سقراط/5


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 807
نویسنده : آوا فتوحی

علامت الهی: سقراط و امور غیر عقلانی 
10-1 شواهد دیگری نیز در دست است که نشان می دهد برخی رفتارهای سقراط، زیاد عقلانی نبوده است. هم افلاطون و هم کسنوفون بارها به چیزی اشاره کرده اند که سقراط دایمونیون- علامت الهی یا راهنمای روحانی – می نامید، و غالباً با عنوان « علامت همیشگی» از آن یاد می کرد. او در دفاعیه ی آن علامت را بدین گونه توصیف می کند:
من تجربه ای به صورت علامت الهی یا دایمونی دارم، که ملتوس در ادعانامه، آن را استهزا کرده است. این علامت از زمان کودکی شروع شده و همیشه با من نبوده است، این علامت، ندایی است که همیشه مرا از انجام برخی کارها بازداشته است، ولی هیچ وقت به انجام کاری ترغیب نکرده است. همین نداست که مرا از مداخله در سیاست باز داشته است.
( دو نکته ی این فقره را افلاطون در جاهای دیگر نیز تکرار کرده است. در ائوترفرون ، ائوتوفرون می گوید اینکه سقراط می گفته ندایی دایمونی می شنود، به دست ملتوس بهانه ای داده است تا بگوید او خدای جدیدی مطرح کرده است؛ و در جمهوری می گوید همان ندای الهی است که سقراط را از شرکت در امور سیاسی بازداشته است). سقراط در دفاعیه ، پس از محکوم شدن به اعدام، خطاب به دوستانش می گوید:
در چند روز گذشته، آن ندای روحانی همیشگی، قوی تر شده بود و اگر من حتی در امور بسیار جزیی، راه خطا می رفتم، به شدت جلوگیری می کرد. امروز، همان طور که می بینید، پیشامدی برایم رخ داد که همه ی مردم بدترین مصیبت می دانند؛ اما نه آن هنگام که از خانه بیرون آمدم و نه آن زمان که در دادگاه در جایگاه خویش قرار گرفتم و نه در اثنای سخن، مخالفتی از سوی آن ندا دریافت نکردم(27). در موارد دیگر، آن ندا حتی در اثنای بحث در می رسید و مرا از ادامه ی سخن باز می داشت، ولی این بار و در طی این جریان، در هیچ سخن و عملی با من مخالفت نکرد.
او از این، نتیجه می گیرد که مرگ را، که اکنون در انتظار اوست، نمی توان چیز بدی دانست.
از جمله ی این مداخله های « جزیی تر» سخن افلاطون در فایدووس ) است، که در آن جا «علامت همیشگی» رخ می نماید، و «گویی صدایی در گوش او می گوید» پیش از ادامه ی سخن درباره ی عشق، بایستی بخشی از سخنان پیشین خود را پس بگیرد؛ در آلکیبیادس می گوید آن ندای الهی باعث شده است که او مدتی در محفل آلکیبیادس حاضر نشود(28). شاید مهمترین نقش آن، همان است که در تئاگس و تئایتتوس بیان شده است، یعنی منصرف ساختن او از پذیرفتن یا برگرداندن شاگردانی که از شیوه های شخصی تعلیم و تربیت او عایدی برایشان حاصل نمی شود. حتی در تئاگس گفته است انی نیروی دایمونی در موفقیت شاگردان او سهیم است یا همکاری می کند؛ و این کار را فقط از جهت سلبی، یعنی عدم مخالفت ، انجام می دهد(29).
کسنوفون بسیار مایل است برای این ندای دایمونی، نقش مثبت نیز قایل شود: برخی از اشارات او کاملاً هدف دفاعی در پیش دارند. او به طور جدی معتقد است که منظور ملتوس و یارانش از متهم ساختن سقراط به طرد خدایان جامعه و آوردن خدایان جدید، همان ندای دایمونی بود، و با سعی تمام توضیح می دهد که ندای درونی، فقط راهی برای پی بردن سقراط به اراده ی یکی از خدایان مورد قبول بود، به همان شیوه که دیگران از راه تفأل و الهام و دیگر راه های پیشگویی، اقدام می کنند. او همچنین از این جهت نگران است که مبادا این ندای دایمونی را فریبی بیش نینگارند، به این دلیل که سقراط می گوید در مورد محاکمه ای که در پیش است هشداری از او نشنیده است ، در حالی که او عملاٌ به مرگ محکوم شد . پاسخ کسنوفون این است که سقراط در مرحله ای از عمر خویش قرار داشت که مرگ برایش امری معمولی بود ، و اعدام وی باعث شد که ازتحلیل قوای او ، که در صورت زنده ماندن چاره ای از آن نبود ، جلوگیری شود ، و جلال و عظمتی که شایسته ی یک پایان شرافتمندانه است نصیب او گردد(30) .
ماهیت دقیق «علامت الهی» را می توان به عهده ی دانش پژوهان روانشناسی و تجربه ی دینی نهاد(31) . با توجه به فاصله ی زمانی زیادی که با سقراط داریم و منابع و شواهد اندکی که در دست ماست ، شاید نتوانیم در مورد آن ، به قطع سخن گوییم . فقط می توان به این نکته قانع بود که خود سقراط آن را جدی می گرفته است ، و بنابراین فعالیت های تربیتی او به نظر خودش ، امر الهی اصیلی بوده است . به طور کلی اگر بخواهیم هرگونه تفسیر کاملی از ذهنیت او را عرضه کنیم ، بایستی بپذیریم که او به رابطه ی مخصوص ومستقیمی میان خودش و نیرو های الهی معتقد بوده است .
مطالب دیگری که درباره ی رگه های غیر عقلانی شخصیت سقراط گفته شده است ، قطعیت زیادی ندارند . آلکیبیادس ، در مهمانی (220 c) می گوید : در عملیات نظامی پوتیدیا که همراه سقراط بودم روزی او را مشاهده کردم که از اول صبح به صورت ساکت ایستاده و در اندیشه ای مستمر فرو رفته بود . هنگام ظهر بود که سربازان ، متوجه این رفتار او گردیدند . شب فرا رسید ، ولی او هنوز در جای خود ایستاده بود ؛ برخی ازسربازان ایونی ، از سر کنجکاوی ، رختخواب خویش را بیرون آوردند تا ببینند آیا او تمام شب را نیز بر همین حال خواهد ایستاد . « و او بر همان حال باقی ماند تا سپیده دمید و خورشید بر آمد ؛ سپس نیایشی برای خورشید به جای آورد و به راه افتاد .» شاید بگویند ، چون او فیلسوف عمیقی بوده است ، در تمام این مدت ، سلسله تفکرات متعارفی را تعقیب می کرده است ؛ اما حتی پیچیده ترین مسایل فلسفی نیز ، شاید نتوانسته باشند او را به مدت بیست و چهار ساعت ، پا بر جا نگه دارند و از پیرامون خویش غافل سازند، و اگر داستان درست باشد ؛ فقط با قبول گونه ای از حالت خلسه ، می توان آن را توضیح داد . در هر حال این حالت ؛ جذبه ی کامل یا بی خبری از محیط اطراف را باید در توجیه قدرت تحمل انگشت نمای او و بی توجهی اش به شرایط طبیعی طاقت فرسا ، مؤثر بدانیم .
حادثه دیگری که شاید به این اندازه عجیب نیست ، موجب حیرت دوست او ، آریستودموس گردید ؛ او سقراط را موقعی مشاهده کرد که به مهمانی شام آگاتون می رفت . سقراط گفت : تو نیز همراه من بیا ، من مسئولیت دعوت تو را بر عهده خواهم گرفت . وقتی به خانه آگاتون نزدیک می شوند ، سقراط می ایستد و از آریستودموس می خواهد که به راه خود ادامه دهد . او به این خیال وارد خانه می شود که سقراط نیز پشت سرش هست ، ولی چون به عقب بر می گردد او را نمی بیند . آگاتون غلامی می فرستد تا او را صدا کند ، غلام می گوید او در ایوان یکی از همسایه ها ایستاده است و وقتی با او سخن گفتم توجهی نکرد . آریستودموس ، که این عادت عجیب او را دیده بود ، و می دانست که «گاهی در بعضی جا ها خلوت می گزیند و آرام می ایستد » ، از آنها خواست که او را تنها گذارند ، و تقریباٌ همه مشغول صرف شام بودند که سقراط وارد شد .





:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: سقراط , کریتوبولوس , فیلسوف , فلسفه , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com