از پشت هفت توی خیالت
دیوانه ای دل سپرده به سنگت
بیا وباز بـــزن ولی آرامتر
کاین بلورین زورق احساس
گمگشتهء دریای توست
می شکند و می میرد
بر هر موج و مویت
ای دیرینه عادت سنگ و شکار
ای ضریح دل هزار پاره
بزن لیک بـــــدان
این محکوم به سنگسار
دخیل بستهء ریسمان سنگ توست
چشم سکوت طوفانی شده
تن تردش پُرشِکن
معجزه ای کن ای آبگــیر
که ماهی در بندت ز داغ
مدام فلس بر سر می کوبد
و دُم به دام
:: برچسبها:
شیربازو ,
,