در جاده مه آلود زندگی
پی نور می گشتم
پی پروانه ها و مرغان مهاجر
افسوس که ندانستم نور در تيرگی نمی تابد و
اين نمناکی غمبار ، بال پروانه را می آزارد
و مرغان مهاجر را از مقصد دور
پس دست بر ديوارها گرفتم تا راه خويش بجويم
غافل از اين که ديوارها به بيراهه ميروند
... با خوشباوری سفيهانه به پشتوانه اعتماد به همسفران
سينه سپر کردم در جلوی ايشان از حوادث روی ندادنی
و بی توجه به سوزش پی در پی پشت به چاقوی نامرديشان
تا آنکه خون بدرقه گاهم بهم فهماند :
اعتماد نکن , دل نسوزان ,خوش باور مباش و مهر نورز
در اين ورطه سهمگين تند بادهای بی مهری
زورق خويش را محکم گير که خود راه نجات خويشتنی
((م.د اوستا))
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,
:: برچسبها:
اوستا ,
,