با اتوبوس
شمال را سوار شو....
به خیالات یک مرد
که رودخانه
ماهی
و خزه را
می فهمد
آواز را
چند ثانیه در آب،حبس
و کوه را به دریا وصله....اما...
این هوای ناب را از ریه اش دریغ می کند
با اتوبوس
شمال را
پیاده شو
که بهار
در دستان تو جا مانده است
بیا که گلهای همیشه بهار
فاتحه ی این لاشه ی در هم را خوانده اند
بیا که بهار
رنگ و بوی تو را بگیرد
بیا که دوباره
سبز شوم......
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,
:: برچسبها:
کوهستانی ,