عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 857
نویسنده : آوا فتوحی

 

به این خوشم که شما گرفتارِ من نیستید
به این خوشم که من گرفتارِ شما نیستم
به سختیِ این کره­‌ی خاکی
که هرگز زیر پاهای ما را خالی نمی‌کند
به این خوشم که می‌توان مسخره بود
گستاخی کرد و کلام را به بازی نگرفت
و سرخ نشد از موجِ کُشنده
هنگامی که آستین‌­هامان آهسته به هم ساییده می‌­شوند

و به این خوشم که شما در حضور من
به‌­راحتی دیگری را در آغوش می­‌کشید
و از این که شما را نمی‌­بوسم
آتشِ سوزان جهنم برایم آرزو نمی‌­کنید
خوشم که نام لطیف مرا، ای نازنین من
شبانه‌­روز به­‌بیهودگی یاد نمی‌­کنید
خوشم که در سکوت سرد کلیسا، ای آوازه‌­خوانان
برای ما سرود ستایش سر نمی­‌دهید

سپاس قلبی من از آن شما باد
شما که خود نمی‌­دانید
چه عاشقانه مرا دوست می­‌دارید
و سپاس برای آرامشِ شب­‌هایم
برای کم­‌یابیِ ملاقات‌­های تنگِ غروب
برای فقدانِ گردش­‌هامان زیرِ نورِ ماه
برای بی‌­حضوریِ خورشیدِ بالای سرمان
برای این‌که، افسوس! شما گرفتارِ من نیستید
برای این‌که، افسوس! من گرفتار شما نیستم.


مارینا تسوتایوا
ترجمه از : پریسا شهریاری

 

 



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: تسوتایوا ,

تعداد صفحات : 124
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 124 صفحه بعد


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com