شهریار


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 4 آذر 1392
بازدید : 985
نویسنده : آوا فتوحی

 

استاد محمد حسین شهریار در سال ۱۲۸۵ه.ش در تبریز به دنیا آمد.علوم مقدماتی را در آن شهر فرا گرفت و تا سوم دبیرستان به تحصیل پرداخت و ادبیات عرب را در مدرسه طالبیه تبریز آموخت و زبان فرانسه را از اساتید همان شهر فرا گرفت. او سپس به تهران آمد و در دارالفنون به تكمیل دوره متوسطه همت گماشت .سپس به تحصیل در رشته طب پرداخت اما پس از دو یا پنج سال رشته طب را رها كرد و نتوانست آنرا به پایان برساند . سپس به استخدام دولت درآمد و در سال ۱۳۱۰ه.ش در اداره ثبت اسناد تهران به كار پرداخت و پس از مدتی به نیشابور ماموریت یافت و سپس به مشهد منتقل شد و مدت دو سال در این دو شهر به خدمت مشغول بود . آنگاه به تهران بازگشت وبه خدمت شهرداری درآمد و یك سال هم به عنوان بازرس بهداری مشغول به كارشد و از آن پس به بانك كشاورزی منتقل شد و در آنجا خدمت كرد و مدتی از تهران به زادگاه خود مراجعت كرد و تا پایان عمر در آنجا زندگی كرد و مدتی نیز در دانشكده ادبیات تبریزبه تدریس مشغول شد و در همان زمان منظومه معروف و تركی خود را با نام حیدربابا منتشر كرد كه مورد استقبال كم نظیر قرار گرفت . سرانجام در سال ۱۳۶۷به علت بیماری در تهران بدرود حیات گفت و جنازه اش را به تبریز منتقل ساختند و در مقبرهٔ الشعرا آن شهر به خاك سپردند.

ویژگی سخن

استاد شهریار یكی از شعرای بزرگ و توانای معاصر به شمار می رودكه اشعارش از لطف و شور وهیجان خاصی برخوردار است و به قول یكی از بزرگان شهریار نه تنها افتخار ایران بلكه افتخار شرق است . استاد شهریار از شعرایی است كه پیرو سبك قدیم بود و در انواع مختلف شعری اشعار بسیار زیبایی سروده است و با آنكه ایشان در دوران اوج نوگرایی شعر فارسی قرار داشت اما هیچ وقت از خط سبك قدیم خارج نشد.

معرفی آثار

نخستین اثر استاد شهریار مثنویی بود به نام روح پروانه كه موردتوجه شعرا و ادیبان و محافل ادبی قرار گرفت و هم چنین دارای دیوان اشعاری است كه شامل ۱۵هزار بیت از قصیده ،مثنوی ، قطعه است كه در سه جلد تاكنون به چاپ رسیده استو منظومه تركی معروف حیدربابا

گزیده ای از اشعار

حالاچرا؟

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

بی وفا حالا كه من افتاده ام ازپا چرا ؟

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من كه یك امروز مهمان توام فردا چرا ؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اكنون با جوانان نازكن با ما چرا ؟

وه كه با این عمرهای كوته بی اعتبار

این همه غافل شدن از چون من شیدا چرا ؟

آسمان چو مجمع مشتاقان پریشان می كنی

در شگفتم می نمی پاشد زهم دنیا چرا ؟

شهریارا بی حبیب خود نمی كردی سفر

راه مرگ است این یكی بی مونس و تنها چرا

نی محزون

امشب ای ماه به درد دل من تسكینی

آخر ای ماه تو همدرد من مسكینی

كاهش جان تو من دارم و من می دانم

كه تو از دوری خورشید چه ها می بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی

همه در چشمه مهتاب غم از دل شوئید

امشب ای مه تو هم ازطالع من غمگینی

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن

كه توام آینه بخت غبار آگینی

هرشب از حسرت ماهی من و یك دامن اشك

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

باغبان خار ندامت به جگر میشكند

برو ای گل كه سزاوار همان گلچینی

تو چنین خانه كن و دل شكن ای باد خزان

گر خود انصاف دهی مستحق نفرینی

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید

كه كند شكوه زهجران لب شیرینی

كی بر این كلبه طوفان زده سر خواهی داد

ای پرستو كه پیام آور فروردینی

شهریارا اگر آیین محبت باشد

چه حیاتی و چه دنیایی بهشت آیینی

فصل گل

نو بهار آمد و چون عهد بتان تو به شكست

فصل گل دامن ساقی نتوان داد زدست

كاسه وكوزه تقوی كه نمودند درست

دیدم آن كاسه به سنگ آمد و آن كوزه شكست

با از طرف چمن نغمه بلبل برخاست

عاشقان بی می و معشوق نخواهند نشست

سرخ گل خنده زد و ابر به كهسار گریست

لاله بگرفت قدح بلبل عاشق شد مست

نغمه ها داشتم از عشق تو چون تارو فلك

گوشمال آنقدرم داد كه تا رشته گریست

خبرت هست كه دیگر خبر از خویشم نیست ؟

خبرت نیست كه آخر خبرا ز عشقم هست ؟

شهریارا دگر از بخت چه خواهی كه برند

خوبرویان غزل نغز تو را دست به دست

 

همای رحمت 

 علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را

که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را

دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين

به علي شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را

مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن

که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را

بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من

چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا

بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهداي کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان

چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را

بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت

که ز کوي او غباري به من آر توتيا را

به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت

چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم

که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي

به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»

ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

شهريار

مرحوم آیت الله نجفی مرعشی رضوان الله علیه  در لحظهٔ سرودن شعر (علی ای همای رحمت) توسط شهریار در خواب

آن را شنیده‌است.

 





:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: شهریار , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com