سر شناسه: اصول آموزشی تحریرهای آوازی در موسیقی سنتی ایران اثری دیگر از مجموعه آثار نویسنده و شاعر، موسیقی دان، مترجم و هنرمند نامی معاصر شهر و دیارمان بانو آوا رضایی(فتوحی) است. این کتاب در قطع رقعی و تنها در ۳۲ صفحه، همراه با جدول ها و نمودارها در چاپ اول به سال ۱۳۹۰ توسط نشر آیریک تهران در ۱۵۰۰ شماره و همراه با شمارگان ملی، دیوئی و کنگره و شابک منتشر گردیده و طراحی جلد اثر بر عهده سمانه پیش بین بوده و صفحه آرایی این اثر را نگار طاهونی انجام داده است. مؤلف گرامی کتاب خود را به اساتید و پیشکسوتان موسیقی سنتی ایران تقدیم داشته است. مقدمه: در بخشی از مقدمه ای کتاب می خوانیم: «آموزش و تدریس ردیف آوازی سنتی ایران، مدت هاست سینه به سینه از اساتید بزرگوار به هنر جویان علاقه مند این رشته منتقل گردیده است. ما برآن شدیم تا جهت سهولت بیشتر هنرجویان و اساتید چگونگی روش فراگیری تحریرهای آوازی (چهچهه) و تحریرهای زینتی در موسیقی سنتی ایران، روش ساده و قابل دسترس تری را مدون ساخته در قالب لوح فشرده و کتاب به علاقه مندان ارائه نماییم. متذکر می شوم هنر جویان می بایست قبل از رفتن به کلاس اساتید جهت یادگیری ردیف آوازی، تمرینات این لوح فشرده را با توجه به کتاب انجام داده تا حنجره خود را آماده سازند. لازم به ذکر است که این تمرینات را روزانه ۲۰ تا ۳۰ دقیقه، آن هم پس از ۵ دقیقه تمرین یک ساعت یا بیشتر استراحت نمایند تا به تارهای صوتی فشار و صدمه وارد نیاید (خصوصاً هنگام تمرین بم خوانی و زیر خوانی) سعی کنید همیشه حنجره خود را مرطوب نگه دارید و از خوردن غذاهای چرب، ترش، نوشابه های گاز دار و غذاهایی که به آن حساسیت دارید تا حد امکان اجتناب نموده و در هوای زیاد سرد و زیاد گرم نخوانید و از آب زیاد سرد و زیاد گرم استفاده نکنید.... ». کتاب همراه با سی دی آموزشی بوده و علاقه مندان به هنر موسیقی خاصه خوانندگی و آواز را به خوبی با شیوه های آواز به ویژه آوازهای سنتی آشنا می سازد. این اثر گرچه کم حجم و کم صفحه است؛ اما پرمحتوا و غنی است و راهگشای خوبی است برای ورود مبتدیان؛ به ویژه کسانی که از هنر و نعمت صدای خوش برخورد دارند و قصد خوانندگی دارند. سخن پایانی؛آوا رضایی کیست؟ آوا رضایی (فتوحی) مجموعه آثاری در حوزه های گوناگون دارد و علاوه بر شاعری، نویسنده و مترجم قابلی است. فتوحی دستی نیز بر موسیقی و هنرهای زنانه دارد و در گویندگی نیز موفق است. او متولد به سال ۱۳۴۰ و تحصیلاتی در حوزه تربیت بدنی دارد. مادر وی شیرازی و پدرش کازرونی است؛ اما مدت زمان زیادی است که در شیراز ساکن است و چند سالی از عمر خود را در اصفهان و تهران سپری کرده است. ترجمه داستان های کتاب پری افسانه ای از او قابلیت تبدیل شدن به انیمیشن را دارد. وی در حوزه موسیقی نیز سوابق، فعالیت ها و اظهار نظراتی صائب دارد. آثار تألیفی و مقالات یا نوشتارهای وی در نشریات و جرائد گوناگون کشوری و استانی معرفی یا درج شده است. او از جلمه بانوان پرکار و پر مشغله در حوزه های فرهنگی، ادبی و هنری است و این گونه امور را برای سرگرمی و تفنن انجام نمی دهد، بلکه از سر سوز و جوشش و علاقه انجام می دهد و در این مسیر به فکر مال اندوزی نیست؛ چراکه در ورود به عرصه های هنر، ادبیات و فرهنگ ثروت و کسب درآمد و معیشت معنا ندارد. او با شور و علاقه خاص به برپایی مجالس فرهنگی و ادبی و هنری اهتمام می ورزد و همواره مورد عنایت بزرگانی از این عرصه بوده و هست. نقدهایی زیبا بر آثار و سروده های شاعران معاصر همچون ایرج صف شکن و ایرج زبر دست و... دارد. مقالات موسیقایی این بانوی خوش ذوق و قریحه که در عرصه هنر موسیقی است و چاپ مقالات مرتبط با مسائل اجتماعی و از جمله خانواده حقیقتاً خواندنی است. روزنامه های فرهیختگان، کیهان، آفتاب یزد، اطلاعات، تماشا، سبحان، خبر جنوب، عصر مردم، سلمان، طلوع، نیم نگاه و... به درج مقالات و آثار نوشتاری وی می پردازند. به نوعی که وی را باید یکی از فعالان رسانه ای و مطبوعاتی استان نیز دانست. در پایان این معرفی ضمن قدردانی از تلاش های فرهنگی، خدمات اجتماعی و هنری و زحمات وی در عرصه آموزش های گوناگون به بانوان و نوجوانان، توفیقاتشان را در تداوم اقدامات تألیفی و نوشتارهای سودمندشان از درگاه احدیت خواستارم.
داستان موسیقی ایران، داستانی است پر از فراز و نشیب و در این میان آنچه ما را به مبدا پیدایش این هنر نزدیك میكند كشف نیهای استخوانی مربوط به هزارههای قبل از میلاد است كه در نوع خود ابتداییترین و اولین نمونههای سازهای موسیقی محسوب شود، شادروان حسن مشحون معتقد است، از زمانی كه بشر توانست انفعالات درونی خود را به وسیله صدا نمایش دهد و وزن را از صداهای منظم و مختلف طبیعت به دست آورد، موسیقی را به وجود آورد زیرا جهان پر از اصوات است و عالم خلقت بر توازن و انتظام استوار است. چون تشخیص موزون از غیر موزون در طبیعت بشر است ، و هر چیز موزون مطابق طبع انسان است . آواز ، رقص ، شعر كه هر سه موزونند و مورد پسند بشر ؛ از همان دوران قدیم به صورت آداب و رسوم جزو زندگی ملل دنیا درآمدند ؛ با پیشرفت تمدن و با اختراع آلات و ادوات موسیقی بشر از نواهایی كه در ذهنش حالت دلپذیر ایجاد می كرد تقلید نمود و با سرودهای مذهبی به نیایش رب النوع ها پرداخت و موسیقی را ركن اصلی دین قرار داد و از رقص و آوازهای ضربی و غیر ضربی در جشن و سرور و مراسم مذهبی خود استفاده نمود. پس ریشه موسیقی به عهد كهن ارتباط دارد، موسیقی صوتی با سخن به وجود آمده است و در واقع همان روزی كه انسان توانست برای نخستین بار خوشیها و رنجهای خود را با صدا نمایش دهد، مبدا موسیقی است.
سرگذشت هنر ایران از جمله موسیقی آن را می توان به دو بخش تقسیم كرد :
دوره نخست : از آمدن نژاد آریایی به سرزمین ایران تا پایان دوره ساسانی
محمدرضا شجریان در «شب عبدالوهاب شهیدی» گفت: شهیدی یک اعتبار و یک منش انسانی و بزرگوارانه در موسیقی ما است. هرجا شهیدی بود، بالاترین عنوان هنر را داشت. چه در جشنها، چه در گلها و چه در حضور مردم، من همیشه پشت سر این نازنین، خودم را پنهان میکردم و از او یاد میگرفتم که رفتار هنری باید چگونه باشد.
با «سایه»ی عزیز بارها و بارها دربارهی این بزرگمرد صحبت کردیم و سایه چقدر با عشق و احترام از عبدالوهاب شهیدی یاد میکرد. یک احترامی بین ما برقرار بود که کسی متوجه آن نمیشد؛ اما وجود داشت و وجود دارد. از وقتی که من در رادیو بودم، مخصوصا از زمانی که جناب سایه به آنجا تشریف آوردند و برنامهی گلهای تازه و گلچین هفته را تهیه کردند، همیشه سایه به سایه در کنار ایشان بودم، چه با گروه استاد بزرگوار فرامرز پایور که حق بزرگی به گردن من دارد و چه در کنار محمدرضا لطفی و گروه شیدا، ارکستر گلها، جناب فخرالدینی و دیگر گروههایی که در رادیو بودیم.
خوب یادم هست که جشن هنرها همیشه شب اول با صدای عبدالوهاب شهیدی و گروه استاد پایور آغاز میشد و ما آنجا نظارهگر بودیم و از هنرهای این بزرگمرد استفاده میکردیم. موقعی که بهتازگی کار را در خدمت آقای مهرتاش شروع کرده بودم، ایشان با احترام بسیار از عبدالوهاب شهیدی یاد میکرد و عشق و علاقهی شدیدی بین ایشان و آقای شهیدی بود.
جناب مهرتاش میگفت که شهیدی اعتبار سازمان هنریشان «جامعه باربد» است. استاد مهرتاش، با پشتکار و عشق به این جامعه توجه داشت. تئاتر و موسیقی در آنجا ارائه و تدریس میشد و ایشان بارها و بارها از آقای شهیدی با خاطرات خوب یاد میکردند.
باید دعا کنیم سایهی شهیدی بر سر ما بماند، با عرض احترام نسبت به این پیشکسوت بزرگ و پیر دیر ما که سایهشان بر سر ما هست و باید دعا کنیم که همیشه بر سر ما بماند و سایهی نازنین که حق بزرگی بر گردن موسیقی و شعر ما دارند و چه روزگارانی که ما با هم داشتیم و داریم، مخصوصا وقتی من، مرحوم لطفی و جناب سایه سه نفری در کنار هم بودیم و آن دوران، اتفاقات خوبی میافتاد. جای لطفی خیلی در اینجا خالی است. یادش بخیر. چه زود رفت و باور نمیکردیم که لطفی آنقدر زود ما را ترک میکند میرود.
امیدواریم عزیزانی که هستند سایهشان به سر ما باشد. استاد هوشنگ ظریف، هنرمند محجوب و با حیایی که کمتر صحبت میکند و وقتی که دست به ساز میبرد حرف دلش را میزند و حسن ناهید هم در این مراسم هستند. ما همه خاطراتی با هم داشتیم. خاطراتی مشترک با عبدالوهاب شهیدی. ما همه در کنار هم بودیم. امیدوارم این ارتباطات دوباره باشد؛ این استادان و بزرگان سایهشان بر سر هنرمندان امروز باشد و هنرمندان امروز هم قدر این بزرگان را بدانند.
شجریان در پایان سخنانش خطاب به مدیرمسوول مجلهی «بخارا» گفت:از علی دهباشی عزیز تشکر میکنم که میدانم سالها است با دست خالی بخارا را نگه داشته است. یادم هست که هیچ بودجهای نداشت و این مرد با پشتکار ادامه داد و تا الان بخارا را نگه داشته است و بزرگان را دوباره به جامعه یادآور میشود. او برنامههای ارزندهای برگزار میکند و امیدوارم تنش همیشه سالم باشد.
دلم گرفته ای یار صبح اگر آمدی دیدی پنجره باز و درگشوده و خانه خالیست کسی با چمدانی که تمام خاطره بوده رفته است دلگیر مباش توان پدرودم نبود فرصت کم بود خاطرم بی قرار و شرمسار .
هنگام رفتن در سکوت نگاه و لمس در و دیوار فقط یک کلمه بر زبانم بود خداحافظ خداحافظ
اسماعیل یوردشاهیان اورمیا؛ شاعر، نویسنده و پژوهشگر همروزگار ما است. از او تاکنون دوازده مجموعه شعر؛ چهار رمان، سه کتاب پژوهشی در زمینه جامعهشناسی، فلسفه پدیدارشناسی و زبان منتشر شده. همچنین یک سال پیش مجموعه شعر جدیداش با عنوان «یاسمن در باد» به وسیله «انتشارات نگاه» به پیشخوان کتابفروشیها آمده است. یوردشاهیان در همین اواخر تازهترین رمان بلند و متفاوتش را بانام «دلباختگان بینام شهر من» که حکایت چند نسل ایران و دگرگونی خانواده، فرهنگ و رفتار مردم ایران و البته مسئله عشق است را؛ در فرم و ساختاری تو در تو و حکایت در حکایت، به پایان برده و برای انتشار همراه با مجموعه شعر جدیدش به ناشر سپرده است. زندگی دگرگون و حضور بیهیاهو اما پرکار و پویای او درعرصه کلام و اندیشه، معاشرتش با بزرگان شعر و ادبیات معاصر ایران همچون؛ دکتر پرویز ناتلخانلری، نادر نادرپور، احمد شاملو، فعالیت او بهعنوان پژوهشگر در عرصههای دانشگاهی و حضور در کنفرانسها و مجامع بینالمللی و دیدگاه و نظریات و نقد علمی و دانشگاهیاش در خصوص جریانهای هنری و ادبی چند دهه اخیر؛ من را بر آن داشت که در یک گفتوگوی به بررسی و چند و چون درباره آراء و نظرهای یوردشاهیان بنشینم.
آقای یوردشاهیان همه دوستان و علاقمندان به شعر و رمان وادبیات معاصر کم وپیش با آثار و کتابهای شما آشنایند. اما شمارا کم می بینند وشما بسیارکم در پایتخت و محافل ادبی حضور دارید لطفا برای دوستداران آثار واندیشه تان کمی از فعالیتهایتان بگوئید. خیلی سپاس دارم از لطف ویاد شما. حقیقت این است که من به جهت شغل دانشگاهی وپژوهشگری همیشه در سفر وکار پژوهش در داخل و خارج از کشورم و به همین جهت کمتر این شانس و فرصت را دارم که دوستان را در محافل علمی وادبی وهنری ببینم . اما پیوسته در کار نوشتن وسرودن وتحقیق هستم . می دانید که دو رمان تازه من ( شکار آهوان به شامگاه) و ( دلباختگان بی نام شهر من ) همراه با مجموعه شعر تازه ام ( اسمش را از سارها گرفته بود) در انتظار مجوز و چاپ هستند و در حال حاضر روی رمان تازه ام ( ناگزیر ) و دو کار مهم پژوهشی در حوزه مسائل اجتماعی وفرهنگی در حال کار هستم شما که پیوسته ارتباط ادبی خود را با جهان غرب حفظ کردهاید و دائم در محافل علمی وادبی غرب تشریف دارید بفرمائید که این روزها رابطه شعر و ادبیات فارسی را با ادبیات جهانی چگونه ارزیابی می کنید؟ بسیار اندک اگر چه ایرانیان مهاجر بخصوص نویسندگان وشاعران مهاجر دریچه هایی برای آشنایی گشوده اند و مردم بخصوص نویسندگان وشاعران دیگر کشورهای میزبان را با زبان فارسی که زبان بسیار نرم و قابل انعطاف برای شعر و داستان است آشنا ساخته اند اما در کل چندان گسترده نیست . ببینید حقیقت این است که ادبیات ما جهانی نیست وبرای جهانی شدن نیازمند خیلی از مسائل است از سیاست فرهنگی حکومت گرفته تا سرمایه گذاری که در عرصه تولیدات ادبی وشعر داریم و تلاشی که در ترجمه وعرضه آثار نویسندگان وشاعرانمان در عرصه جهانی بکار می بریم متاسفانه بسیار ناچیز است . اگر بگویم ما بیشتر مصرف کننده بوده ایم تا عرضه کننده نباید تعجب کنید. مشکل دیگر جهان مسلط و یا غرب است که دوست دارند بیشتر تولیدات فرهنگ خود را مصرف کنند البته مسائل دیگری هم در جهانی شده نقش دارند جدا از زبان فارسی که زبان بین الملی نیست مسائل و عوامل مهمی چون باورهای فرهنگی وساختار اجتماعی یک سرزمین . خود متن وساختار وسوژه و فرم وشکل آن وخیلی چیز های دیگر . ببینید من هرگز باور ندارم که یک اروپایی ویا امریکایی وژاپنی برای نمونه از رمان جای خالی سلوج محمود دولت آبادی اگر رغبتی به خواندنش داشته باشد لذت ببرد ویا از بعضی فضای احساسی ما در شعروعناصر و مسائلی که در آن مطرح می کنیم بفهمد و بپذیرد ولذت ببرد . مسئله ای که می گویم مربوط به روانشناسی ادبیات و ساختارها وباورهای فرهنگی ست . مبحث بسیار گسترده ایست ونیاز به ساعتها بحث وبررسی دارد . فکر می کنم همین قدر اشاره کافی باشد. با این تاکید که برای جهانی شدن باید جهانی فکر کرد وآن قسمت از یاورها ی فرهنگی وروابط اجتماعی و احساسهای شخصی وانسانیمان را باید در رمان وشعر ونوشته هایمان انعکاس دهیم که قابلیت فهم جهانی رادارد و برای مردم جهان تازه و لذت بخش وقابل تامل وپذیرش است.
آیا این ادبیات گامی برای فهم دنیا مدرن امروز برداشته است ؟
ببینید وقتی از دنیای مدرن ومدرنیته صحبت می کنیم از یک شدن و ساختاری دیگر حرف می زنیم از یک عصر تازه، متاسفانه در جامعه ما هم در معنا وهم درعمل مدرنیته را با تجدد و تغییر ونو شدن اشتباه گرفته اند درسته که تغییر و تازگی و عصر جدید حاصل کارکرد مدرنیته است اما تمام آن نیست عصر روشنگری سرآغار شکل گیری دوران مدرن بود . در همان زمان شروع دوران مدرن را پایان تاریخ وپایان تراژدی گفتند . حقیقت این است که هر دورانی حاصل کارکرد فکری وتاریخی مردم سرزمین ومنطقه ایست و سالها فکر وعلم وفلسفه وتغییر ابزارها و ماشینی شدن مراحل تولید ورشد صعنت دوران مدرن را نتیجه دادکه اگر بخواهیم به کنکاش ساختار مدرنیته بپردازیم بطور مختصر می توان گفت فلسفه مدرنیته و دوران مدرن بر پایه چهار اصل و یا پایه و رکن شکل گرفت: علم، تکنولوژی، فرهنگ (خرد جمعی) و زیباشناسی که هر کدام از این رکن ها همایتگر و تکمیل کننده رکنهای دیگر هستند که حضور و معنا و مفهوم کارکردی دارند برای مثال اگر از زیباشناسی حرف میزنیم میدانیم که علم رهگشا و روشن کننده بسیاری از تاریکیها و معماها بوده و تکنولوژی امکان وتواناییهای تازه آفریده وفرهنگ عامل ساخت دیگرسان شده تا ما نگاه دیگرسان در تنظیم وآفرینش جهان تازه داشته باشیم و همین امر و دگرگونی وبوجود آمدن نگاه تازه در عصر تازه باعث نفی دنیای گذشته شد . هرچند که پست مدرن ها در دهه هفتاد میلادی برای احیای گذشته با ساختار و فکر دیگر در عصر وفضای مدرن بسیار تلاش و اقدام کردند اما امکان پذیر نشد وبرای همین هم پست مدرن چند صباحی بود ودیگر نه واگر انعکاس آن چندین دهه بعد به سرزمین مارسیده باید بگویم ما هنوز زندگی وبودنی مدرن نیافریده ایم که بخواهیم یک شبه پست مدرن شویم. من همیشه از سد راه ها و مانعها دلتنگ ورنجور بوده ام وامید دارم ما بتوانیم روزی با یک جهش از دروازه تاریخ بگذریم ودر کنار دیگر جوامع عصر فرامدرن را بسازیم ما باید سهم خود را در علم وهنر به فرهنگ جهان بپردازیم وبرای همین هم است که همیشه منتقد شعر ونوشته ورمان ودیگر آثار نویسندگان وشاعران و هنرمندان بوده ام. لطفا کمی در شعر های کتابها شاعران معاصر تامل کنید. کدام نشانه جهانی شدن در آنها می بینید؟ .
درباره¬ رابطه¬ شعر و زیبایی¬شناسی برایمانتوضیح دهید، و بگویید که اساسا چه عواملی این دو موضوع را به یکدیگر مربوط میسازد؟ می دانیم که شعر کلاسیک ارکان زیباشناسی خاص خود را دارد لطفا درباره این رکنها برایمان توضیح دهید؟
اگر بخواهم بصورت کلی صحبت کنم . شعر خود نوعی بیان زیبایی در زیباشناسی است اما در تحلیل فلسفی وادبی باید بگویم شعر قسمتی از وجود وهستی خود را از زیباشناسی می یابد و این در دو وجه در کارکردی موازی و کنار هم سطوح وجنبه های مختلف زیباشناسی شعری را فراهم می کنند اما بیش از همه چیز نخست شخصیت و نگاه وذهن زیباشناسی خاص شاعر است که بنیان زیبا شناسی شعر را بنا می نهد واز جنبه دیگر باید به عوامل ساختاری چون زبان ، فرم ، وزن وموسیقی ، نوع کلمات و حد حسی آنها در ساختار وترکیب وفرم و کلمات مفهومی هم صدا و موسیقی درونی شده شعر که درمجموعه ای هماهنگ در جریانی آزاد وشناور مفهوم وزیباشناسی شعر را فراهم می سازند توجه کرد . در ادبیات کلاسیک هر دووجه چه شاعر وشعر نوعی در تلاش فراهم آورند زیباشناسی محدود آن هستند که این زیباشناسی یک بعدی و گرفتار مسائل ساختاری ، ذهنی و سنتی و عرفی وعادتیست وهم وزن وقالب کلیشه ای شعر که عبور از چهارچوپ آن غیر ممکن وباعث نوعی سنگ شدگی در میان شاعران ونویسندگان و هنرمندان است . اما در شعر مدرن و متحول معاصر نه. اجازه بدهید بحث راکمی گسترده کنیم و به مسائلی بپردازیم که حقیقت وجود و درد وزخم ، شعر معاصر وشاعران است . اگر چه این بحث کمی طولانی خواهد بود اما فکر می کنم به بسیاری دیگر از سوالات شما که طرح کرده اید نیز پاسخ خواهد داد دربیان خاطراتم نقل کردم که روزی که با احمد شاملو ملاقات داشتم ایشان به من که یک شاعر جوان بودم توصیه کردند که از احساساتی شدن بپرهیز. شعرت را بنویس . بعد ها تو صیه ای در چنین مضون و مفهومی از یان استر گرین شاعر بزرگ سوئد شنیدم . در ست زمانی که با هم در کارترجمه خیام و اورمیای بنفش من به زبان سوئدی همکاری داشتیم . راستی احساساتی شدن یعنی چه؟ چرا شاعر نباید احساساتی بشود. ببینید شعر با شعور رابطه و از فعال شدن آن بر می آید. بسیاری یعنی عموما شعر را کلامی آهنگین وحاصل الهام واین الهام را نتیچه فعال شدن وارتباط با ضمیر نا خودآگاه می دانند. خوب است یاد آوری کنم که این ضمیر نا خودآگاه می تواند گاه عقل فعال انسان باشد . ابن سینا در فلسفه نظری خود به عقل فعال ویا عقل چهارم ویا عقل مستعفاد ویا همان ضمیر ناخودآگاه اشاره می کند و معتقد است که پیامبران و عارفان وشاعران هر چندگاه با عقل فعال خود ارتباط برقرار کرده واز آن کسب فیض می کردند که حاصلش الهام بوده . اگر این مقوله را بپذیرم باز می رسیم به عقل . در عقل منطق است و فراموش نکنید بنا به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان وفیلسوفان مانند هایدگر اوج فلسفه به شعر می انجامد وشعر حاکمیت شعور است در لحظه دگرسان بودن . خوب اگر شعر شعور است. شعور نظم و منطق دارد و بر مفهومها استوار است که ادراک می شوند. شعر به باور من معماری کلمات است در نظمی حسی ومفهومی که هنگام سرایش در زبان روی می دهد . حال اگر این چیدمان را از منطق و حس وشناخت هنری دور کنیم و گرفتار احساسات محضش قرار دهیم چه روی می دهد هیچ ، شعر هستی و منطق خودرا از دست می دهد وتبدیل به گزین گویی و تکرار ذهنیت فلج شده با واژگان همیشگی ویا نوشتاری شاعرانه می شودو شاعرانه نوشتن ، شعر نوشتن نیست . متاسفانه باید بگویم شعر بسیاری از شاعران معاصر یا گزین گویی ویا شاعرانه است نه شعر. اما اگر برای رصد زیباشناسی فرم ، ساختار و موسیقی درونی شده و منطق ونیروی ویژه که آن دیگر می نامیم و نوع واژگان وادبیات به کار رفته و نوع اندیشگی در شعر را اساس زیباشناسی قرار دهیم ما در بررسی شعر شاعران جوان با یک افسوس روبرو خواهیم شد . در نمایشگاه اخیرکتاب تهران علاوه برخرید کتاب شعر شاعران جوان معاصر وشاعران پیشکسوت. مجموعه شعرهای بسیاری را بعنوان هدیه دریافت کردم. حاصل مطالعه آنها برایم جز افسوس نبود. در بررسی که انجام دادم دیدم اگر عنوان ونام شاعران بیش از نودرصد این کتابها را از روی کتابها بر داریم و شعر تمام کتابها راقاطی کنیم خواهیم دید همه یک دست و یکسانند. گویی یک نفر یک شاعر همه این ها را سروده و اکثرا بیشتر به منطق نثرنزدیکنند تا شعر و ابعاد حسی ومفهومی آنها بسیار کم و در حد همان گزین گویی و شکلی شاعرانه دارد با جهان بینی محدود که فقط خودرا نوشته اند و گاه از لحاظ زیباشناسی چنان گرفتار آوانگاردیسم سطحی وابتداییند که جز حیرت هیچ چیز نمی ماند .زیباشناسی این شاعران در حد شکستن حدوث و نحو انجام می گیرد . وگاه شاعری اسم کتاب شعرش را «اصطبل» می گذارد و در ذهن و بر خورد اعتراض گونه سطحی که آن را از سر بی سوادی والبته هیاهو گری نوعی بر خورد آوانگاردی در نامگذاری کتاب می نامد . کتاب شعرش را با چنین نامی عرضه می کند راستی اصطبل شعر کجاست؟ چرا در محدوده زیباشناسی چیز مقدسی چون شعر را به اصطبل رهسپار می کنیم. این ها آیا نشانه ی نوعی مرگ شعر یک دوران نیست ؟ من در مقاله خود مرگ شعر و جهان مجازها دقیقا به این علتها وچرایی نیاز شعر به تغییر اشاره کرده ام و نوشته ام که چه چیز در این میان غایب است. زبان و ادبیت که متاسفانه برداشت غلط از مسئله تعریف شعر که شعر ادبیات نیست آسیب جبران ناپذیری زده و از سویی دیگر جهان مجازی و شبکه ها و نوشتن رها شده بدون ویرایش ونظارت و داوری . امروزها هم بعد از آن آوانگاردیسم سطحی بی محتوای شعر هفتاد که هرگز نتوانست تعریفی از خود ارائه دهد چون به منطق و فلسفه و جهان بینی خاصی تکیه نداشت . مسئله ساده نویسی مطرح وبلایی دیگر شده واگر طرفدار زیاد یافته بخاطر سواد اندک و ذهن آسان خواه انبوه شاعران وکوتوله های ادبیست .قصدشان بر این است که زبان روزمره راوارد شعر نمایند اما هیچ مانفیستی وتعریفی در شکل گیری این جریان ساده نویسی در کار نیست و آنانی هم که مطرح می کنند حاضر به پذیرش مسئولیت وسردمداری آن نیستند و اگر طرفدار یافته اندگفتم . بدلیل همان سادگیست که برای شعر چیزی نمی خواهد حتا اندیشه وسواد ادبی . ونمی خواهند بپذیرد که ابزار شاعر برای سرایش شعر کلمه و اندیشه است واین کلمه و اندیشه چه مقدس است . واین ها همه حاصل بن بست است . آیا هیچ سوال کرد ه اید چرا چنین شده است ؟ چرا دیگر شعر بلند و منظومه و هم چنین دیگرباشی در شعر نیست. . حقیقت این است که این به تحولات جامعه و شکل زندگی و همین طور به سواد و اندیشه و نقد برمی گردد .پیشرفت تکنولوژی ، انبوه شاعران مدعی و شعر رها شده گاه من شاعر را هم گرفتار یاس و افسوس می کند. متاسفم که بگویم بسیاری از شاعران خوب وپیشکسوت ما ذهنهایشان اسهال گرفته وتبدیل به کارخانه تولید همسان شعر شده اند ودارند تکرار می شوند. چگونه یک شاعر می تواند در سال دو مجموعه شعر ارائه دهد . نگاهی که به مجموعه شعرهای اخیر یکی از شاعران پیشکسوت ومطرح بیندازید خواهید دید تکرار است با مضون و واژگان بیخته ذهنی و همسان ،کافیست که فقط یکی از شعرهای آن مجموعه را بخوانید چون بقیه همانند با اندک تغییری عین هم هستند و جالب است ایشان شعر خود را شعر گفتار می نامند ایکاش مطالعه ای عمیق در تعریف گفتار و نوشتار و بیان وروایت می کردند بعد به چنین عنوانی می رسیدند و همینطور دیگر شاعرا ن مطرح که گرفتار ایستایی محض هستند ، چی شده است .؟ چرا اینان به چنین گرفتاری و تولید انبوه و ایستایی رسیده اند پاسخش روشن است نبود داوری ونقد . ومنتقد بی طرف . اگر مجله وارگانهای ادبی و معتبر بود واگر منتقدین آگاه و فرزانه وبی طرف بودند واگر جریان کتابسازی وپولسازی نبود این روی نمی داد. من آرزویم نقد شدن است . نقد برخورد تفکر است . در نقدشدن نوعی نقد کردن هم ست و با نقد شدن است که نقص کار ومشکلم را می فهمم . ای کاش مرا نقد کنند تا ضعف خود را بدانم. اما در خصوص زیباشناسی شعر کلاسیک . نخست باید بگویم بدور از تعصب من یکی از منتقدین ادبیات گذشته هستم . لطفا کمی در ادبیات گذشته وآثار گذشتگان تامل و تعمق کنید . جز چند اثر که تعداد آنها از انکشتان دست تجاوز نخواهد کرد ما چیزی برای دفاع نداریم. متاسفم بگویم که ادبیات گذشته ما ادبیات حرمان و عرفان زده ایست که جز تربیت شخصیت ذلیل و از دست رفته چیز به ما نمی دهد لطفا کمی درنگ کنید جز شاهنامه و اندکی سعدی درگلستان وچند شاعر دیگر کدام یک از شاعران و نویسندگان ، ما را با هویت ملی وسرزینی وفرهنگی ، مسئله انسان بودن وشهروند بودن و وطن وحقوق انسانی آشنا می نمایند. من می خواهم بپرسم حافظ و مولانا که اوج شعر ناب و تاثیر گذارند چه در غزل و چه در مثنوی چه کرده اند ، چه به این جامعه وتاریخ داده اند با آن زبان وشعر مخلوط شده در زبان عربی حاصل شعر آنها چیست ؟ ما بعد از خواندن حافظ ولذت شعری چه بر دانائی وبودنمان افزوده می شود جدا از یک لذت سکرآور حسی به ما چه می دهد ؟ این اشعار عرفان زده مفلوک که تمام غمش مغبچه است وکنیزک حاصلش برای بودن ما چیست ؟ . شعری که بودن وماندن انسان را نسازد چگونه می تواند سترک باشد . در هیچ از دیوانها و کتابها بغیر از شاهنامه نه صحبتی از بوم وبر هست ونه صحبتی از چگونه زیستن و اگر تاملی بیشتر کنیم فقط عشق عرفانی است و انسانی تسلیم شده از طریق ادبیات تسلیم . البته چنان آثاری حاصل رخداد تاریخی است بعد از حمله اعراب ما مدتها گرفتار نا بسامانی بودیم . بعد ها تا سامان گرفتیم وزندگی وزیست شهری وشهروندی را یافتیم بر بودن وچگونه بودن اندیشیدیم و خواستیم بدانیم که که هستیم ؟ در پاسخ به این سوالها بود که بسیاری از اندیشه ورزان و تلاشها کردند و ایده ها شکل گرفت. فردوسی شاهنامه را در حفظ هویت وزبان ما آفرید . رازی و فارابی و خوارزمی به ریاضی وعلم وفلسفه بهادادند و در نقد فلسفه ارسطو ویونان کوشیدند ، سهروردی با فلسفه خسروانی نگاه به ذات فلسفه ملی ما نمود و بسیار اندیشه های دیگر بوجود آمدند. جامعه در حال تحول بود و کم کم می رفت که جامعه ایران به هویت وبودن کامل خود برسد که با مصیبت حمله مغول روبرو شد و برای سیصد واندی سال کیان سرزمین ایران از هم پاشید و زیست شهری به زیست قبیلتی و ایلاتی و روستاوند تقلیل یافت و ذهن گرایی اوج گرفت وحاصل آن عرفان و شخصیت آسیب دیده وعرفان زدن و درویش مسلکی وانزوا بود که نه سرزمین می شناخت و نه بوم فقط در اندیشه حق بود وعشق و حاصل چنان ادبیات استبداد زده وآسیب دیده همان است که تفکر وچرای در آن نیست . شاعر این سرزمین اسکندرنامه می سراید و اسکندر را تا حد پیامبری بالا می کشد. و هیچ نمی اندیشد که اسکندر که بوده است و با سرزمین او چه کرده است و چه شده است ؟ بر ما چه رفته است ؟ چرا ما همیشه ستایشگر فاتحان هستیم ؟ . پاسخ این سوال ها راباید ادبیات گذشته بدهد که نمی تواند و زیباشناسی آن در حد وقامت همان عرفان همان خیال وخیال بافی است چرا که تفکر وتخیل را کنار نهاده اند وتسلیم پیرمراد شده اند .هیچ در چگونگی بودن وابزارساختن وقانونی زیستن وحقوق فردی داشتن ، صحبتی نیست ، اما در ادبیات امروز چه در شعر نیما وعشقی وچه در نقدهای آقای براهنی وچه در ای مرزپرگهر فروغ وچه در شعر پر صلابت شاملو شما با تمام مسائل انسان امروز وبودن او وچگونه زیستن او سرکار دارید حتا اگر یک شماره بنا به گفته فروغ برای معرفی آدمی در این جامعه کافی باشد تا فاتح شود .
به نظر شما چرا شعر امروز ایران خواننده ندارد آن هم شعری که میراثدار غنی ترین گنجینه ی شعری چهان است ؟
در عصر حاضر شعر در هیچ جای جهان خواننده زیاد ندارد چون محصول ذهن ودوران مدرن نیست و به جای آن رمان نشسته است در فرانسه تیراژ کتاب شعر به پانصد نسخه رسیده . اتفاقا تنها کشور وسرزمینی که شعر بیشترین خواننده وکتابهای شعر بیشترین فروش را دارد ایران است اما مشکل مایک مسئله عمده ملی و فرهنگی و زیستیست منظورم نبود عادت خرید ومطالعه کتاب در میان مردم ایران است . لطفا از خودتان سوال کنید در ماه نه در سال چند جلد کتاب می خرید و می خوانید؟ . متاسفانه حتی باسوادان جامعه ما هم عادت به خرید ومهمتر از آن مطالعه ندارند و برای همین هم است که در کشوری با جمعیت هفتاد میلیونی تیراژ کتاب بیشتر از دوهزار نسخه نیست . در پایان اجازه بدهید از رمان هم بپرسم، رمان را چگونه تعریف می کنید.
رمان محصول دوران مدرن است بسیار متفاوت است با قصه و حکایت. اوج نهایت درک شعری به رمان می انجامدو همینطور اوج نهایت رمان به شعر می رسد .رمان بیانگر زندگی وهستی مردم هر منطقه وناحیه وفرهنگ است. در گذشته اگر به دلیل نبود امکان تکثیر بیشتر و چاپ ، بسیاری از حکایت ها و قصه ها واسطوره ها در شکل نظم ارائه می شد تا امکان به خاطر سپردن و حفظ آن باشد. آن داستان ویا حکات بسیار فشرده وارکان مشخصی داشت در همان ساختار است که ما با شکلهای تراژدی و حماسی بر خورد می کنیم ونوع شرح و بیان وروایت نیز بسیار متفاوت است ودر نهایت اگر بخواهد در شکل همگانی جلوه کنند مبدل به نمایشنامه و اپرا می شود و یا در سرود ها و بیان خیانگران جای می گیرد که در شکل آواز و خوانش خیناگری در هویت حماسی ایلیاد وادیسه و شاهنامه ، ذیگفرید و ادن ودمرول دیوانه سر وکوراوغلی را می بینید و در هویت عاشقانه ویس ورامین ،خسرو شیرین ، اصلی وکرم .رمئو وژولیت وغیره را اما از آغاز صنعتی شدن و دوران مدرن بیان ودانایی فرق می کند نیاز به تحلیل وتفسیر دنیا وبودن وشدن آدمی است و رمان این وظیفه را عهده دار می شود و در طول دوران نه چندان بلند عمرش بسیار متحول می شود وبرای همین است که اکنون در اروپا وغرب رمان بیشتر از شعر مورد توجه و اعتنا وخوانش است و فراتر از آن سرایش شعر وابسته به استعداد و ذات شاعری است. همه می توانند نظم وگاه شعرکی بگویند اما نمی توانند شاعر باشند. شعر دریک لحظه حادث می شود وبعد از آن شاعر آن را چون الماسی تراشیده تحویل می دهد اما رمان چنین نیست در رمان باید قبل از نوشتن در آن زندگی کنی با هر یک از پرسناژها هم ذاتی کنی و در لحظه به لحظه آن به سر بری و در بیان زمان ومکان ودوران وفرهنگ زندگی وچرایی شدن جریان های رمان تحقیق واطلاعات کافی کسب کنی وازتخیل نیرومند برای آفرینش بهرمند باشی و در نهایت ارکان ساختار رمان را بشناسی و بدانی پلات رمان چیست و زبان بکارگیری برای روایت چگونه و قهرمان رمانت دارای چه وجوه شخصیتی است ؟ وخیلی مسائل دیگر اما مهمترین مسئله در زبان و روایت نوع نوشتن و واژگان اختیاری است که آن حس نهفته در روایت را برساند.من در هنگام نوشتن در لحظه به لحظه رمانهای زیسته ام . شما اوج دگرگونی رمان معاصر ایران را در رمان متفاوت من ( دلباختگان بی نام شهر من) خواهید یافت و آن شدن دگرسان نوشتن و آفریدن و زندگی را در آن خواهید دید . امید که زودتر منتشر شود وشما آن را نقد کنید
صبح که می آمدم بلبلی در راه برایم خندید کلاه از سر برداشت وچهچه زد ورفت از شادی کفشهایم را در آوردم در هوا راه رفتم دهانم عین شیپور شده بود صدایم صوت بلند رنگم سرخ خار تاجی گذاشتم برسر شاخه درختی بردوش شدم مسیح شدم موعد راه رفتم راه درمن من در راه به همه گفتم امروز بلبلی برایم خندبد. چهچه زد شکلک در آورد من کلاه از سر برداشتم شدم احمق شدم هیچ
کشفهایم را چپ می پوشم چپ راه می روم خرناس می کشم قی می کنم به تمام شعرها من دیگر عادتم شده حرف شده شعر صوتی که شما بگوئید (( خوب که چی ؟)) من بگویم کبابتان را بخورید با دوغ آروغ بزنید چیزی نیست همیشه همین بوده که بگوئیم چیزی نیست هیچ نیست وما هیچ شده ایم
دوستان عزیز . بعد از انتشار چند شعر تازه ام در فیسبوک که همه در سبک مفهومی حسی بودند . دوستانی خواهان توضیح در این زمینه شدند . اگر چه من در کتاب ( مبانی حسی زبان وشعر) بصورت گسترده در این زمینه توضیح داده ام اما فرصت را غنیمت دانسته در این جا .فصلی را در این زمینه می گشایم با این تاکید که ازاین فضای مجازی باید برای آموختن هم استفاده کرده . بتدریج به بیان مبانی سبک حسی مفهومی خواهم پرداخت . لطفا حوصله کنید وبخوانید ونظر دهید .ممنون از همه شما
ذهن, معنا و مفهومهاي حسي
در خصوص ذهن و معنا و مفهومهاي حسي طرح اين سئوال از سوي هر كسي بسيار طبيعي است كه مفهوم حسي چيست؟ معنا در جريان شكل گيري ذهن چگونه اتفاق مي افتد؟ آيا ما با محدوديت معنا روبرو هستيم و يا تعدد معنا ومهمتر از همه آيا بازآفريني معنا در ذهن آن را زمان مند و تاريخ مند نمي كند؟ چگونه ما مي توانيم از سلطه ي سنگين و دشوار و پيچيده انبوه معناها رها شده و به سادگي و رواني و حسي معناها برسيم و اين معناها مفهوم ساده و حسي زندگي ما را ساده و از پيچيدگي دنياي ما بكاهند و زبان ما را تخليص و صاف و به زبان واژگان مفهومي حسي1 برسانندکه درآن همه چيزدرمفهوم واژه ها، نشانه ها، کدها و تصويرهای حسی مفهومی زبانی تجلی می کند، يعنی رسيدن به مرحله ی فرازبانی که برخاسته و حاصل شده از مجموعه تکامل کارکرد و خرد اجتماعی است که در زيست شناسی فرهنگی به آن تجلی روح مفهوم فرهنگی جامعه و خرد جمعی در شکل و هويت زبان حسی و يا فرازبانی گويند که موجب گسترش ارتباط، از بين رفتن مسئله ترجمان و برقراری گفتگو و ديالوگ و گسترش و تکثير معنا، مفهوم های حسی می شود. در آن صورت آيا در چنان زبانی و متن های آن، زمان کارکردی تعيين کننده چون گذشته خواهد داشت و تاريخ مند خواهد بود؟ آيا گفتگوها به سطح نگاه و ارتباط حسی و يا تصويری رايانه ای محدود نخواهد شد؟ آيا زبان تصويری جديدی فراهم نخواهد آمد؟ اين ها همه سوال هايی است که بايد به آنها پاسخ داده شود. اما جدا از اين مسائل اصولا ما به حقيقت وجود هر چيزی که روی می کنيم سعی در شناخت حقيقت ناب آن را داريم که در ارگانيزم مغز در اثر فعل انفعالات ميان پديدارهای اوليه مانند نگاره ها و يا تصويرها اوليه حسی زبان مبدل به درک و ساخت ذهن و معنا شده است و ما سعی در شناخت و تحليل گوهر وجود هر يک از آنها را داريم و در روند جريان شناخت و آگاهی و شکل گيری زبان گوهر و مرکز آگاهی ما، معنای هر مفهوم حسی را در ارتباط با هر موضوع و پديده می سازد و جريان شناخت و آگاهی در گردش چنين جريانی شکل می گيرد و زبان جاری می شود و جريان شناخت و آگاهی در گردش چنين جريانی شکل می گيرد و زبان جاری می شود از اين لحاظ بايد بدانيم دئر اين جريان کنشی معنای هر چيزی در معرفت و کسب آگاهی ما از ذات آن چيز نهفته است که از زبان و با زبان حاصل شده و معرفت ما را فراهم ساخته است و از معرفت ما زبان نهايی ما جاری شده و دنيا متعدد معناها شکل گرفته است
لطفا بخوانید . می دانم که متاثر خواهیدشد این داستان کوتاه را سالها پیش با الهام از زندگی یکی از دانشجویانم نوشتم که بزودی همراه با دیگر داستانهای کوتاهم چاپ ومنتشر خواهد شد . بخوانید وداوری کنید
همنشين باد
تازه شروع به کار کرده بودم که آمد. کمی از ساعت هشت صبح گذشته بود.چند بار به در زد ، در را گشود و گفت: - کمی برای من وقت داريد. لاغر شده بود. شايد بهتر است بگويم عوض شده بود. گونه هايش گود رفته و چشمان سبز و زيبايش آن درخشندگی گذشته را نداشتند. خسته و غم آلود می نمودند. بالا پوشش را درآورد. روسری مشکيش را روی سرش مرتب و انتهای آن را به شانه ی چپش انداخت و نشست و گفت: - آمده ام برای خداحافظی بالاخره تمام شد. فارغ التحصيل شدم. فکر کردم قبل از اينکه شما به کلاس تشريف ببريد. بيام و خداحافظی کنم. - گفتم امروز ساعت ده و نيم کلاس دارم. خيلی خوشحالم که می بينمت . فارغ التحصيلی و موفقيتت را تبريک می گويم. حالاديگر يک خانم دکتر هستي. نگاهش را به زمين دوخته بود و شايد دنبال جمله ای می گشت. - پرسيدم چای يا نسکافه ميل داري؟ - گفت فرقی نمی کنه، هر کدام برای شما راحت تره. بعد از پنجره محوطه دانشکده را نگاه کرد و گفت: - اتوبوس ها ساعت نه حرکت می کنند. بايد کمی عجله کنم برايش چای ريختم، فنجان را ميان دو دستش گرفت و آرام شروع به نوشيدن کرد. - گفتم داغه - گفت در اين سرمای صبح می چسبه. - گفتم هفت سال خيلی زود گذشت . - گفت زود که نه ، خيلی سخت گذشت . انگار همين ديروز بود که به دانشکده آمد. از همان اول مشخص بود . که با ديگر دانشجويان فرق دارد. علاوه بر تيپ وزيبايی فوق العاده اش در وجودش چيزی بود که نمی توانست پنهان کند.حضورش در هر جا به چشم می زد. نگاهش، حرکاتـش، صحبت کردنـش و حافظـه وعلاقـه ی بی حدش برای مطالعـه و استعداد و انـرژی فوق العـاده اش برای ياد گرفتن . اما چيز ديگری هم در زندگيش بود که گاه توانش را از او می گرفت . پدر معتاد و بيمارش، خانواده گسسته و تکه پاره ی فقيرش. گاه می ديدی که چند روز يا چند هفته ای نيست و از کلاس و درسش غيبت کرده. بيشتر به خاطر تخصصم برای درددل کردن پيش من می آمد. هميشه نگران بود. انگار از چيزی و مسئله ای وحشت داشت. مسئله و چيزی پنهان که توان گفتن آن را نداشت. گويی می ترسيد که رازش فاش شود. چند بار سئوال کرده بود که اگر آدم مجبور به انجام کاری شود که نمی خواسته وناگزير بوده . گناه و کار بدی کرده؟ گفته بودم تـا کار چه بـوده باشد امـا اگر ناگزير و مجبور بوده، نه. با شنيدن پاسخ من چهره گرفته و مشوشش شکفته و آرام می شد. هميشه می نشست از دلتنگيها و مشکلات خود وخانواده اش و ايده ها و آرزوها و خواسته هايش می گفت. می گفت و خالی می شد و راه چاره هم نمی خواست. دلش را اندوهش را خالی می کرد . بعد بلند می شد. تشکر می کرد و می گفت: - بله شما درست می فرماييد. شايد زندگی همينه. زندگی را همان طور که هست بايد ديد. بسيار وقت ها برای او مثل ساير دانشجوها از مسايل جامعه می گفتم از مفهوم هستی و اين که زندگی هر کس شکل خاص خود را دارد. مهم نيست که چگونه و چطور است. مهم اين است که فرد آن را چگونه برگزار می کند. اگر بخواهيم خيلی هم زيبا است. سال پنجم دانشکده بود که عشق سراغش آمد. دکتر فرهاد جوان خوش فکر و برازنده ای بود که تازه تخصصش را در روانشناسی گرفته بود. مطب زده و در دانشگاه و بيمارستان مشغول کار و تدريس بود . آنها با هم آشنا شده، به هم دلباخته و ازدواج کردند. آشنايی و ازدواج با دکتر فرهاد و زندگی آرام تاثير خود را گذاشت و او را بطور کلی عوض کرد. بعد از چند ماه آن دختر پرجنب وجوش و پر سرو صدا و هميشه معترض مبدل به زن جوان و آرامی شد که چهره شاداب و مهربانش به همه آرامش می داد.اما هنوز آن مسئله که از گذشته با او بود گاه گاهی نگران و مضطربش می کرد. بعد از گذشت يک سال زندگی مملو از عشق، آرامششان به هم ريخت. سفر به شهری ديگر و شرکت در يک ميهمانی و بعد نامه يکی از دوستان فرهاد ، همه چيز را به هم ريخت و آن مسئله و راز پنهان را برملا کرد - تو چرا به من نگفته بودی - چه چيز را؟ - مگه نامه را نخواندی ، همان را - درست می گی بايد می گفتم، اما مسئله مهمی نبود - مسئله مهمی نبود. توهم خانه وهم خوابه و معشوقه ی پيرمردی بوده ای . می فرمايی مسئله مهمی نبوده - مؤدب حرف بزن من در خانه او کار می کردم. - کار می کردی؟ - بله کار می کردم. - تو شش ماه با پيرمردی به سر برده ای، حالا می فرمايی کار می کردی ؟ - بله من برای اداره زندگی خودم ، خانواده ام، پدرم، مادرم برادران و خواهرانم مجبور بودم کار کنم. من پرستار خانه بودم نه هم خانه. می فهمی - نه آن طوری نبوده - چرا همان طور بوده - آنهايی که تو را همراه آن پيرمرد در کوچه و خيابان در ميهمانی ها ديده اند، حرفهای آنها چی؟ حتما حرفهای آنها هم درست نيست. - بله که درست نيست - تو شش ماه با يک مرد - يک پيرمرد - يک پيرمرد به سر برده ای . حال می فرمايی کار می کردی - به سر نبرده ام. پرستار شبانه روزی يک پيرمرد مريض بودم در برابر حقوق بسيار خوب و بالا. - چه مدت. - نه ماه، ماه دهم بود که فوت کرد. - چرا نمی گفتی ، چرا به آنها به دوستانت در آن جا و اين جا به همه حقيقت را نگفتی، حالا که همه چيز فاش شده می فرمايی کار می کردی. - مجبور بودم. - برای چی - خجالت می کشيدم. من برای اداره زندگيم به پول احتياج داشتم. مجبور شدم پرستار خصوصی پيرمرد تنهايی شوم و او را تر و خشک کنم کار سخت و بدی بود. خيلی رنج بردم. - بيهوده گريه نکن و ادا درنيار تو دروغ می گويی - من حقيقت را گفتم - گذشته پنهانت را - داد نکش من همان روزهای اول آشنايی وضع خانواده و مشکل پدرم را گفته بودم. - نه زندگی بايک پيرمرد را - زندگی نه، پرستاری از يک پيرمرد سرطانی را - چرا همراه با او به مهمانيها می رفتی؟ - مجبور بودم. وضع خوبی نداشت، قلبش هم ناراحت بود. من موظف بودم هميشه همراهاش باشم. او می رفت و من مجبور می شدم. کنارش باشم - حالا من چه کار کنم، دوستان ، آشنايان هيچ، به فاميلم چه بگويم ؟ - حقيقت را - که زنم در گذشته هم خانه پيرمردی بوده - که زنت در گذشته در دوره ی دانشجويی کار می کرده و پزشک و پرستار خانه پيرمردی بوده. - من گفتم و همه باور کردند - باور نکنند . - ولی خانواده و فاميل من تو اين شهرند من اهل اين شهر هستم. تو اين شهر و جامعه به سر می برم. می فهمی تومنو خرد و خراب و خوار کرده ای. - اين درست نيست فرهاد - چرا همين طوره تغيير رفتار دکتر فرهاد، انزوا و دوری جستن آنها از محافل کم کم شايعه هايی را به همراه آورد. شايعه های بد و نادرست، دهان به دهان می گشت و زندگی آنها را خراب و خرابتر می کرد. روزها و ماه ها گذشت. سال تحصيلی جديد شروع شد پاييز آمد با ابرهای تيره و همه چيز و همه کس را در بر گرفت. ماه سوم پاييز، اواسط آذرماه بود که خبر مرگ دکتر فرهاد در شهر در همه جا پيچيد. خيلی ها موضوع را طوری ديگر نقل کرده و مرگ دکتر فرهاد را خودکشی می گفتند اما پليس مرگ او را در اثر سرعت بيش از حد ، خروج از جاده و بر خورد با درخت تشخيص داده بود. چاييش را خورد. فنجان را روی ميز گذاشت. نيم خيز شد و از پنجره دوباره بيرون را نگاه کرد وگفت: - اتوبوسها دارن راه می افتند. دير شده بايد بروم. - گفتم می خواهی چکار کنی؟ - گفت برای روشن شدن محل طرحم بايد بروم تهران، ببينم طرح کارم را کجا می دهند. - گفتم اگر به اين جا، شهر خودت بدهند خوبه راحت می شوی. درخواست کن شايد موافقت کردند. - گفت هر جا بدهند فرقی نمی کند. من به اين زيستن تکه و پاره عادت کرده ام. هر چقدر دورتر به يک شهر دور افتاده تر بهتر، مگر خودتان نمی گفتيد زندگی همينه بايد برگزارش کرد. خوب من هم برگزارش می کنم . يک روزی در کنکور قبول شدم به اين دانشکده آمدم بی آنکه خودم بخواهم. در خدمت شما و ديگران آموختم و حالا می روم. من ديگر زندگی رو همين می دانم. نگاهش پر از اندوه شد. بلند شد بالا پوشش را پوشيد. خواست روسريش را مرتب کند. يک لحظه روسريش کنار رفت. ديدم دسته ای از موهای بالای پيشانيش سفيد شده اند. آه جوانها چه زود پیر می شوند. گفت: نمی دانم روزی باز شما را خواهم ديد يا نه. برای همه چيز متشکرم. خداحافظ. - گفتم مواظب خودت باش. سری تکان داد و رفت، دلم گرفت.غمی تلخ بر سینه ام نشست . کنار پنجره رفتم. بيرون برف می باريد. از راه باريک ميان شمشادها که می گذشت .برگشت نگاه کرد. مرا پشت پنجره ديد و دست تکان داد. رفت و در زير بارش برف کنار اتوبوسها ميان دانشجو یان ناپديد شد.
درسروده های مهستی، برخلاف اشعاربسیاری شعرای قبل و بعد از وی، هیچ گونه اثری از مدح شاهان و دیگران دیده نمی شود. شباهت بین اندیشه خیام و مهستی حیرت انگیزاست بطوریکه خوانند نمی داند اورا اُستاد خیــّام بداند یا خیام را استاد وی. شاید هم این دو بی خبر از یگدیگر، با آموختن از خود زندگی، به نتایج واحدی رسیده و اشعار مشابهی سروده اند ـ همان چیزی که شعرا آنرا "توارد" می گویند وما چنین انطباقی را درتاریخ تحول اندیشه ی انسانی فراوان داشته ایم. مهستی با ریاکاری سرناسازگاری دارد.
یک دست به مصحفیم ویک دست به جام
گه نزد حلالیم وگهی نزد حرام
مائیــــــم دراین گنبــــد ناپختــــــه ی خام
نه کافرمطلق نه مسلمان تمـــام
پیوسته خرابات زرندان خــــوش باد
دردامـن زهد زاهدان آتش با د
آن دلق دوصد پاره وآن صوف کبود
افتاده بزیر پای دردی کش باد
هم مستم وهم غلام سرمستانم
بیزار ززهد وبنده ی رندانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگربگیر ومن نتوانم [6]
و این مفهومی است که حافظ آنرا درقرن هشتم هجری می پروراند وخرقه ی زاهدان را گاهی دررهن شراب می گذارد وگاهی آنرا طعمه ی آتش می کند:
گفت وخوش گفت بروخرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی زکه آموخته بود؟
تاریخ مان را باید بازخوانی کنیم و مرواریدهای گرانبهایی که قرن هاست در دل خود اسیر و پنهان کرده است باز یافته و آن ها را قدرشناخته و بازشناسیم.
شهرآشوب گونه ای از شعرپارسی است که درآن از ابزار کار، مشاغل وحرفه های مختلف وانسان هائی که دررشته های گوناگون بکار مشغولند سخن بمیان آورده می شود. مهستی را باید نخستین شاعر شهرآشوب سرا و در واقع بنیان گذار شهرآشوب درادبیات فارسی شمرد. اشتباه بسیاری ازکسان که اورا عاشق پسر قصـّابی شمرده اند ناشی ازشیوه ی شهرآشوب سرائی اوست که ازکارگران وصنعتگران بسیاری (ازجمله از شاگرد قصـّاب ها) با عاشقانه ترین کلمات یاد کرده است. معین الدین محرابی درشرحی جالب که برشهرآشوب های مهستی نوشته بدرستی خاطرنشان ساخته است که "یک نفر شاعر هر قدر هم که عاشق پیشه ورند ولاابالی باشد نمی تواند درآن واحد عاشق صدها نفر از ارباب حرف واصناف مختلف یک شهرباشد
. آنچه درمورد شهرآشوب های مهستی می توان گفت این است که او به عنوان یک زن از زیبائی وعشق جاودانه ی زنانه ی خود مایه گذاشته، کار را بالاترین و والاترین شرافت آدمی شمرده و کار و انسان های کارگر را ستوده است. او درباره ی دلبران بزار، پاره دوز، پتک زن، بافنده، حمامی، خاک بیز، نانوا، سوزن ساز، خیــّاط، کله پز، زین ساز، قصاب، صحاف، لباس شوی، میوه فروش، نجــّار، کلاه دوز، نعلبند وبسیاری از حرفه های دیگر عاشقانه سروده است. این چیزی است که حتی امروز ادبیات نوین ما بدان چندان توجه نکرده است. مثلأ ما بسیاری از محصولات را مصرف می کنیم ولی تولید کنندگانشان را بدست فراموشی می سپاریم؛ دراتاق خود پناه می جوئیم، برتخت خود می آرامیم، اتوبوس و قطار و اتومبیل سوار می شویم، درزیر نور مهتابی مطالعه می کنیم و وسایل مختلف برقی را براه می اندازیم و هرگز به دستها و مغزهائی که همه ی اینها را ساخته است فکر نمی کنیم. چه زیبا بود اگر ادبیات و هنر ما با دیدی انسانی ازکارگران و اربابان حرف وصنایع، معشوق ومحبوب و شهرآشوب های زمانه می ساخت. به گفتهی آقای سعید نفیسی، مهستی نام آورترین زنی است که به زبان پارسی شعر گفته است. تخصص او در سرودن رباعیات دربارهی پیشهوران و صنعتگران است. جا دارد از برخی از شهرآشوب های مهستی نمونه واریاد کنیم:
صحاف پسر که شهره ی آفاق است
چون ابروی خویشتن به عالم طاق است
با سوزن مژگان بکند شیــــــــرازه
هرسینه که ازغم دلش اوراق اســـــــت
ویا:
آن کودک نعلبنـــد داس اندردست
چون نعل براسب بست از پای نشست
زین نادره ترکه دید درعالم پست
بدری به ســــــُم اسب هلالی بربسـت
واینهم رباعی دیگری که مهستی درباره ی خـــبــّاز (نانوا) سروده است:
سهمــــــی که مرا دلبرخـــبــّـاز دهد
نه از سرکینه، از سرناز دهــــد
درچنگ غمش بمانده ام همچو خمیر
ترسم که بدست آتشم باز دهـــــد
واینهم یک شهرآشوب عالی درباره ی دلبر رخت شوی:
با ابرهمیشـــــــــــه درعتابش بینم
جوینده ی تاب آفتابــــــــــش بینم
گر مردمک دیده ی من نیست، چرا؟
هرگه که طلب کنم، درآبش بینــم
و اینهم ستایش یک زن عاشق پیشه است از پسرک تیراندازی که دراین فن مهارتی داشته است:
کاشکی انگشتوانت بودمـــــی
تا درانگشتت همی فرسودمــــی
تا هرآنگاهی که تیر انداختـی
خویشتن را کج بدو بنمودمـــــی
تا بد ندان راست کردی اومرا
بوسه ای چند ازلبش بربودمـــی [5]
مهستی درشهرآشوب های خود مرزهای دینی، طبقاتی وقومی بدور می افکند و انسان و کار شرافتمندانه انسانی را مورد ستایش قرار می دهد و بدینوسیله بعنوان ستایشگر راستین زندگی قــد علم می کند.
4. طنز گویی
مهستی درطنز بحق از متقدمین عبید زاکانی است. درطنزهای مهستی نیز مانند دیگر طنزپردازان قبل ازوی (ازجمله طنزپردازان کلاسیک عرب) کلمات بظاهر رکیک بکرات بکاررفته است. استفاده ازاین شیوه احتمالأ به علت عریانی زبان وحساس سازی وجلب توجه عامه به پیام موجود درطنز صورت پذیرفته است. آماج طنز مهستی، با سنجش معدود اشعاری که ازاو دردست ماست، بی عدالتی اجتماعی وخرافه گری مذهبی است. مهستی دررابطه با بی عدالتی مستتر در ازدواج مردان پیربا دختران جوان چنین سروده است:
شـــــــــوی زن نوجوان اگر پیربود
چون پیربود همیشه دلگیـربود
آری مثل است اینکه زنان می
درپهلوی زن تیر به از پیربود
سعدی با الهام ازاین شعراست که بعدها ضمن حکایتی درباب ششم گلستان می نویسد "زن جوان را اگر تیری درپهلو نشیند به که پیری."
درطنز ذیل مهستی قاضی شهر و روابط غیرعادلانه ی خانوادگی اورا به سخره گرفته است ـ رابطه ای که طی آ ن قاضی ناتوان ازانجام وظایف زناشوئی دختری جوان را بخاطرحفظ حیثیت شغلی نداشته اش اسیرچهاردیواری خانه کرده است:
قاضی چو زنش حامله شد زارگریست
گفتا زسر کینه که این واقعه چیســـــــــت؟
من پیرم و _____ من نمی خیزد هیــــــچ
این قحبه نه مریم است این بچه زکیست؟
این طنز نه تنها قاضی قدرقدرت را ازعرش به فرش می اندازد وبا طنزله می کند، بلکه کــّـل دستگاه فئودالی و سنت درباری که چندزنی ونهاد حرمسرا درآن نقش مسلط دارد را بطورغیرمستقیم به ریشخند می گیرد. ازفحوای شعرمعلوم است که قاضی بخاطر"حفظ آبروی خود" این راز را ازپرده برون نمی افکند. درحدود سه قرن بعد عبید زاکانی تحت تاثیر مهستی درپند سی ام "رساله صد پند" نوشت "دخترفقیهان وشیخان وقاضیان وعوانان {ماموران اجرای مالیات} مخواهید...."
سالیان سال با من این خواست همی بود که هست تا بخوانم نامت را در شعرم سالیان سال گل یاسی بودی بر من قصه عشقی که بخوانم در شعر خاتون شهری که بخوانم نامت را با مردم شهر
درنگ شهروند| «اسماعیل یوردشاهیان» (اورمیا)، نویسنده و پژوهشگري است كه در گوشهاي از كشورمان نشسته و بيسروصدا كار علمي خود را در حوزههاي ادبيات و جامعهشناسي سامان ميدهد. تولد يافته ارومیه و دانشآموخته پژوهش فرهنگ و تمدن و تحقیقات روانشناسی اجتماعی است. در دانشگاههای اروميه و چند دانشگاه مطرح جهان تدريس ميكند. تاکنون نزدیک به ٢٠ کتاب پژوهشی - فلسفی، شعر و رمان از او منتشر شده است. از نويسندگان مطرح در قلمرو ادبيات اقليمي ايران است. متاسفانه چشمانداز تلاشهاي كمنظير او در ادبيات آنگونه كه بايد ديده نشده است. ٣ اثر اخير او در سكوت بر پيشخوان كتاب ايران نشسته است: رمان (سامانچی قیزی) يا دختر کاهفروش توسط نشر فرزان روز، رمان رای و رعنا در انتشارات عطایی، مجموعه شعر یاسمن در باد توسط انتشارات نگاه. به پيشنهاد همكارانمان دكتر مهديه حمزهيي و رضا معماريان كه در حوزه مطالعات آسيبشناختي شهروندي با سرويس ادبيات، حقوق شهروندي و كتاب شهروند همكاري دارند گفتوگو با ايشان را به انجام رسانديم. محور اصلي اين گفتوگو آسیبشناسی فرهنگی جامعه ایرانی و شعر و رمان معاصر است. با هم اين گفتوگو را مرور ميكنيم:
شما ازجمله نويسندگان مضمونياب كشوريد اما در سکوت بسر میبرید. چرا؟ سوال جالبی است. من كتابهايم جزو کتابهای پرفروش هستند. شاید علتش دوری از تهران، شغل، نوع و شکل زندگی من باشد. میدانید به خاطر کار تدریس و فعالیت پژوهشی که شغل و حرفه من است کمتر در تهران بودهام و همین باعث شده تا زیاد رفیق نداشته باشم. در گروه و دسته یا حلقه هنری و ادبی یا هرچه که ميشود اسمش را گذاشت نيز عضو نشوم و با شاعران و نویسندگانی هم که دوستی دارم زیاد در تماس نباشم. شاید علتش این باشد. البته این هم صورتي ديگر از حضور است . البته. به یادداشته باشید فرق است بین شنیده شدن و ماندن و بودن. بعضیها زود شنیده و خوانده میشوند اما مدت زمان زيادي در ياد نمیمانند. اما کسانی دیر شنیده و خوانده میشوند اما میمانند. مهم اثری است که میآفرینی تا در زمان، همیشه در حرکت باشد. در ادبيات خودمان داريم كساني را كه در روزگار خودشان ته سيگارشان را به يادگار برميداشتند. حال آن كه همدورهاي او يعني هدايت را كسي آنچنان نميشناخت و كارهايش خوانده نمیشد. حالا كسي مثل حسینقلی مستعان کجاست؟ چرا یاد و خوانده نمیشود؟ زياد از دوريتان از تهران ناراحت نباشيد چون چيزي از دست نميدهيد. اما نميتوانيم خوشحاليمان را از تدريس كتاب شما در دانشگاههاي جهان پنهان كنيم. تبارشناسي اقوام فرهنگي؟ بله. کتاب پژوهشی است پيرامون تبارشناسی قومی و حیات ملی. جلد دومش هم برای انتشار آماده است. درحقيقت اين كتاب بر اين موضوع تمركز دارد كه در هزاره سوم، مرزهاي جهان از بین خواهد رفت و پیوندی جهانی در ميان انسانها و جوامع درحال وقوع است. البته پرسشهايي بسيار هم وجود دارد كه در این شرایط، نقش قومیت و قومیتمداری و ملیت چیست؟ پاسخ سوالاتی از اين دست را میتوان در کتاب جستوجو كرد. كاري كه الان روي ميز كار داريد، چيست؟ درحال حاضر مشغول نوشتن رمان رد پایی در برف هستم که تکنیک و زبان و متد خاص خودش را دارد. تلاشم این است که خواننده رمان جزیی از راویان و شخصيتهای رمان قرار گیرد. یعنی خواننده هم در شکلگيری و روایت رمان نقش داشته باشد. امیدوارم این رمان بدون هيچگونه ممیزی منتشر شود. يعني پيشاپيش گمان ميكنيد انتشارش با مشكلي بر بخورد؟ رمان دلباختگان يك رمان حجیم است كه زماني طولانی برای نوشتن آن صرف شده. همیشه آرزو داشتم که رمانی با سبکی خاص که به نام سبک ایرانی معرفی شود، بنويسم. مدام با خودم درگير بودهام كه چگونه میشود در جامعه و فرهنگ خودمان، مثل جامعه آمریکای لاتین، رماني مستقل ایرانی آفرید؟ شما از معدود نويسندگاني هستيد كه كارهايتان را با يك پژوهش و تحقيق شروع ميكنيد؟ مطالعه و تحقیق در زبان و شکل روایت و ساختار يك مرحله مستقل براي نوشتن است. من اين مرحله را دوست دارم. براي اين رمان هم در حقيقت آمدم و مروري بر هزار و یک شب، کلیله و دمنه، سمک عیار، حکایات سعدی، سندبادنامه، حسین کرد شبستری و ديگر كلاسيكهاي ايراني داشتم. اين پژوهش در فرم روايت موردنظرتان بود؟ بله! به فرم و ساختار متفاوتی رسیدم که آمیزهای از ساختار هزار و یک شب و کلیه و دمنه و حکایات سعدی است. رمان در همين حال و هواست؟ رمان داستان یک فرد در یک شهر است. اما آدمهای آن شهر هم زندگی و سرگذشتشان روایت میشود. رمان لایه به لایه است. هر فصل حکایتی و بهتر است بگویم رمانی مستقل است. میتوان گفت رمان دلباختگان مثل نمایشگاه نقاشی است که هر تابلو سوژه و موضوع و روایت خاص خود را دارد اما کل نمایشگاه موضوع و روایت مستقل و خاص خود را بيان ميدارد. رمانیست که چون مینیاتور در ساختاری تو در تو، دوار اما رنگین با زبان و ساختاری متفاوت که برای نخستینبار با این سبک و متد و ساختار عرضه میشود. امیدوارم این رمان امسال چاپ و منتشر شود. يك مجموعه ديگر هم دارم به نام «پیراهنش از شکوفههای سیب بود». البته دو کتاب شعر به ناشر سپردهام: مادرم زنی زیبا و اسمش را از سارها گرفته بود. البته ترجمه کتاب علم کلمهها نوشته جرج میلر را به پایان بردهام و بهزودی به ناشر خواهم سپرد. ميگويند شما تن به مصاحبه نميدهيد اما به نظرم گفتوگو بهترين شيوه روشن ساختن مسيرهاي جذب مخاطب است و يك گفتوگوي خوب و اثرگذار در روزنامه ميتواند امكان ارتباط نويسنده با مخاطبانش را فراهم كند. من همیشه انزوا و بيهیاهویی را دوست داشتم و دارم و معتقدم اثر و حاصل کار هنر و احساسم نماینده و منبع اصلی حرف و عقید من هستند که احساس میکنم ضرورتی برای گفتوگو نیست. گاه کسی سراغم نمیآید و گاه، اصلا گفتوگویی صورت نمیگیرد. اصولا برای گفتوگو به اشتراک ذهن و همآوایی و نوعی ارتباط بین مصاحبهکننده و مصاحبهشونده نیاز است و به همین دلیل برای گفتوگو معتقد به صراحت بدون هرگونه حذف یا هرگونه محافظهکاری هستم و همچنین استقلال و شخصیت رسانه را در نظر دارم و گاه یا بهتر است بگویم در برابر پیشنهاد گفتوگو و مصاحبهای، این سوال را با خود داشتهام که: مصاحبه برای چی؟ صادقانه بگویم من کمی از مردم و جامعه روشنفکری و هنری و اهل قلم ایران ناامید هستم. چون وقتی کتاب و نقد و مقاله را نمیخوانند مصاحبه را که نخواهند خواند. مايه خوشحالي است كه «شهروند» سكوت رسانهاي شما را شكست. من هم خوشحالم و اين گپ و گفت را به فال نيك گرفتهام. گفتوگو با دوستان منتقد و نويسنده مايه شادي است. آقاي يوردشاهيان شما، آثار خودتان را از نظر نسلبندی، در کدام طیف از نوگرایان معاصر ایران قرار ميدهيد؟ با احترام به تمام عزيزاني كه در عرصه نوشتن حضور دارند عرض ميكنم كه من شاخصه و سبک خودم را دارم و این را در کتاب پژوهشی و تحلیلی فلسفیام، كتاب مبانی حسی زبان و شعر به صورت کامل توضيح دادهام. نوجوانی من در دهه ٤٠ و جوانی من در دهه ٥٠ گذشته. من شاگرد دکتر خانلری هستم. اما با بسیاری از شاعران دهههای مختلف حشر و نشر و دوستی داشتهام. از شاملو تا نادر نادرپور. تا آتشی و فرامرز سلیمانی. میبینید كه اینان هرکدام شاعر و نماینده دهه خاصی هستند ولی من سبک و شیوه خاص خودم را داشته و دارم. شعر معمولا عاطفیترین زاویه اندیشه انسانها است. ماجرای شعر ایران اما حکایت دیگری دارد. به نظر شما شعر امروز ما در سرزمین شعر جهان چه نقش و جایگاهی دارد؟ متاسفم که بگویم نقش بسیار کمرنگی دارد و بسیار کم شناخته شده است و علت آن هم مشخص است. زبان فارسی و ترجمه بسیار کم از آن در سطح جهان. و مهمتر از همه برخورد و جدی نگرفتن شاعران از طرف مردم و جامعه فرهنگی که تأثیر در کل جامعه و خارج از جامعه میگذارد و همینطور میزان شمارگان کتاب در داخل که تأثیر بر عرصه جهانی میگذارد و فراتر از اینها باید به یاد داشته باشیم که شعر اگر چه محصول ازلی و هستی انسان است ولی محصول دوران و عصر مدرن نیست و همینطور عرصه مجازها و تصویرهای مجازی و بسا مسائل دیگر نیز همینطور. پس میبینید کشف شعر ایران در عرصه جهانی برای فرهنگهای دیگر مثل فرهنگ غرب با این رمز و رازها و الگوها و خیلی مسائل دیگر که دارد بسیار دشوار و برای انسان جامعه غربی چندان دلپذیر و قابل درک نیست. اگرچه گاه تلاشهایی صورت میگیرد و گاه یکی چون مولانا یا خیام مطرح میشوند اما در کل چندان آشنایی با شعر ایران نیست و دیگر اینکه فراگرد شعر آنها در عصر و دوران معاصر با ما متفاوت است. اگرچه شعر ایران با نیما متحول و نو شد و درحال حاضر رویکردی سطحی و محوری در راستای تغییر دارد اما از آن ذهنیت و نگاه و ایده و رفتار درونی و عناصر و خیلی چیزهای دیگر نتوانسته از سلطه شعر گذشته و اندیشه و نگاه گذشته و ایستا خود را نجات دهد. نوشتن و سرودن در شکل به هم ریخته یا زیر هم با زبان پریشی و گاه به هم ریختن تمام الگوها دال بر نو و مدرن نیست متاسفانه شاعران ما معنی و تعریف بسیاری از مسائل را نمیدانند. بيشتر زير سايه لحن و نوشتار خطي شعر اروپايي هستيم. با کمی درنگ در شعر اروپا ميشود ديد كه شعر معاصر ما تأثیر بسياري از شعر بودلر، والری، رمبو، الیوت وسيلويا پلات دارد. این را در نظر بگیرید و بعد بگويید چرا ما نتوانستهایم الگو و نوع برخورد و فرم و ساختار شعرمان را به آنها انتقال دهیم؟ جوابش مشخص است: پشت هر سبک شعري آنها فلسفه و یک فرهنگ و سبکی با تعریفها که حاصل گذار دورهای است نهفته است. در فرهنگ ما متاسفانه چنین نیست. شعر بسیاری از شاعران مدعی معاصر، زیباشناسی بسیار محدودي دارد و اکثرا فقط خود را با جهانبینی و زیباشناسی محدود مینویسند. باور میکنید من هر سال با انبوهی از دفترهای شعر چاپ شده شاعران مواجه میشوم که جز تاسف برایم پیامی ندارند. همین امسال در طول نمایشگاه و بعد از آن دهها مجموعه شعر تهیه و دریافت کردم که از میان آنها فقط ٢ یا ٣ مجموعه قابل اعتنا و حرف و فضای دیگر داشتند. بقیه نه و متعجب مانده بودم و هستم که ناشران چگونه اینها را انتخاب و منتشر کردهاند. و این سوال بود که چه کسی اینها را خواهد خواند و این دفترها را چه باید کرد که جای دیگر کتابها و مجموعه را تنگ کردهاند. آیا یکی از علتهای گریز مردم از شعر معاصر همینها نیستند. در رمان همینطور است کمی در رمانهای معاصر تأمل کنید من اسم نمیبرم که نویسندهاي ناراحت شود يا تبلیغ سوء شود. برای همین با توجه به چنین وضعی من به سراغ مفهومها و ساختارهای دگر باش مستقل در شعر و رمان رفتهام تا سبک نوین رمان ایرانی و شعر پارسی را نشان دهم. این رفتار را با زبان، فرم و مفهوم انجام دادهام و منتظرم تا نظر منتقدان را بشنوم. اما یک نگرانی و مشکل دارم و آن برخورد جامعه با یک پدیده و ایده و سبک تازه و متفاوت است. اصولا مردم جامعه ما به یک چیزی که با آن آشنايند و عادت دارند حاضر به شنیدن يا خواندن نكتهاي درباره آن نيستند. برای همین است که همیشه در گذشته بسر میبرند و شعر امروز را هم در فروغ و شاملو و چند تن دیگر میبینند و حاضر به خواندن و دیدن شاعری دیگر و حرف، زبان و فضاهاي تازه نیستند. ديدگاههاي انتقاديتان بسيار كارگشاست. نوشتن نقد براي مطبوعات ميتواند تجربه خوبي باشد. به نظرم اگر شروع كنيد براي مطبوعات نقد بنويسيد ميتواند منشأ خير بشود براي نقدهاي مطبوعاتيمان... تا آنجا که توانستهام به نقد شعر و رمان معاصر پرداختهام. بخشي از مقالات و نقدهایم را در سایتم گذاشتهام. ملاحظه ميكنيد كه تا آن جا که توانستهام و فرصت داشتهام به نقد شعر، رمان و آثار شاعران و نویسندگان معاصر پرداختهام. خب شكي نيست كه در جامعه و به تبع آن در جامعه ادبي ما گرايش به نقد و مباحث انتقادي آن چنان مرسوم نيست و كسي هم استقبال نميكند. توجه کنید که نقد انتقاد نیست بلکه واکاوی و کالبدشکافی هر متن و اثر در تمام زمینههاست، چه از لحاظ فرم و ساختار و چه از لحاظ زبان، شکل و سطح نوشتار و چه از لحاظ زیباشناسی و حس و مفهوم و چه از لحاظ اصالت و آن دیگر که تأثیر میگذارد و بسیار مسائل دیگر. اما مشکل این است که نه مکان و رسانهای برای انتشار نقدهاي جدي است و نه خوانده میشود. مقاله مفصل و اخیر من در نقد شعر معاصر که با نام نقد رهاشدگی در مجله گلستانه در شمارههای اسفندماه سال گذشته و فروردینماه سالجاری منتشر شد و بسیار هم تأثیرگذار بود. متاسفانه برای چاپ آن به چندین مجله و روزنامه مراجعه کردم که اکثرا به خاطر بلندی و حجم مقاله و همچنین به خاطر محافظه کاری که ممکن است عدهای از شاعران گلهمند شوند حاضر به چاپ آن نشدند. این لطف گلستانه و سردبیر فرزانه و بسیار آگاه و مسئول و حرفهای مجله گلستانه جناب مسعود شهامیپور بود که پذیرفت و مقاله یا بهتر بگویم نقد را در ٢ شماره پیدرپی منتشر کرد. در گذشته هم همینطور بوده. چه در انتشار مقاله مرگ شعر و چه در انتشار مقاله مرگ نویسنده در ساعت مرگ اثر که به نقد رمان معاصر پرداخته بودم و چه درخصوص دیگر مقالهها و نقدهایم، اما شما بجويید شاعرانی که بخوانند یا اگر نقدی بر شاعر مطرح نوشتم مورد هجوم گروه واقع شدهام در مقاله پایان شوالیه پیر که نخست در یک سایت و بعد در مجله تخصصی شعر گوهران منتشر شد به نقد شعر و آراء و عقاید دکتر رضا براهنی یکی از تأثیرگذارترین اندیشمندان و ناقدان معاصر پرداخته بودم که خیلی از شاگردانش تحمل نکردند و اعتراض و گاه فحاشی کردند و همینطور در نقدی که به شعر و عقاید آقای باباچاهی یا شعر حجم رویایی و شعر اخوان داشتم با هجومهایی روبهرو شدم. راستی از این شاعران و روشنفکران که همه هم ادعا دارند لطفا بپرسید که چرا تأمل نقد را ندارند؟! نقد باعث شناخت ضعفها و مطرح شدن اثر میشود. ایکاش مرا و آثار و عقایدم را نقد کنند تا من ضعفها و قوتهای خودم را از دید دیگران بشناسم. جوانان، تازهکارها و استخوان خرد کردهها، همگی درحال نالیدن هستند. به نظر ميرسد كه ادبیات ایران نفرین شده است؟ نفرین شده نیست! گرفتار جامعه گرفتار و سنتزده و در خود پیچیده است که با تربیتی که یافته استنادیست. فقط نگاه میکند و گوش میدهد و بيآنکه بیندیشد و شک کند، به نظر و حرف دیگران استناد میکند. به همین دلیل نمیخواند و مطالعه نمیکند و زبان فارسی هم در برابر زبانهای جهان گرفتار محدودیت و انزواست. لطفا میزان تیراژ کتاب و روزنامه و همینطور توجه مردم به هنر و ادبیات و مطالعه را در نظر بگیرید. آن وقت داوری کنید که نفرین شده است یانه؟ فکر میکنم تغییر رأی بدهید و بپذیرید که این ادبیات و هنر دگرسان ایران است که در چنین وضعیتی تاب آورده است. به نظر شما چقدر آثار ادبی سالهای اخیر باواقعیتهای زندگی اجتماعي ما منطبق بوده؟ نمیتوانم بگویم اکثر آنها اما میتوانم بگویم ٧٠ درصد آنها با واقعیت زندگی ما عجین و منطبق است. آیا اصولا نیازی به این نزدیکی واقعیتها و تبلور یافتنشان در آثار ادبی دیده میشود؟ بستگی به استعداد و سبک و نوع نگاه و برخورد هر نویسنده و شکل و ساختار و موضوع هر اثر دارد. باید دید که نویسنده و شاعر و هنرمند به دنبال چیست؟ و در متن و شعر و اثر هنری خود چه فضا و جهان و چه وجهی از زیبایی و نیاز حسی و مفهوم انسانی را بر این دنیای واقعی که مملو از پرسش است عرضه داشته؟ یادتان باشد هر اثری از معرفتی بر پایه حقیقتی شکل میگیرد حتي اگر حاصل زمان و فضا و خیال دیگر باشد.
موسیقی ایرانی تنها یک سنت موسیقایی نیست، تنها یک فرهنگ غنی و ریشه دار و کهنسال نیست، بلکه در عین حال نموداری دقیق و روشن از یک تمدن دیرپا و ماندگار است که طی هزاران سال در دل این جغرافیای رنگارنگ شکل گرفته است و من در تمام طول زندگی ام و در بیش از نیم قرن حضورم در عرصه موسیقی ایرانی، همیشه و در همه حال کوشیده ام تا نه فقط پاسدار ارزش ها، اصول و شکوه و عظمت این سنت موسیقایی ، نه فقط مفسر این فرهنگ غنی بلکه پاسدار این تمدن باشم. موسیقی ایرانی همیشه و در هر حال، بازتاب دهنده جلوه های مختلف این تمدن کهنسال و رنگارنگ بوده است، بازتاب دهنده معماری و مهندسی ایرانی در دل خاک و خشت و لعاب و آرامش و سکوت و خلوص و خلوت انسی که در آن موج می زند و از انسانی گفته است که این در این خانه های دلباز و روشن رو به نور، در دل حضور دایمی طبیعت و خورشید و آب ، در جست و جوی لحظه ای آرامش و آسایش و خلوت و مهربانی بوده است. موسیقی ایرانی بازتاب دهنده شعر و ادب غنی و کهنسال این سرزمین و نظم دقیق و مهندسی شده حیرت انگیزش بوده که در تمام طول تاریخ پربارش از خنیاگران کهن تا همه آن شاعران درخشان و گذر از همه پیچ و خم های تاریخ ، تنها نمایش دهنده حیرت انسان این مرز و بوم از زیست در جهان بود و از پرستش و حمد و ثنای خالق و خلق و آواها و نواهای موسیقی ایرانی هم چیزی جز ستایش حضور در این جهان و حیرت و بهت و ستایش از این نظم و تکامل نیست. هنرمند ایرانی ، برعکس هنرمند غربی، فردیت اش یعنی مایه رسیدن و خلق و آفرینش هنری را همیشه در حیرت از کشف و شهود این جهان با نظم و اصول صرف کرده است. موسیقی ایرانی، جشن و شور درک این حیرت، این کشف و شهود، این شکوه و عظمت است. من در تمام طول این نیم قرن کوشیدم تا این سنت ریشه دار خنیاگری ایرانی را با همه زوایا و گوشه ها، همه غنا و عظمت و تنوعش حفظ کنم و پاس بدارم و سپس آن را به آیندگان منتقل کنم. کوشیدم که این سنت خنیاگری را که در عمق این تمدن کهنسال ریشه دارد، از چنگ نوازان هخامنشی تا موسیقیدانان ساسانی و سپس قاریان کلام وحی پاسداری کنم و اگر می توانم چیزی بر آن بیفزایم و اگر همیشه کوشش کردم تا حافظ و پاسدار دقیق این سنت باشم تنها به این قصد بوده که در غیاب آن معماری با شکوه، آن شعر و ادب غنی و درخشان ، کتابت و خطاطی و مینیاتور و دیگر مایه های هنری این تمدن، موسیقی ایرانی اکنون تنها بازمانده، حافظ و پاسدار و نماینده یک تمدن کهنسال اما در حال نابودی یا دستکم دگرگونی است، باشد. موسیقی ایرانی، سینه به سینه در دل عاشقان حفظ شده، از پستویی به گوشه ای پناه برده، طی قرن ها پالاییش و نظم یافته، فردیت های هنرمندان در طی تاریخ به آن افزوده شده، غنا و تکامل یافته و اکنون فشرده شده و خلاصه شده ویژگی های یک تمدن است. من کوشش کردم تا آن را حفظ کنم. به تمام و کمال آن خدشه ای وارد نکنم، حرمت اش را بدارم و اگر می توانم چیزکی به غنایش اضافه کنم، تا دیگرانی شاید آن را متحول کنند و از آن چیزی کامل تر بسازند. برخود لازم می دانم که از سفیر فرانسه در ایران، به عنوان نماینده ملت دوست و عاشق هنر فرانسه، از رایزن فرهنگی سفارت فرانسه و همکارانشان بابت این نشان و این افتخار تشکر کنم که مرا شایسته دریافت این نشان دانستید و از همه دوستانم، از همه حاضران و سروران و اصحاب هنر و اندیشه که در مجلس حضور دارند و مردمی را نمایندگی می کنند که عاشقانه دوستشان دارم تشکر کنم. خوشحالم در همه زندگی ام هرگز به این مردم و به سرزمینم پشت نکردم ، در کنارشان بوده ام ، برای آنها تلاش کردم و خواهم کرد.
دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من گر از قفس گريزم، كجا روم، كجا من؟ كجا روم؟ كه راهي به گلشني ندانم كه ديده برگشودم به كنج تنگنا، من
پس از نزدیک به دو هفته بیهوشی کامل، سیمین بهبهانی ساعتی قبل (۱ بامداد سهشنبه ۲۸ مرداد-۱۹ آگست) در سن ۸۷ سالگی بر اثر ایست قلبی و تنفسی درگذشت...
علی بهبهانی، پسر ارشد سیمین بهبهانی با تایید این خبرگفت: حال مادر دیروز عصر اندکی بهتر شده بود و ما فکر میکردیم او متوجه اتفاقات اطرافش است اما متأسفانه مثل شعله شمع که بالا میگیرد و بعد خاموش میشود، یک بامداد از بیمارستان خبر دادند که او درگذشته است...
نه بستهام به كس دل، نه بسته دل به من كس چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من ز من هر آنكه او دور، چو دل به سينه نزديك به من هر آنكه نزديك، ازو جدا، جدا، من!
آقای بهبهانی افزود: در حال تصمیمگیری برای انتخاب محل آرامگاه مادر هستیم و در حال حاضر نیز پیکر او در سردخانه بیمارستان است...
سیمین بهبهانی از ۱۵ مردادماه و به دنبال وخامت وضعیت ریههایش به کما رفت و در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستانی در تهران بستری بود... در روزهای اول بستری شدن او نیز، خبری در خصوص مرگ او منتشر شده بود که آن خبر، از سوی خانوادهاش تکذیب شد...
نه چشم دل به سويي، نه باده در سبويي كه تر كنم گلويي به ياد آشنا، من ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه كاهد؟ كه گويدم به پاسخ كه زندهام چرا من؟ ستارهها نهفتم در آسمان ابري - دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من..
از خانم بهبهانی بیش از بیست دفتر و کتاب شعر منتشرشده وجود دارد
آیا ردیف شما عین و روایت نعل به نعل ردیفی بوده است که استاد مهرتاش تدریس میکرده است و یا اینکه این ردیف روایتی از ردیف مهرتاش است؟
من تمام آنچه (نزدیک به ۹۹درصد) که استاد گفته است را در این ردیفها لحاظ کردهام؛ البته این به معنای این نیست که در آن دخل و تصرف نکردهام. چرا که هرآنچه که من یاد گرفتهام - به جز ردیفهای ابتدایی آن- به صورت ذهنی بوده است و قاعدتا بعد از گذشت ۳۱ سال نمیتوانم ادعا داشته باشم که هرآنچه که در ردیف مهرتاش ارائه دادهام صددرصد مطابق با گفتههای استادم است. یعنی اینکه این ردیف نعل به نعل نیست. از طرف دیگر باید این نکته را درج کنند که من ۲۰ سال شاگرد یک استاد (مهرتاش) بودهام و نزد استاد دیگری برای یادگیری نرفتهام. به همین دلیل میتوانم ادعا کنم حتی این تراوشات ذهنیام نیز برگرفته از ردیف مهرتاش باشد.
من در حال حاضر میتوانم از نوع ملودی یک آهنگ و بدون اینکه اسم آهنگساز را بدانم، بفهمم که این قطعه متعلق به استادم هست یا نه! جالب اینکه چندی پیش قطعهای با عنوان «از تو بگذشتم و بگذشتم با دگران» در رادیو اجرا شد که مجری اعلام کرد که این قطعه مربوط به فرامرز پایور است. من به رادیو زنگ زدم و گفتم که این قطعه مربوط به مهرتاش است و آنها ادعای من را رد کردند. بعد از اصرارهای فراوان من، آنها سراغ جعبه آلبوم رفتند و متوجه شدند که آهنگ متعلق به مهرتاش است.
آقای منتشری با توجه به اینکه گفتید ردیف شما ردیف نعل به نعل نیست؛ آیا شخص دیگری هم میتواند روایتی از ردیفهای مهرتاش را دوباره منتشر کند؟
- اگر کسی پیدا شود که خوب بخواند و درست بخواند من که به نوبه خودم خوشحال میشوم اما آن شخص باید در حد و اندازه من باشد! و اینکه باید بدانیم آن شخص چند سال نزد استاد مهرتاش درس فرا گرفته است. با توجه به اینکه کلاسهای آقای مهرتاش رایگان بوده است آیا با یک دوره ششماهه یا دوساله میتوان ردیف منتشر کرد؟؟ البته اگر این اشخاص هنرمندانی چون محمدرضاشجریان، عبدالوهاب شهیدی و یا جمال وفایی باشند اصلا مشکلی نیست. کمااینکه زمانی که میخواستم این کار را منتشر کنم و با آقای شجریان مشورت کردم، وی گفت اگر شما این کار را نمیکردید اینها هم از بین میرفت.
از طرف دیگر ردیفخوانی یک قابلیت میخواهد. یعنی اینکه ردیفخوان هم باید آوازهخوان باشد و هم باید ردیف بداند. کسی که میخواهد ردیفهای مهرتاش را بخواند باید آواز شش دانگ داشته باشد و اینکه ردیفها را هم به طور کامل بداند؛ چرا که جنس تحریرهای مهرتاش را هر آوازهخوانی نمیتواند اجرا کند. همچنین اگر کسی میخواهد ردیف مهرتاش را دوباره منتشر کند باید بدانیم که در وهله اول وی چند سال پیش استاد رفته و چند سال پیش اساتید دیگر!
اغلب شاگردهای مهرتاش اعتقاد دارند که دستگاه راستپنجگاه و نوا که شما هماکنون آن را در ردیف ارائه دادهاید در ردیفهای مهرتاش موجود نیست و اینکهاصلا استاد مهرتاش اعتقادی به این دو دستگاه نداشتند!
- من ۲۰ سال نزد استاد مهرتاش بودم و باید بگویم ردیفهای پیشرفته وی را سهبار با سه شعر مختلف دوره کردم. من دستگاه راستپنجگاه و نوا را از خود استاد یاد گرفتم و به آن هیچ چیز جدیدی اضافه نکردم. این نکته را هم باید اضافه کنم که استاد مهرتاش در محافل مختلف این دو دستگاه را در قالب گوشههای پراکنده میخوانده و من آن را به صورت ذهنی ثبت کردهام.
با این حال استاد اعتقاد داشتند که دستگاه نوا و راستپنجگاه گزیدهای از دستگاههای دیگر است و لازم نمیدید که آنرا به هنرجویان مبتدی یاد بدهد.
دستگاه راستپنجگاه شامل چهار یا پنج گوشه اصلی نظیر درآمد، پروانه، روحافزا، نیریز و پنجگاه است و دیگر گوشهها نظیر قره چه در دستگاه شور، چکاوک در دستگاه همایون وراکها در دستگاه ماهور وجود دارد. در دستگاه نوا نیز چند گوشه اصلی به نام درآمد، گردانیه، نغمه و نیشابورک داریم که گوشههای دیگر مثلا بیات راجع در آواز بیات اصفهان، رهاب در آواز افشاری، عراق در دستگاه ماهور و حسینی در دستگاه شور اجرا میشود. خلاصه اینکهمن تمام اینگوشهها را که استاد به صورت پراکنده و به طور خصوصی به من درس دادهاند را جمعآوری کردهام و آن را جداگانه در قالب خودش منتشر کردم.
جامعه باربد دقیقا از چه سالی تاسیس شده است و اینکه با یک نگاه کلی میتوانیم ارزیابی کنیم که اینجامعه وضعیت ناهمگونی را سپری کرده است؛ به طوری که از یکطرف از دل آن شاگردانی مانند علی نصیریان، عزتالله انتظامی بیرون آمده و در حوزه آواز کسانی مانند شما، شجریان، عبدالوهاب شهیدی و یا جواد وفایی به جامعه موسیقی معرفی شدهاند و از طرف دیگر شاهدیم در همین اصناف کلاسهای سطح پایین و آوازهای کابارهای نیز آنجا اجرا میشد، دلیل این همه ناهمگونی فرهنگی چیست؟ چرا جامعه موسیقی باربد به این وضعیت کشانده شد؟
- جامعه باربد از سال۱۲۹۸ با همفکری تعدادی از دوستان استاد مهرتاش راهاندازی شد و کار آنها به این صورت بود که به صورت ماهیانه از اعضای جامعه باربد حق عضویت گرفته میشد و نوازندگان به صورت دورهای در خانه اعضا کنسرت یا تاتر برگزار میکردند. این روال ادامه داشت تا اینکه در سال۱۳۰۵ جامعه باربد رسمیت پیدا کرد و برای اجرای تئاتر و موسیقی سالن اجرا میشدکه اولین کنسرتها در سالن سینما همای و یا سالن زرتشتیان برگزار شد. در این سالها تعداد اعضا زیاد شد و قرار شد که این موسیقی و تئاتر برای تمام مردم نیز اجرا شود. به همین دلیل استاد ملک احتشام السلطنه را با ماهی ۱۲هزار تومان اجرا کرد و در آنجا چون سن برای اجرا نبود، فقط محلی برای تمرین بود و برای اجرا از سالنهای دیگری مانند سینما شهرزاد و گراند هتل استفاده میشد.
استاد در سال۱۳۲۲ از اوقاف ملکی اجاره کرد و دیگر تئاترها آنجا اجرا میشد. این روند ادامه داشت تا اینکه در سال ۱۳۲۶ وضعیت لاله زار بهم خورد و به جای اجرای تئاتر گروههای رقص از کشورهای عربی و ترکی برای اجرا به ایران میآمدند. بعد از آن بود که وضعیت لالهزار را که یک زمان به عنوان «مرکز هنر ایران» میشناختند بهم خورد و حتی سبک آدمهایی که به لالهزار رفتوآمد میکردند تغییر کرد. آن زمان در تئاتر تهران و پارس گروه حرکات رقص عربی و ترکی با بلیتی شبی۲۰۰ تومان برروی صحنه میرفت. آن زمان مدیر داخلی تئاتر تهران داریوش اسدزاده بود.
در همین راستا جامعه باربد نتوانست همپا با تئاتر تهران و پارس جلو برود و با اینکه تئاترهای جامعه باربد ملی بود و وزارت فرهنگ و هنر آن زمان به آن کمک میکرد اما دخل و خرجش به هم نمیخورد و هزینهها بسیار بالا بود.
این روند تا سال ۱۳۳۵ به صورت کجدار و مریض پیش رفت و بعد از آن سالنهای جامعه باربد اجاره داده شد و این روند تا سال ۱۳۵۷ بههمان و سبک وسیاق ادامه داشت.
با این حال استاد مهرتاش هر سال شب عید برای پرورشگاههای تهران کنسرت و تئاتری برگزار میکرد و از دوستانش که توانایی مالی دارند برای کمک به این پرورشگاهها دعوت میشدند.
سيد علي رضا مير علي نقي سيد علي رضا مير علي نقي ، پژوهشگر تاريخ معاصر و نوازنده سنتور است . دانش آموخته را در محضر استادان تقي بينش ، حسين علي ملاح، و مجيد كياني ، فراگرفت. و از آثار وي مي توان به كتاب « موسيقي نامه وزيري» و مقالات متعدد در دايرة المعارف اسلامي و دايرة المعارف تشيع ،سالنامه موسيقي ايران اشاره كرد. تولد: 1345/02/08
رهي معيري رهي معيري شاعر و ترانه سرا وي سابقه كار ادبي از دوران نوجواني و كار در مطبوعات از سال 1310شروع شد. وي عضو شوراي شعر و ترانه در داديو ايران و همكار برنامهي « گل ها» و آشنا به نوازندگي سه تار و پيانو و به خوانندگي و از آثار وي « كاروان» ، «برق غم»، «شب جدايي»، « كيم من»، «آزاده ام» و… ديوان اشعار « آزاده رهي» و « سايهي عمر» و تعدادي مقاله (جدي- طنز) در نشريات مختلف. وفات: 1347 تولد: 1288/02/1
محمد تقي بهار(ملك الشعرا) بهار، اديب و شاعر و رجل سياسي و سرايندهي كلام ترانه هايي از استادان موسيقي ايران : زمن نگارم ، عروس گل، مرغ سحر، به دل جز غم آن قمر ندارم… وفات: 1330/02/12 تولد: 1268
سيد محمد كاظم موسوي محمد موسوي، نوازنده ني و شاگرد محضر حسن كسايي بود.يكي از كارهاي او كار در راديو تهران همراه خوانندگان و نوازندگان است. داراي آثار فراوان در تكنوازي و همنوازي (پيام عاشق، شكر ايزد، تنگستاني و…)مي باشد. تولد: 1325/02/12
حسن لحني حسن لحني ( معروف به حسن قصاب لحني) خواننده و رديف دان بود. از آثار باقي مانده از وي مي توان به صفحه هايي در آوازهاي مختلف اشاره كردو داراي قدرت و لحن ويژه در خوانندگي بود. وفات: 1338/02/15 تولد: 1261
محمد علي امير جاهد محمد علي امير جاهد( جاهد)، شاعر و ترانه سرا؛ و آخرين تصنيف ساز بزرگ بعد از شيدا و عارف بود مصدرخدمات مهم اداري و هنري بوده است. مؤسس هنرستان شبانهي موسيقي ملي بود . از آثار به جاي مانده از وي مي توان به تعداد زيادي تصنيف، ضبط در صفحه هاي گرامافون و درج در دو جلد« ديوان امير جاهد» و مدير ناشر «سالنامهي پارس» وفات: 1356/02/16 تولد: 1272
حسين صبا حسين صبا نوازندهي سنتور و پيانو شاگرد حبيب سماعي و ابوالحسن صبا ( سنتور)و امانوئل ملك اصلانيان ( پيانو) معلم سنتور در هنرستان عالي موسيقي بود. از آثار به جاي مانده از وي مي توان به تعدادي ضبط هاي خصوصي و يك جلد كتاب خود آموز سنتور اشاره كرد. از شاگردان وي مي توان ارفع اطرايي را نام برد. وفات: 1339/02/18 تولد: 1303
حسن كامكار حسن كامكار، نوازنده ويولون ، معلم موسيقي بود. وي از مروجين جدي موسيقي در سنندج بوده است و داراي آثار فراوان منتشر نشده مي باشد. فرزندانش از شاگردان برجسته وي محسوب مي شوند. وفات: 1370/02/24 تولد: 1302
پرويز مشكاتيان پرويز مشكاتيان، نوازنده سنتورو نوا ساز بود وي شاگرد پدر و بهره برده از داريوش صفوت بوده است و فارغ التحصيل دانشكده هنر هاي زيبا ( رشته موسيقي) بود و از آثار وي مي توان به بيداد، برآستان جانان ، لالهي بهار ، وطن من ، دستان و… تولد: 1334/02/24
هنگامه اخوان در سال ۱۳۳۴ در فومن دیده به جهان گشود. صــدای خوش در خانواده ی وی موروثی بود ولی او تنهـــــا کسی بود که آموختن آواز را به طور جدی و حرفه ای دنبال کرد. هنگامه خواندن را از ۱۰ سالگی با آموختن آواز دشتی(از متعلقات دستگاه شور که خود دارای گوشه های متنوع است) نزد پدرش آغاز کرد. اولین بار پدر با او در مورد قمرالملوک وزیری صحبت کرد. وی شخصیت قمـــــــر را نه به عنوان یک خواننده بلکه به عنوان انســــانی خیر و نیکوکار می ستود. هنگامــه اخوان پس از اتمام تحصیلات ابتدایی برای دیدن خواهرش به تهران رفت. در هنگام اقامت در تهران خواهرو برادرش او را تشویق به ماندن در تهران و تکمیل تحصیلات موسیقی نمودند. وی در آزمون رادیو برای خوانندگی شرکت کرد. در کاستی که از صــدای خود ضبط وارائه کرده بود یکی از آثار استـــاد تجویدی و تعدادی از ملودی هایی که پدرش به او آموخته بود اجرا شده بود. هیئت داوران متشکل از پنج نفر بود: علی تجویدی . مرتضی حنانه. حبیب ا… بدیعی. جواد معروفی و فلاح که همه از موسیقیدانان مطرح زمان بودند. سه نفر از داوران او را پذیرفته ولی دو نفر از او خواستند در آزمون دیگری شرکت کند. در آزمون دوم هنگامـه اخــوان به دلیل ندانستن ردیف پذیرفته نشد. او در کلاس های ردیف رادیو ثبت نام کـــرد و پس از تکمیل آموخته های خود در آزمون پذیرفته شد. با تشویق مرحوم تجویدی هنگامه اخوان نزد اســــتاد ادیب خوانساری(از اســاتید بزرگ مکتب آوازی اصفهــان) رفت و به آموختن ردیف و تکنیک های آوازی پرداخت. ابراهـــیم ســـرخوش(نوازنده ی مشهورتار) اغلب کــلاس را به منظــورکمک و همنوازی با هنرآمــوزان همـــراهی می کرد. هنگامه اخوان به مدت ده سال نزد استاد خوانساری تلمذ نمود. کلاسها ابتدا در رادیو و سپس در منزل استاد تشکیل می شد. ازسال ۱۳۵۴ هنگامه اخـوان شروع به خواندن در رادیو کرد و کار خود را با بازخـوانی آثار قمرالملوک وزیری آغاز نمود. همچنین با گروههای عارف به سرپرســتی پرویز مشکاتیان. شـیدا به سرپرستی محمدرضا لطفی و …به عنوان خواننده همکـاری داشت. وی کنسرت هـــای زیادی در ایران و اروپا برگزار کرده است.در سال ۱۳۶۳ از ســـــــوی آرشیو صدا وسیمــا دعوت به همکاری شد.و هم اکنون در وزارت ارشاد به عنوان کارشناس موسیقی مشغول به کار است و به تدریس آواز نیز می پردازد. استاد نصرا… ناصح پور در مورد وی گفته است: هنگــــامه اخوان یکی از بهترین خوانندگان زن ایرانی و صدای او یادآور صدای آسمانی قمر است. او در در چهارمین مجمع عمومی کانون خوانندگــــــان خانه موسیقی به عنوان رئیس این کانون انتخاب شد.