جرج برنارد شاو در خانواده اى پروتستان در دابلين در ١٨٦٥ به دنيا آمد و در سال ١٩٥٠ در گذشت ، در جوانى براى يافتن كار به لندن آمد و چند رمان به شيوه رمان هاى قرن نوزدهم نوشت كه چنگى به دل نمى زد پس به كار نوشتن انتقاد كتاب، نقاشى ، موسيقى و بعد درام روى آورد و مشهور شد. در همان زمان به كار مبارزه ى سياسى در جناح سوسياليست هاى انگليس ( فابين ها) روى آورد و به زودى يكى از رهبران عمده ى اين جنبش شد و در مقام بيانيه نويس، جزوه نويس و سخنور، اقتصاددان جدى و فيلسوف به شهرت رسيد و مقاله هاى عمده اى در باره ى موسيقى واگنر و درام هاى ايبسن نگاشت. در ١٨٩٢ در مقام درام نويس نظر همگان را به خود كشيد و درام هاى او به طور وسيعى در انگلستان و آمريكا چاپ مى شد و به اجرا در مى آمد. در ١٩٢٥ جائزه ى ادبى نوبل به او تعلق گرفت و او اين جائزه را علامت سپاسگزارى آكادمى سوئد دانست در زمينه ى آسايش مردم به دليل اين كه وى در اين سال درامى ننوشته است ! و سپس از گرفتن اين جايزه سر باز زد چرا كه ” مبلغ اين جائزه كمربند نجات غريقى است افكنده شده به سوى شناگرى كه هم اكنون ايمن و سالم به ساحل رسيده است“ و اين يادآور جمله اى است در نامه اى كه دكتر جانسن به ” چسترفيلد“ نوشته :” سرورم ! حامى هنر كسى نيست كه به دست و پا زدن و تلاش هاى شناگرى براى نجات از مرگ در دريا... با خونسردى و بى اعتنائى كامل نگاه مى كند و بعد پس از اين كه شناگر در تلاش بين مرگ و زندگانى به ساحل رسيد ، دست او را بگيرد و بگويد: مى بينى چه قدر به تو كمك كردم ؟ “ شاو سپس اشاره مى كند كه ” مبلغ جائزه مى توانست به مبادله و ادراك ادبيات و هنر بين سوئد و جزيره ى انگلستان كمك كند و آن را تشويق و تأييد كند. زمانى كه معلوم شد، شاو جائزه را نپذيرفته عده ى زيادى به ويژه آمريكائى ها به او نامه نوشتند كه اكنون كه شاو اين همه ثروت دارد، مى تواند مبالغى دلار به ايشان قرض بدهد. مبلغ جائزه مدتى پا در هوا بود و شاو مى گفت : من مى توانم گناه مهندس نوبل را در اختراع ديناميت ببخشم اما فقط ديوى آدمى شكل مى توانست جائزه ى ادبى نوبل را خلق كند ... سر انجام شاو مبلغ جائزه را پذيرفت و مبالغى از آن را بين دوستان آمريكائى اش تقسيم كرد و بقيه را در اختيار مؤسسه ى كمك ادبى سوئد- انگلستان قرار داد.
ماجراهاى زندگانى و كارهاى ادبى و هنرى و سياسى ” شاو“ بسيار هيجان انگيز و در خور توجه است . او صلح جو و طرفدار ناتوانان و كارگران بود . سبزى خوار بود، نقدهاى تندى در باره ى ساخته ى موسيقى دان ها و نويسندگان مى نوشت . نامه هاى شورانگيزى به آلن ترى اكتوريس زيبا و هنرمند انگليسى مى فرستاد كه بعدها به چاپ رسيد. سهم انقلابى و عمده اى در تحول تأتر انگليس داشت . شاو از مدافعان سر سخت آثار ايبسن بود و سبب شد كه آثار نمايشنامه نويس نروژى در انگلستان به روى صحنه بيايد. خود او نيز همراه با چخوف ، ايبسن، استريندبرگ و يوجين اونيل از بنياد گذاران درام مدرن است .
اما داستان دلبستگى شاو به درام و نمايشنامه نويسى و سياست و نسبت به آلن ترى اكتوريس بزرگ همزمان او ماجرائى است كه در اروپا همه از آن آگاه بودند و خود او نيز به اين ماجراها دامن مى زد . آلن ترى نيز ” شاو“ را بسيار دوست مى داشت و در همان زمان شايعاتى درباره ى اين دو ، در لندن بر سر زبان ها بود . اما ” شاو“ در باره ى روابط خود با زنان به احساس همدردى و شفقت انسانى اشاره مى كرد و اساساً باور داشت : مرد مبارز سوسياليست بايد به اندازه ى كافى هشيار و گوش به زنگ باشد تا در عمل ، هفته اى دو يا سه شب را در سخنرانى يا مباحثه ى سياسى و هنرى بگذراند يا اخبار سياسىى و اجتماعى راحتى از مبتذل ترين و نامربوط ترين راه به دست آورد، به تأتر برود، برقصد، باده نوشى كند و گاهى با دلبرى به عشرت بنشيند ... البته در صورتى كه بخواهد در واقع يك مبلغ سياسى واقعى بشود.
اين سخن شاو به اندازه اى كافى ماجراى روابط او را با زنان توضيح خواهد داد. اين روابط در زندگانى او اهميت اساسى نداشت و تعديل مى شد به وسيله ى اين واقعيت كه وى آن ها در هنر خود به روى صحنه مى آورد و اهميت بنيادى به آن ها مى داد . اين تو ضيح حكايت دارداز اين كه روابط با زنان بيشتر به تخيلات او مرتبط مى شد تا به نياز هاى جسمى او. از كودكى به بعد زنان زيبائى را به رؤيا مى ديد در واقع پريان دلفريبى را اما رگه اى از مشكل پسندى در باره ى زنان در او موجود بود كه مانع از اين مى شد آرمان روح را به كدورت تمنيات جسمى بيالايد. او حتى در زمينه نيازهاى جسم و جنس به روح يا جانى يا فرد بى نشانى در باره ى تمنيات خود مى رسيد كه حكايت داشت از آرزوى او به بر كشيدن تجربه ى جسمى به والاترين سطح خيال . ” شاو“ روزى به سيسل چسترتون - كه به وى مى گفت آيا وى در عمل پارسا پيشه است و بستگى هاى جسم و جان ناپاك و زيان بار مى داند ؟ پاسخ منفى داد.
البته ” شاو“ چنين شخصى نبود و به استهزا مى گفت ” آنچه مردم عشق مى نامند ناممكن است جز به صورت مزاح كه در اين صورت يكى از طرفين دوست داشتن بى گمان به جد خواهد گرويد)، مزاحى بين دو بيگانه كه بر حسب تصادف در كلبه يا راهى جنگلى با يكديگر مصادف شده باشند.
بارى ” شاو“ مى گفت : پيوند من با آلن ترى عشقى رضايت بخش بود . هر وقت كه مى خواستم او را مى ديدم اما نمى خواستم چنين پيوند شاد كننده اى را تيره و بغرنج سازم . او پنج شوهر كرد و از همه ى آن ها خسته شده بود اما هرگز از پيوند دوستى با من به ستوه نيامد . من آلن ترى هنرپيشه را عاشق بودم نه آلن ترى كه زن بود . زمانى كه روى صحنه مى رفت و بازى مى كرد دوست اش مى داشتم .
” شاو“ بدين گونه با نيروى خيال والايش به شيوه ى فو ق العاده اى نسبت به زيبائى و جذابيت زنانه حساس بود ، به ويژه زمانى كه آن ها با وساطت هنر به او پيوند مى يافتند . او زمانى نيز عاشق رقاصه ى هنرمند اورليا پرتولدى شد و در باره ى او گفت : ” سراپا عاشق او بودم البته زمانى كه روى صحنه مى رقصيد اما خارج از صحنه كه بود دريافتم كه با او كارى نمى توانم داشته باشم.“
:: برچسبها:
برنارد شاو ,
مرگ ,
دریا ,
لندن ,
خانواده ,
مبارزه ,
جایزه اذبی نوبل ,
,