در خون گرم خویش ، می رقصی ای دریغ !
هرشب که من به خواب خوشی می روم فرو
می بینمت به خواب :
آن جا
کنار آب
درخون گرم خویش
می رقصی ای دریغ !
مادر
که خسته است
پیروشکسته است
عریان به سوی صخره های مرگ می دود ؛
برانحنای تیغ !
ای مرد ؛
ای همنشین درد
می بینمت به خواب
می گویمت به دل ؛
دراین شب بلند
شاید که خون تو خورشید سرخ مااست
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,
:: برچسبها:
علی سرهنگی ,
,