سمبل پریشان حالی است چشمه در سرزمینی مهجور . آب نماد ادراک است در وادی دل . چشمان تشنه دستان ملتمس بیداد می کند شوق در اندیشه های دور . بیدار است شهروجود دیدگان را نور میزند تماشایی ست قطرات باران در انحنای بی پایان سراب در پناه دستان
ابر بهار خاطرت بر سر شاخسار دل جلوه ای از خیال تو میکشدم کنار دل دست نیاز و اشک ما حلقه به درگه تو زد بین چه شکسته در غمت قامت استوار دل تا به سحر تیره شبان یاد توام در گذران منظر دلکش تو و دیده بیقرار دل راه ورود خاطرش بسته به روی یاد ما از نظرش فتاده ام برسر کارزار دل کشتی صبر و طاقتم رفت به گرداب غمت سیل سرشک دیدگان برده زمن قرار دل بدرقه ره تو شد قطره به قطره اشک ما موج غمت فتاده بر ساحل انتظار دل @ حمید رضائی
متاسفم حکم صادر گشت راه بازگشتی نیست باید ساخت در حوالی سرزمین پندارم . انگار داوری یادش رفت قاضی اقبالم . خودسرانه می تازد دیوانه زنجیری دل من یاغی گشت استر نافرمان !! به گمانم چندی ست حسگرش فعال است شایدم می بیند پیش لرزه های گسل افکارم.