادشاه بودایی: هندوستان را به آیین خود درآورده‌است. در آن زمان است که به نظر می‌رسد اثرات گوناگونی از بودایی‌گری به مانوی‌گری سرایت کرده‌است :"نفوذ بودایی‌گری بر ساخت اندیشه دینی مانی قابل توجه است. حلول ارواح، باور مانی‌گران شد و ساختار چهار جانبهٔ اجتماع مانوی، میان راهبان مرد و زن، (بوداییان باشد. پس از شکست در برابر بردن هواداری نسل بعدی و مرتد اعلام شدن او توسط موبدان زرتشتی، گزارش شده‌است که مانی در زندان در انتظار فرمان اعدام شاهنشاه ایران، بهرام یکم، در گذشت. در حالی که در شرح‌های دیگر، مرگ او را کندن پوست یا بریدن سر وی اعلام می‌کنند. والبته در گفتارهای میان زرتشتیان طرفدار مانی از زمان تنسر ، مانی با گذاشتن نوعی نقاشی از خود که جابجا میشد و تغییر میکرد (انیمیشن) از زندان گریخت. کرتیر برای اثبات مرگ مانی سر یکی از نگاهبان ها که شبیه مانی بود را بر تیری در گندی شاپور زد.



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: بزرگمهر , مانی , انیمیشن , هرمس , هندوستان , بودا , زرتشت , پارت , اشکانی , عیسی ,
اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com