چیزی مرا از تو
باز نمی گیرد.
نه پرواز دلفریب رنگ ها بر صورت پاییزی ساحل
و نه حتا،
شادی بی سبب گنجشک ها
بر شانه ی بی دریغ درخت.
نه! چیزی مرا از تو باز نمی گیرد.
چشم هایم هنوز
در مسیر افق خیره مانده است.
و واژ هها یکی یکی
بر لب های شعرم
تاول می زنند.
کدام قایق سرگردان
لبخندهای تو را به آغوش ساحل باز می گرداند؟
کدام نشانه ی غریب
زمستان مرا به تاخیر می افکند؟
نه!
هرگز،
چیزی مرا از تو باز نمی گیرد!