عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 4 آذر 1393
بازدید : 402
نویسنده : آوا فتوحی

 

بس باد....

وای من ! من تهی ز من بس باد

مرده ! این گونه زیستن بس باد

نعر از درد می کشم خاموش

نعره بی روزن دهن بس باد

ابر ، اشک سیاه می بارد

.یاد باغ و گل و چمن بس باد

تن نمانده است تازیانه بسی است

جان بیدار بار تن بس باد

گر به مردی جدال گیرد خصم

خنجر کین تهمتن بس باد

کاش دشمن یکی و دوست یکی

اینچنین ، گر چه باختن بس باد !

تا جهان در ستیز آویزد

عالمی را یک اهرمن بس باد

گر هنوزت امید پرواز است

بال و پر بسته ی رسن بس باد

زیر این تاق گر تو را خاکی است

نامش ار می نهی وطن بس باد

خاک آزادگی اگر قفس است

گر تو آزاده ای سخن بس باد

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: پرویز خائفی , قفس , خاک , سخن , آزاده , اید , پرواز , اهرمن , مرد , خصم , سیاه , اشک , گل , چمن , درد ,
تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392
بازدید : 1130
نویسنده : آوا فتوحی

    حافظ و مولوي را مي‌توان «مركز باور» دانست. در واقع آنها «مركزي» را در منظومه فكري خود قرار مي‌دهند كه رستگاري بر مبناي پيروي از حكم او امكان‌پذير است و راه نجات تنها در سايه اطاعت از او ميسر مي‌شود. به عبارت ديگر حقيقت،‌ تنها در اختيار «انسان نمونه‌» است و ديگران حقيقت را تنها مي‌توانند از دستان او بگيرند و خود به تنهايي قادر به دريافت آن نيستند. برخلاف اين دو شاعر خيام نگاهي به «انسان نمونه» ندارد. خيام «مركز باور» نيست و اصولاً در منظومه فكري او «انسان نمونه» و اطاعت بي‌چون‌ و چرا از وي جايي ندارد. جهان‌نگري خيام بر «خوش ‌بودن» استوار است كه اين خوش بودن هم در سايه اطاعت از ديگري به ‌دست نمي‌آيد بلكه اين خود فرد است كه پس از غور و دقت در جهان پيرامون به آن مي‌رسد. با اين مقدمه بايد ديد هر يك از اين دو نوع نگاه (مولوي و حافظ به عنوان يك طيف و خيام به عنوان طيف ديگر) چه ويژگي‌هايي دارند و نتايجي كه به همراه آنها زاده مي‌شود، چيست؟

 حافظ مركزي را كه معرفي مي‌كند «پير مغان» يا «پير طريقت» و امثال آن مي‌نامد و براي مولوي اين مركز، شخصي است به نام «شمس تبريزي». به عبارت ديگر در انديشه اين دو شاعر «مركز» يك «فرد» است؛ فردي كه ويژگي‌هاي خاص خود را دارد و شايسته برتري است. در اينكه «مركز» در انديشه مولوي يك فرد به نام «شمس» است ترديدي نيست اما در مورد حافظ برخي اين نكته را طرح مي‌كنند كه «پير مغان» يا «پير طريقت» در انديشه حافظ «انسان كامل» يا «انسان نمونه» است و در زندگي او چنين پيري وجود نداشته است. مي‌توان اين موضوع را‌ پذيرفت. اما نكته‌اي كه اين گروه از نظر دور مي‌دارند آن است كه «پير مغان» يا «پير طريقت» گرچه «انسان نمونه» يا «انسان كامل» است و در زندگي حافظ وجود خارجي نداشته است اما در منظومه فكري او وجود اين «انسان نمونه» در زندگي آدمي محال نيست. به عبارت ديگر «پير مغان» از نظر حافظ انسان كاملي است كه بالقوه مي‌تواند در زمين وجود داشته باشد. حتي اگر اين‌گونه هم قضيه را نبينيم بايد گفت در تئوري حافظ بهتر است چنين شخصي وجود داشته باشد و اگر فردي به اين «انسان كامل يا نمونه» دست يافت بايد از او پيروي مطلق كند. چنين نگاهي در انديشه بسياري از اديبان، عارفان، فلاسفه و نظريه‌پردازان علوم مختلف از جمله علم سياست ديده مي‌شود. به عنوان نمونه اگر افلاطون در نظريه خود به «فيلسوف ‌شاه» اشاره دارد كه بهترين رهبر براي يك جامعه است، به اين معنا نيست كه چنين رهبر آرماني در زماني كه افلاطون نظريه خود را طرح مي‌كرده وجود داشته و اين فيلسوف به چنين فردي دست يافته و او را مي‌شناخته است بلكه مهم آن است كه وي چنين فرضيه‌اي را مطرح مي‌كند تا جامعه و مردم به دنبال يافتن چنين فردي براي هدايت و رهبري خود باشند. در واقع به نظر افلاطون گرچه اين «رهبر نمونه» و «انسان كامل» در زمان ارائه نظريه، وجود خارجي ندارد اما پيدا شدن چنين رهبري غيرممكن و محال نيست و مي‌توان به آن دست يافت و جامعه را به او سپرد و اطاعتش كرد. چنين حكم و موضوعي درباره حافظ هم صدق مي‌كند. مهم اين نيست كه حافظ، آنچنان ‌كه مولوي در زمان حيات خود پير مغاني به نام شمس تبريزي پيدا كرد، به كسي كه «پير مغان» يا «پير طريقت» او باشد دست نيافت بلكه مهم آن است كه وي با طرح اين نظريه، وجود يك «مركز» را براي نجات و رهايي افراد لازم مي‌داند و اعتقاد دارد «فرد» براي رهايي و نجات بايد چنين «مركزي» را پيدا كند. همچنان كه در زمان حيات حافظ و نيز پيش و پس از او، بسياري از افراد در چارچوب چنين نظريه‌اي فردي را به عنوان «پير مغان» يا «پير طريقت» خود يافته و براي نجات به او متوسل و تابع محض او شده‌ بودند. به اين ترتيب در نگاه حافظ «پير مغان» يك «انسان» است نه «غيرانسان»؛ انساني كه مي‌تواند وجود داشته باشد و افراد براي رستگاري بايد پيرامون اين مركز قرار گيرند و حول آن بچرخند و بنده او باشند و او را قبله خود قرار دهند: «بنده پير مغانم كه ز جهلم برهاند» (حافظ) يا «قبله، شمس‌الدين تبريزي بود». (مولوي)



:: موضوعات مرتبط: حافظ/سعدی /مولانا , ,
:: برچسب‌ها: حافظ , انسان , راز , جاودان , سخن , مولانا , مولوی , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 آبان 1392
بازدید : 1141
نویسنده : آوا فتوحی


خواجه شمس­الدین محمد حافظ شیرازی سراینده دلنشین­ترین غزل­های فارسی که پیام­آور عشق و محبت است، با سخنانی آکنده از صفا و صمیمیت همگان را امید می­بخشد و به مروت و مدارا می­خواند. راز و رمز جاودانگی حافظ و محبوبیتش همین عشق است که آن را از هیچ انسانی دریغ نمی­دارد.
از آن به دیر مغانم عزیز می­دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
بادا که این آتش در دل دوستدارانش نیز همواره شعله­ور و روشنی­بخش باشد.
جایگاه جهانی حافظ بیانگر این واقعیت است که حافظ مقامی فراتر از یک شاعر و استاد سخن دارد و رسالتی بالاتر از زیبا سخن گفتن برای خود قایل بوده است، او بزرگ معلمی است که می­کوشد تا همگان را به همزیستی در سایه­سار خوش­دلی و حسن نظر نسبت به واقعیت بیرونی فرا بخواند و به مخاطبان خود بیاموزد که انسان خود سرچشمه شادکامی­ها و رضایتمندی­هاست و برخورداری­های مادی به دلیل گذرا بودن حسرت به دنبال دارد.
در این دنیا اگر سودی­ست با درویشِ خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
واسطه­ای که ورود حافظ را به هر دیار و خانه و قلبی میسّر می­سازد نگاه انسانی او به هستی است. حافظ با اعتراف به این حقیقت تلخ که همه انسان­ها در عالم خاکی در معرض لغزش­های نفسانی هستند از آنها می­خواهد نگاهی تسامح­آمیز به یکدیگر داشته باشند.
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوی بی­گناهی
حافظ راه خلاصی از تنگناهای نفسانی و رستگاری را پرهیز از خودبینی و کیش شخصیت می­داند.
تا عقل و فضل بینی، بی­معرفت نشینی
یک نکته­ات بگویم،خود را مبین که رستی
اگر چه غزلیات حافظ را می­توان در ردیف ادبیات تعلیمی جای داد اما نصایح حافظ آمیخته با لطافت و ظرافتی است که به مخاطب آرامش می­دهد و او را مهیّا می­سازد تا ابتدا نگاهش را به هستی تغییر دهد. در واقع  حافظ تلاش می­کند که ابتدا نگریستنی دیگر را به ما بیاموزد و ما را در فضایی قرار دهد که آمادگی پذیرش توصیه­های انسانی او را داشته باشیم.
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می­دارد که بر بندید محمل­ها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل­ها
***
ده روزه مهر گردون افسانه است و  افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
***
حافظ اقبال و رویکرد دنیا به آدمیان را به اندازه­ای کوتاه و گذرا توصیف می­کند که گویی افسانه­ای بیش نیست و در ادامه مخاطب شعر خود را به نیکی کردن در حق یاران ترغیب می­کند. در واقع می­گوید که آنچه می­ماند نیکی است و آنچه می­گذرد فرصت نیکی کردن است.
بر این رواق زبرجد نوشته­اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
بخشی از همت حافظ در غزلیاتش صرف بیان این حقیقت شده است که انسان متعلق به جهان برتر و بهشت است و نباید خود را اسیر تعلقات دنیوی کند. حافظ رسیدن به بالاترین مراتب کمال و جهان برتر را در گرو پایبندی به معیارهای الهی می­داند.
تو را ز کنگره­ی عرش می­زنند سفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
***
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زینجا به آشیان وفا می­فرستمت
***
حافظ بیشترین نفرین­ها و نفرت­ها را نثار ریاکاری، دروغ و تزویر می­کند و ریاکاری را آتشی می­داند که خرمن دین را خاکستر خواهد کرد.
آتش زهد ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه­ی پشمینه بینداز و برو
***
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
حافظ پیوندی ناگسستنی با غزلیاتش دارد و گریز رندانه­اش از اینکه منتسب به طیفی خاص باشد به این دلیل آشکار بازمی­گردد که طیف­های اجتماعی در آن زمان به اقتضای زمانه آلودگی­هایی داشته­اند، یکی ریاکار بوده، دیگری خونخوار، یکی در مال وقفی تصرف می­کرده و دیگری جایگاهی فروتر از شایستگی­هایش داشته و... حافظ نمی­خواسته که در ردیف آنها قرار گیرد و ضمن اینکه به همه آنها تاخته و نقاب از چهره آنها برداشته از نصیحت نیز دریغ نکرده و رسم نوعدوستی را در حق آنها به جای آورده است.
به هر حال دیوان حافظ اکنون چونان گوهر گرانبهایی در اختیار ماست. بی­گمان بهره­گیری از ذخایر فرهنگی به مراتب با اهمیت­تر از بهره­گیری از ذخایر مادی است و در واقع زمینه­ساز آن است.
متأسفانه آنچه مانع بهره­مندی کامل نسل کنونی از گنجینه­های نهفته در دیوان حافظ است چنگ­اندازی طیف­های گوناگون فکری به شخصیت این چهره­ی جهانی است. این که هر کسی می­خواهد حافظ را به گونه­ای معرفی کند که خود می­خواهد. در حالی که شخصیت­هایی نظیر حافظ که جزو ذخایر انسانی هستند را نمی­توان نماینده نگرشی خاص معرفی کرد.
مقامی که حافظ بدان دست یافته از غربت او و ناهمگونی­اش با دیگران سرچشمه می­گیرد. غریبی، زاد و توشه رهروان راه عشق است. هر چه غریب­تر والاتر.
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده­ام که مپرس

1



:: موضوعات مرتبط: , زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: حافظ , انسانراز , جاودان , سخن , ,

تعداد صفحات : 124
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 124 صفحه بعد


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com