سقراط وارد شد .
سقراط و پاسخ دلفی :
11-1 حادثه دیگری نیز در زندگی او هست که به این مطالب مربوط است ، و قبل ازپرداختن به تعالیم خاص او و اهمیت آنها ، باید اشاره ای نیز به آن داشته باشیم . یعنی ، پاسخی که سروش دلفی به پیرو با حرارت و بی پروای(32) سقراط – خایرفون جوان – داد . منبع عمده ی ما در این مورد ، دفاعیه افلاطون است ، اگر چه کسنوفون نیز به صورتی مبالغه آمیز از آن یاد می کند(33) . زمان این حادثه را بطور دقیق نمی دانیم ، تیلور بر اساس خارمیدس ، استدلال می کند که این حادثه قبل از 430 صورت گرفته است ؛ این استدلال او ضعیف است ، ولی نتیجه ی آن ، که حادثه مذکور را مربوط به اوایل میانسالی سقراط می داند ، با مطالب دفاعیه سازگار است ، شاید حدود سی سالگی سقراط مناسب ترین تخمین بوده باشد (34). مشروح آن بدین قرار است که خایرفون به دلفی رفت ، او این مقدار جسارت داشت که از معبد بپرسد آیا کسی خردمند تر از سقراط هست ؟ و پاسخ پوتیا این بود که نه ، هیچ کس خردمند تر از او نیست . جی . بی . بری می نویسد : «این کار نشان دهنده ی بصیرت عجیبی است و به آسانی نمی توان در معبد دلفی آن را جست و جو کرد .» تیلور با این بیان به مطلب نزدیک تر شده است که سروش دلفی ، متناسب با سئوال بوده است ، و طبیعتاٌ پاسخ را به گونه ای داده است که این جوان مشتاق ، در برابر پرسش بسیار برجسته ی خود انتظار داشته است. حتی (بر خلاف آنچه عموماٌ می گویند) ضرورتی ندارد که سقراط اول به شهرت فراگیری به عنوان یک حکیم دست یافته باشد و سپس این سئوال در معبد مطرح شود . فقط کافی است گروه کوچک ولی دلباخته ای ازمریدان در دور او باشند ، تا از میان آنها خایرفون که لاغر تر و داغ تر از همه بود – او را از شدت لاغری چوب می خواندند - جرأت پیدا کند و این پرسش را در معبد مطرح سازد . سقراط حتی پیش از آنکه از علوم طبیعی دل بر کند ، چنین مریدانی داشته است : خایرفون در نمایشنامه ی ابرها حضور فعال دار(35).
خود سقراط این سروش را بسیار جدی گرفت و آن را نقطه ی عطفی در زندگی خویش به حساب آورد . برخی از پژوهشگران ، به دو دلیل در این امر تشکیک کرده اند که هر دو نادرست است . اول اینکه می گویند : سقراط ، اگر چه بی تردید دارای احساسات دینی بوده است ، چنان متدین استواری نبوده است که تمام زندگی اش را تحت تأثیر سروش دلفی قرار دهد . دوم اینکه ، واکنش اولیه ی او این بود که بگوید : من یقیناٌ قطره ای حکمت ندارم ؛ و بی درنگ به دنبال کسی گشت که حکیم تر از او باشند ، تا بگوید آنها حکیم ترند و بدین ترتیب سخن خدا را باطل سازد . سقراط می گوید این کار را برای امتثال امر آپولون انجام داده است ، ولی آنها می گویند سخن وی متناقض است : کوشش برای اثبات دروغگویی یک خدا ، اطاعت عجیبی از او محسوب می شود .
نکته ی اول ادعای ظنی ای بیش نیست (36)، اما حتی اگر آن را مسلم بگیریم ، باز دلایل روانشناختی قاطعی برای این نوع واکنش سقراط به آن الهام ، وجود دارد . شواهد فراوانی در دست است که سقراط در دوران جوانی به علوم طبیعی عصر خویش دلبستگی وافری نشان داد ، ولی سپس آن را به این دلیل کنار گذاشت که به مسایل انسانی ارتباطی ندارد و ازعلل غایی نیز غفلت می کند . یحتمل او قبلاٌ از اینگونه پژوهش ها ابراز نارضایتی کرده، و شاید به دوستان جوان خود نیز بی ثمری آن را گوشزد کرده بود و آنها را ترغیب کرده بود که« مواظب روح خود باشند» اما لازمه ی این تغییر جهت ، وجود تردیدها و تقلاهای ذهنی نیست . او در چنین حالت ذهنی ای به خوبی می توانست عمل تحریک آمیز خایرفون را بپذیرد و آن را تأییدی بر درستی راه خویش بداند ، و در تمام عمر اندیشه ی خود را به آن مشغول دارد . اگر ذهن از پیش آماده باشد، فقط یک امر جزیی می تواند چنین تأثیری را داشته باشد ، همان طور که اگر این آمادگی وجود نداشته باشد، شاید از جدی ترین سوگند ها به نام خدایان ، نیز کاری بر نیاید .
اعتراض دوم ناشی از سوء تفاهمی است که درباره ی نحوه ی برخورد با پاسخ های دلفی و عمل به آنها ، به وجود آمده است . توصیف سقراط از اولین واکنش او به سروش دلفی این است : «منظور خدا چه چیزی می تواند باشد ؟ او چه رازی در نظر داشته است ؟ من خوب می دانم که بهره ای ازحکمت ندارم . منظور او از اینکه من حکیم ترین انسان ها هستم چیست ؟» خدا که دروغ نمی گوید : این کار شایسته ی او نیست .» آنچه او در صدد ابطالش بود ، معنی ظاهری این سروش بود تا بدان طریق سر و معنای واقعی آن را دریابد . همه می دانستند که خدا به صورت رمزی سخن می گوید ، و هرفرد و جامعه ی خردمندی باید ازمعنی ظاهری آن عبور کند تا منظور واقعی خود را در ورای آن پیدا کند . وقتی آتنیان مورد حمله ی ایران قرار گرفتند ، خدا به آنها توصیه کرد که بر دیواری ازچوب تکیه کنند ؛ و آنها در گشودن این راز ، دیدگاه های مختلفی عرضه کردند ، تا بالاخره تفسیر تمستوکلس مقبول افتاد که منظور خدا از «دیوار چوبین» همان کشتی است (37). بر همین منوال، سقراط نیز در تفسیر این سخن گفت : خدا خواسته است در پاسخ سئوال خایرفون ، این درس را القا کند که دانش هیچ انسانی ارزش واقعی ندارد . او فقط سقراط را به عنوان نمونه بر گرفته و اسم او را آورده است تا بگوید حکیمانه ترین کاری که ازدست انسان برمی آید این است که به نادانی خویش علم داشته باشد .
خدمت او به خدا :
12-1 سقراط برای تحقیق معنی سخن خدا ، با افراد مختلف آتنی به گفت و گو نشست ، تا ببیند در میان آنها کسی هست که دانا تر از او باشد . او پس از کشف منظور خدا نیز به این کار ادامه داد، زیرا احساس کرد حالا که خودش آن معنی را دریافته است ، باید برای امتثال امر خدا آن را به دیگران نیز منتقل سازد .
این کار چنان سقراط را به خود مشغول داشت که فرصتی برای پرداختن به امور سیاسی و زندگی خصوصی پیدا نکرد ، «و خدمت من به خدا ، سبب شده است که در تنگدستی سختی به سر برم» . همچنین طبیعی است که این کار ، بدخواهی های زیادی را برای او بوجود آورد . اگر کسی متمایل باشد ، باز جای این بحث هست که آیا او واقعاٌ معتقد بود که از سوی خدا مسئولیتی بر عهده ی او نهاده شده است ، یا اتکای کار او به الهام دلفی ، فریبی بیش نبود (و این احتمال هم یقیناٌ جدی است) ؛ ولی دراین حقیقت تردیدی وجود ندارد که او به مناظره هایی پرداخت و این مناظرات دشمنی هایی برایش فراهم کرد ؛ بقیه ی داستان در دفاعیه ، بدین قرار است . او ابتدا به دنبال سیاستمداری رفت که به دانایی شهره بود ؛ با او سخن گفت و در پایان بحث به این نتیجه رسید که هرچند خود مرد و دیگران او را دانا می پندارند ، در واقع چنین نیست .
سقراط با وجود دشمنی ها و اتهام هایی که برایش پیدا می شد ، به تفحص ادامه داد و ادعا های صاحب نظران مختلف را به نوبت مورد آزمایش قرار داد . پس از سیاستمداران، به سراغ شاعران رفت ، یعنی کسانی که معمولاٌ مخازن حکمت و معرفت دانسته می شوند، و «آموزگاران انسان های رشد یافته» هستند ؛ متأسفانه فقط به این نتیجه رسید که آنها ، همانطور که خود می گویند ، در اثر الهامات الهی به سرودن اشعاری چند پرداخته اند و آن سخنان از حکمت و دانش خود آنها تراوش نکرده است ، زیرا آنها از فهم آنچه بر زبان و قلمشان جاری شده بود ، ناتوان بودند .
آنها به واسطه اشعارشان ، بیش از دیگر انسان ها به علم و حکمت مشهور گشته بودند . بالاخره ، سقراط به سراغ صنعتگران یا پیشه وران رفت . آنها به اندازه سیاست مداران و شاعران ، از آوازه حکمت برخوردار نبودند ، اما دانایی آنها نیز هنگام بررسی ، تحلیل رفت؛ خبرگان آنها در مسایل مربوط به حرفه خویش دانا بودند ، ولی برخی ها از این مقدار دانش هم بهره نداشتند . این جا مسئله الهام الهی مطرح نبود ، و چون سقراط ؛ همان طور که خودش می گوید ، قبول داشت که در مورد حرفه آنها هیچ نمی داند ، پس باید آنها را دانا تر از خود می دانست(38) . او مأیوس نشد . «و در این مورد خطا نرفته ام : آنها چیزهایی می دانستند که من نمیدانم ، و از این جهت دانا تر من بودند » . اما آنها حدود خویش را نمی شناختند . چون در حوزه کوچکی از دانش فنی ، خبره بودند ؛ تصور می کردند که در موضوعات بزرگ تر نیز چنین اند . و در نتیجه ، حکمتی را ادعا می کردند که در واقع نداشتد. این خطا ، بر حمکت آنان نیز ، همچون حکمت شاعران ، سایه افکنده بود .
:: موضوعات مرتبط:
مطالب فلسفی ,
,
:: برچسبها:
سقراط ,
کریتوبولوس ,
فیلسوف ,
قلسفه ,
خدا ,
حکمت ,
دین ,
علوم ,
طبیعی ,
,