من از تبار یقینم ، تو اوج رویایی !
من از تبار تب و آتشم ، تو دریایی !
من از سلاله نسل سکوت بودم و آه
چگونه دل به تو دادم ، که غرق غوغایی !!
زبان خواهش من در دهان دل خشکید !
نیامدی و نگفتی ، چقدر تنهایی !؟؟
بخوان ترانه ای از دوره های کودکیم
بخواب کن دل طفلم به بانگ لالایی !
به موج خیز حضورت بخوان مرا که هنوز
سری به پای تو داریم ، تا چه فرمایی !
ستاره خفت ، سحر شد ، تو ماه من ای خوب
در آسمان خیالم همیشه پیدایی !!
کران کران غم عشق تو تا جنونم برد !
قدم قدم تو کشاندی مرا به شیدایی !!
علیرضا مقدمی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,
:: برچسبها:
مقدمی ,
,