گلچین


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 4 آذر 1392
بازدید : 1041
نویسنده : آوا فتوحی

احمد گلچین معانی متخلص به گلچین فرزند علی اکبر از شاعران بزرگ معاصر است . وی در سال 1295 در تهران متولد شد . پس از پایان دوران تحصیل ابتدایی و متوسطه در سال 1313 در اداره ثبت اسناد و مدارک به خدمت مشغول شد و ضمن انجام خدمت دولتی به همکاری با روزنامه و مجله های کشور پرداخت و اشعار سیاسی و فکاهی خود را با نام های مستعار سیمرغ ، سجاف دفتر ، اشعر الممالک ، شاعر باشی ، لجباز ، توچه ، سارق دیوار در روزنامه های ایران منتشر کرد .در انجمن ادبی حکیم نظامی به مدیریت وحید دسگیری و انجمن ادبی فرهنگستان عضویت داشت و سال ها دبیر اول و رئیس دبیر خانه انمن ادبی فرهنگستان بود.

از سال 1330 الی 1338 بعا از ظهر ها در کاتبخانه ملی ملک در تهران به کتابداری اشتغال داشت و در سال 1338 به کتابخانه مجلس شورای ملی منتقل شد و در افند 1342 بازنشسته شد

از سال 1343 الی 1355 به سمت کارشناس امور گتابخانه ها و مشاور فرهنگی نیابت تولیت آستان قدس رضوی در مشهد به خدمت اشتغال داشت

وفات این شاعر پژوهشگر در سال 1377 در تهران اتفاق افتاد

آثار :

دیوان اشعار

گلزار معانی

رساله تحقیقی گلشن راز

شهر آشوب در شعر فارسی

تذکره پیمانه

کاروان هند

شرح دیباچه انیس الارواح در موسیقی با شواهد منظوم

تصحیح و چاپ لطایف الطوایف تالیف فخرالدین علی صفی بیهقی

تصحیح و چاپ تذکره منظوم رشهسروذه محمد باقر رشح اصفهانی

تصحیح و چاپ تاریخ ملازاده در ذکر مزارات بخارا

تصحیح و چاپ تذکره میخانه تالیف ملا عبدالنبی فخر الزمانی قزوینی

تصحیح و چاپ کنوزالاسرار و رموز الاحرار

شرح منظوم اسوانح فی العشق شیخ احمد غزالی

چند مجلد ار فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی

رساله در بیان کاغذ و مرکب و رنگ های الوان

از روی کتاب کودکی خواند ایران وطن عزیز ما است

گفتاکه معلمش بگو ماست ما است مخوان که ناروا است

شاگردک بینوا ندانست که ماست جدا وطن جدا است

وز گفتن ماست رو ترش کرد که ماست جدا وطن جداست

گفتا اگر وطن بود ماست ماک و مرقش بگو کجاست

استاد که مرد زیرکی بود چون دید که پرسشی بجا است

گفتش که گر آبکی است این ماست بشنو که بگویمت چرا است

اکنون که اساس ماست مالی بنیان کن خلق بینوا است

وز جمله حقوق خویش محروم این قوم به ضعف مبتلا

ماک و مرغی که دارد این ماست در سفره چرب اغنیا است

ترشیده و چرخ کرده اش نیز قوت شب و روز هر گدا است

گر خاصیتی بود در این ماست البته نصیب اقویا است

کار ضعفا همیشه کشکی است زین ماست کشان بی حیا است

گر ماو توایم شلتر از ماست گر ماست شل است از خود ماست

دیدی ای ماه که شمع شب تارم نشدی تانگشتی زغمم شمع مزارم نشدی

بی خبر از برمن رفتی واین دردم گشت که خبردار ز دشواری کارم نشدی

روی برتافتی و پشت و پناه دل من نشدی کز همه جا رو به تو آرم نشدی

زاریم دیدی و آنقدر تغلا کردی که خبردار ز حال دل زارم نشدی

غافل از یاد تو بودم که نگشتی یارم یا بدیدی که غم روی تو دارمم نشدی

یاد آن عهد که از یکدلی و یک جهتی لحظه ای دور از آغش و کنارم نشدی

+++++++++++++++

نگهش

نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم

دیده روشن بصفای رخ ماهش کردم

تا برم ره بدل آن گل خندان چو نسیم

گاه و بیگاه گذر بر سر راهش کردم

همچو ان تشنه که راهش بزند موج سراب

اشتباه از نگه گاه بگاهش کردم

دیدمش گرم سخن دوش چو در صحبت غیر

غیرتم کشت ولی خوب نگاهش کردم

دور آن زلف پریشان دلم ارام نیافت

گرچه زندانی شبهای سیاهش کردم

حاصل شمع وجودم همه اشک آمد و آه

و آنقدر سوختم از غم که تباهش کردم

مهربان گشت مه من بسرودی " گلچین "

تا نثار قدم این مهر گیاهش کردم

+++++++++++++++

مه روی تو، شب موی تو، گل بوی تو دارد

گلزار جهان خرمی از روی تو دارد

گردون که سرا پای وجودش همه چشم است

پیوسته نظر در خم ابروی تو دارد

مهتاب شب افروز که از هاله کند زلف

خود سایه ای از خرمن گیسوی تو دارد

نرگس که نظر باز بود در صف گل ها

تا چشم تو را دیده نظر سوی تو دارد

با نکهت زلف تو نسیم سحری را

هر جا نگرم سر به تکاپوی تو دارد

تا ساقی این بزم تویی باده ی گلرنگ

این گرمی و لطف از اثر خوی تو دارد

گلچین که به شیرین سخنی شهره ی شهر است

لطف سخن از لعل سخنگوی تو دارد





:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: گبچین , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com