من آوای خاموش
تو فریاد خاموش
و
خفتگان ِ خاموش .
ای عشق
نظاره گر دردم باش
که دنیا فریبی است
چه فریب ،
وما چه ساده بازیگرانیم
ما را بازی میدهند
دوره ای
و آفتاب سفر میکند
در نگاه خشمگین مهتاب ،
با درد در خود زیستین
تا مرگ اجتناب ناپذیر.
ای عشق بودن یا نبودن
فریادی مانند باران
و مرگی در بهاران
و اینک دریغا از مّردی مّرد.
زانو می زنیم
برابر گلهایی که در آسمان
نغمه خوان روشنایی اند
و شکوه مرگشان را باد
با خود
به سلولهای خاکستری اندیشه ها
تلنگر می دهد.
من ماهی گلی کوچولو
تو ماهی سیاه
چه شد دریا؟
فریاد را تکرار کن
ما در ممنوعیت های حنجره اسیریم
ای پرنده ی آزاد
ما در تن اسیر
ما را می چرخانند
و دریغا از مّردی مّرد
دریغا.
اینک شاخه ها قلم بدست.
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,
:: برچسبها:
آوا ,
شعر ,
شاعر ,
وب ,
وبلاگ ,
وبسایت ,
,