سقراط/3


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 854
نویسنده : آوا فتوحی

 
1-8- سقراط نسبت به ظواهر بی توجه بود ، همیشه پا برهنه راه می رفت ، یگانه کت کهنه ای که داشت مایه ی مسخره ی دیگران بود ، و مخالفانش او را «نشسته» می خواندند . حتی دوستان او نیز ناچار می گفتند می پذیرفتند که دیدن سقراط در حالتی که حمام کرده و کفش پوشیده است ، امری غیر عادی است و نشان اتفاق خاصی محسوب می شود ؛ فی المثل هنگامی او را چنین می دیدند که می خواست در ضیافت دوستش آگاتون ، به مناسبت کسب جایزه با اولین تراژدی اش شرکت کند . صلابت و پرهیزگاری و خویشتن داری از جمله صفات او هستند که بیشتر مورد تاکید قرار گرفته اند . مشروط بر اینکه پرهیزگاری را به معنی ریاضت کلی یا زهد افراطی ندانیم . بلکه همان بی توجهی به بود و نبود لذات مادی را در نظر داشته باشیم . اودر عملیات جنگی پوتید با بر روی یخبندان ها در زمستان وحشتناک تراکیه طوری پابرهنه و بدون پوشش خاصی راه می رفت که گویی درخانه است؛ (آلکیبیادس در مهمانی افلاطون می گوید ) این کار وی کینه ی سربازان را نسبت به او بر می انگیخت ، زیرا آنها که خودشان را خوب می پوشاندند و به پاهایشان پوستین می پیچیدند – تصور می کردند که او ریشخندشان می کند . می گویند که سقراط بیش از همه کس می توانست بنوشد ،ولی هیچکس ندیده بود که خودش شراب بخورد ،بلکه فقط در مجالس عام و برای رعایت خاطر دیگران شراب می نوشید و این کار به سبب ارزشی که برای صحبت های پس از مهمانی قایل بود انجام می داد . شهوت و علایق جنسی و شکمی او تابع اراده اش بود . بی تردید اطلاعات ما درباره سقراط عمدتاً از طریق کسانی به دست آمده که نه تنها او را به خوبی می شناختند بلکه آنها نیز ستایشگر مخلص او بودند ، و بنابراین ممکن است اظهارات آنها را تک بعدی بنامیم . اما این اطلاعات به علاوه ی آنچه آنها درباره تعالیم و قدرت عقلانی او به ما می دهد ، متاسفانه ، اطلاعات اندکی که در زمینه های مختلف داریم ، بی طرفانه نیست ، و نشانه های کینه توزی و افترا در آنها هویداست . آریستوکسنوس که شخصیتی بسیار بدخواه و ناراضی است می گوید از پدرش اسپینتاروس ، شنیده است که سقراط در آن هنگام که مزاج خوبی داشت هیچ کس متقاعد تر از او نبود ، اما وی عصبانی بود و وقتی احساساتی می شد نگاهی زشت پیدا می کرد و از هر گونه رفتار و کردار زشت و خشن خودداری نمی کرد. او از نظر جنسی نیز تند بود اما با هرزگی خویش دردسری درست نمی کرد .
در این که سقراط طبیعتی عصبانی داشته است تردیدی وجود ندارد ،‌و کسانی که زیر تازیانه خشم او قرار گرفته اند شاید همان احساسی را درباره ی وی داشتند که اسپینتروس توصیف کرده است . خشم او در موارد نادری بر می افروخت ، واقعاً ویرانگر بود . کسنوفون مثالی ذکر می کند . کریتیاس به این وسوسه افتاده بود که جوانی به نام ائوتودموس Euthydemus را که در حلقه ی سقراط قرار داشت اغوا کند . وقتی اعتراضات محرمانه ی سقراط کارگر نیفتاد ، و ملاحظه کرد که او در جایی که ائوتودموس و چند تن از آشنایان جوانش حاضر بودند ، عقت کلام را رعایت نمی کند ،‌در پیش همه آنها گفته « به نظر می رسد کریتیاس تمایلی خوک صفتانه پیدا کرده است و می خواهد خود را به تن ائوتودموس بساید ، به همان ترتیب که خوک خود را به سنگ می ساید .
تمایل جنسی و عشق در سقراط ؟
1-9  تمایل جنسی سقراط را باید با تفصیل بیشتری بررسی کنیم ،‌زیرا هم او همیشه با جوانان در تماس بود و هم اروس (= عشق) در فلسفه افلاطونی الهام گرفته از سقراط ، نقشی بنیادین داشت . روابط همجنسی ، در آتن آن زمان با روابط زمان ما فرق داشته است . داستان های افسانه ای زیادی در روابط مردانه از نوع رابطه ی آشیل و پاتروکلس یا رابطه ی اورستوس و پولادس وجود داشت ، و آنها عمیقاً معتقد بودند که این گونه رابطه بین مردان ، که با اهداف جنسی فرسنگ ها فاصله دارد – در تقویت روحیه قهرمانی و فضایل دیگر بسیار موثر بوده است ، و به تماس روحی پایدار و واقعه ای منتهی می شده است ،‌ رابطه ی که بسی فراتر از رابطه ی ازدواج میان زن و مرد است .
در مهمانی افلاطون ، مسلم می گیرند که جاذبه های بین زن و مرد تنها یک نوع رابطه ی طبیعی است که هدف آن تولید مثل و ابقای نسل است . دموستنس حاصل مطلب را چنین بیان می کند : « زنان فاحشه به درد کامجویی می خورند ، و زنان متعه برای رفع نیازهای جسمانی و همسران برای به وجود آوردن فرزند قانونی»(9) . البته ،‌ جامعه های مختلف یونان شاخص های رفتاری متفاوتی داشتند . پائوسانیاس ، در مهمانی افلاطونی می گویند در الیس و بوئتیا تفکرات ثانویه ای در این مورد وجود ندارد، و می گویند شهر تبس به «گروه مقدس» عاشقان خویش بالیده است ، و آنها را الگویی برای ثبات قدم و شجاعت دانسته است . این کار در ایونیا و بخش های یونانی تابع حکومت ایران ممنوع بود؛ پائوسانیاس می گوید این وضع ناشی از تمایل طبیعی جباران بود بر اینکه رعایای آنها از نظر عقلانی و جسمانی ضعیف نگه داشته شوند و پیوند دوستی و اتحاد استوار میان‌ آنها برقرار نباشد . او در ادامه ی سخن می گوید درخود آتن(10) ، وضع بسیار پیچیده است و به آسانی نمی توان آن را فهمید . آنها معتقد بودند که چنین عشقی می تواند امر شریفی باشد ، و اکثراً عاشق را به دیده بی گناهی می نگریستند، اما در عین حال پدران برای فرزندان می گماردند تا به دقت مراقب هر گونه رابطه ی عاشقانه ی احتمالی آنها باشند . به عقیده ی وی در توضیح این پدیده باید گفت : عشق به دو نوع درست و غلط تقسیم می شود ؛ برخی ها فقط به دنبال لذت طبیعی هستند و وقتی ببینند معشوقشان طراوت خود را از دست می دهد از او منصرف می شوند ، و برخی دیگر عاشق روح یک پسر می شوند و نه شیفته ی جسم او ، و در نتیجه ، دوستی شرافتمندانه ای را با او پیش می گیرند . موانعی را که در جلوی راه قرار دارند ، با ایجاد فاصله ی زمانی و استلزام کوشش هایی برای شکستن آنها ، به منزله یک آزمایش بود ؛ و جامعه ی آتن دو چیز را زشت می شمرد تسلیم سریع به عاشق ، و تسلیم به سائقه های ترس یا طمع (11) یا امید پیشرفت . انگیزه ی جوان باید این عقیده باشد که معاشرت او با مرد بزرگ تر ، شخصیت وی را نیرومند می سازد و عقلش را کامل تر می کند و طرف دیگر هم باید با این علم اقدام کند که بر چنین کاری تواناست . چنین عشقی هم برای جامعه مفید است و هم برای فرد ، زیرا هر دوی عاشق و معشوق را وادار می کند که خود را مقید سازند تا به برتری هایی دست یابند ».
کسانی که در محاوره ی مهمانی سخن می گویند دارای چنین سیرتی هستند . اگر چه پائوسانیاس چیزهایی می گوید که برای افلاطون پذیرفتنی است ، برداشت او از عشق با برداشت افلاطونی – سقراطی که اندکی بعد می آید فرق دارد ، و می توان آن را نماینده ی دیدگاه آتنیان با فرهنگ دانست .
لاگربورگ ، در بررسی بسیار خوبی که از این موضوع به عمل آورده است، ‌به حق می گوید « یونانیان به هیچ وجه این دوستی های ظریف را چیز ملامت آوری نمی دانستند » ، و « افلاطون در عشق به جوانان زیبا فرزند واقعی زمانش بود . همین سخن درباره سقراط نیز صادق است ، و خط بطلانی بر نظریاتی می کشد که می گوید او خلاف عادات جباری جامعه ی خویش گام بر داشته است . علت این خلط ، ناتوانی بر تشخیص لازم میان دو صورت این گونه رابطه است: یک صورت آن تمایلات افسانه ای و متعالی است ، که به آسانی ممکن بود نسبت به جوانی پیدا شود که دارای کیفیات خوب و از جمله زیبایی جسمانی باشد ، و صورت دیگر همان تمایلات کم و بیش هرزه برای کامیابی های جنسی است . مردم آتن ، و از جمله افلاطون و سقراط ، بی تردید شق دوم را ناروا می دانستند (12) . انکار حقیقت این بیت ویرژیل Gratior est pulchro venens de corpore virtus از سوی اکثر انسانها را می توان کاری ریاکارانه دانست. به عنوان شاهدی برای اینکه سقراط صورت مقبول این عشق را داشته است-البته این مورد نمونه کاملاً فروتری از عشق سقراطی است – می توان سخنان کریتوبولوس را نقل کرد ؛ کریتوبولوس ، جوان زیبای پر طرفداری بود ، که اینک به حدکافی بزرگ شده است و خود می تواند به افراد جوان تر از خویش دل، ببندد (کسنوفان ،‌میهمانی ، 4 ، 15) :
« ما زیبارویان چیزی به عاشقان خود می بخشیم که آنها را از قید متاع دنیوی آزادتر می سازد ، برای سخت کوشی و مقابله با خطر آماده تر می گرداند ، و حتی بر خویشتن داری و حیای آنها می افزاید ، زیرا تمایلی که در دل آنهاست در همان حال آنها را غرق در شرم و حیا می سازد . در واقع ،‌ابلهانه است که عنان خویش به دست زیبارویان ندهیم: مثلاً اگر کلینیاس همراه من باشد حاضرم خود را در دل آتش اندازم ،‌و می دانم که شما حاضرید همین کار را در معیت من انجام دهید . بنابراین ، سقراط ، جای تعجب نیست که زیبایی مرا چیز سودمندی برای بشریت بدانیم ، و تو نباید در تحقیر آن بگویی زیبایی چیزی است که به زودی پژمرده می شود . جوان ، مرد بالغ، و پیرمرد هم می توانند همچون یک کودک زیبا باشند . به همین دلیل است که پیرمردان خوش سیما را برای حمل جوانه های زیتون در آتنا بر می گزینند ، زیرا آنها در تمام عمر ، زیبایی را با خود داشته اند» . فایدروس در مهمانی افلاطون اظهارات مشابهی دارد : آنچه باید اصل حاکم بر زندگی انسان ها گردد ، و بدون آن نه تنها می تواند کار بزرگ و نیکی انجام دهد و نه جامعه – یعنی احساس شرم در کارهای زشت و اشتیاق به انجام کارهای تحسین انگیز – چیزی جز عشق نیست ؛ نه ثروت می تواند نقش او را ایفا کند نه خویشاوندی و نه کسب افتخار . عاشق آن مقدار که تحت تاثیر معشوق از کارهای زشت و از بددلی ها دست بر می دارد ، تحت تاثیر پدر و یا سایر خویشاوندان چنین نمی کند . پس اگر این سخنان را در مقیاس کوچک تر در نظر بگیریم ، کسی که افلاطون یا کسنوفون(13) – یا برای این منظور، آریستوفانس – را خوانده باشد ،‌بی تردید قبول خواهد کرد که عشق میان مردان در بین طبقات مرفه آتن ، واقعیتی کاملاً طبیعی و متعارف بوده است،‌ خواه برای معاشرت های جدی یا برای تفریح و شوخی . جی. دوروکس ، در مقاله ی جالب خویش ، دیدگاهی روانکاوانه را نوشته است: «همجنس بازی دروغین یونانی و «معجزه ی یونانی»، به خوبی نشان داده است که رفتار همجنس بازانه ی یونانی انحراف واقعی نبوده است ، بلکه نوعی اظهار بلوغ بوده است تا بدان طریق وارد زندگی بزرگسالان شوند . شاید این کار ، عمل تاسف آوری بوده است ، ولی همانطور که مولف می گوید ،‌بلوغ واژه ی شرم آوری نیست . بالاخره این واژه با واژه جوانی خود را برای همیشه حفظ کرده اند » رابطه ی جوانی با شکوفایی نبوغ بی همتای یونانی را مولف در صفحات پایانی مقاله به طرز جالبی روشن ساخته است .
پدر این میان ، موضع سقراط چه بوده است ؟‍‌آنچه از او نقل می کنند ، نشان مید هد که درباره ی عشق ، زبان گویایی داشته است ؛ او خود را عاشق و استاد عشقبازی می نامد . در منون می گوید در مقابل خوبرویان (که البته از جنس مخالف نیستند) توان ایستادگی ندارد ، و در مهمانی کسنوفون ابراز می دارد که هیچ وقت بی عشق نزیسته است . ولی به هیچ وجه بعید نیست که افرادی زبان عاشقانه به کار برند و در عین حال کاملاً رفتار عفیفانه ای در پیش گیرند . دلباختگی جنسی عارفان متدین غالباً جالب توجه بوده است (14) . به علاوه ما امروز دست کم با بقایای (شاید رو به کاهش) حرمت اجتماعی استعمال این زبان روبه رو هستیم ، در حالی که سقراط چنین مانعی در پیش خود نداشته است . تمام شواهد نشان میدهد که او ، از یک طرف ، کاملاً بر تمایلات خود مسلط بود ، و معاشرت اجتماعی مقبولی با جوانان پیش می گرفت و آنها را به دیده ی سرمایه ای تربیتی می نگریست ؛ ولی از سوی دیگر مقاومت او مستلزم سعی و کوشش جدی بود. سقراط وقتی از عشق سخن می گوید ، هر چند بیانش معمولاً صبغه ی طنز دارد ،‌تردیدی باقی نمی گذارد که چیزی در ورای آن شوخی قرار دارد . جالب ترین فقره، توصیف ملاقات سقراط با خارمیدس جوان پس از غیبتی طولانی در ارتش است . همگان زیبایی خارمیدس را تحسین بر انگیز می دانند ، و سقراط می گوید نمی توان از زانو زدن در پیش جمال او

 
 

ویژگی های بارز او عبارت بودند از بینی پهن با منخرهای گشاد و بیرون آخته ، چشمان خیره و برجسته ، لب های کلفت و گوشتالو ، و شکم یا ، به بیان خود وی در مهمانی کسنوفون (2 , 18) «معده ای که تا حدودی بزرگ تر از آن است که برای آسایش لازم است »(7) . سقراط به گونه ای خاص و فراموش نشدنی بر مردم نگاه می کرد که به آسانی قابل وصف نبوده است .

 

 

خودداری کرد ، مشروط بر اینکه روح او نیز به اندازه ی جسمش زیبا بوده باشد. آنها می خواهند با او سخن گویند و این مطلب را معلوم سازند ، و در نتیجه خارمیدس در میان سقراط و کریتیاس بر زمین می نشیند ( افلاطون ، خارمیدس ،15) .
اما من در آن هنگام در حیرت افتادم ، و اطمینان قبلی خود را که می خواستم با او سخن گویم ، به کلی از دست دادم . و وقتی کریتیاس به او گفت من همان پزشکی هستم که علاج سردرد او را می دانم ، و او رو به سوی من کرد و نگاهی وصف ناپذیر بر من انداخت، و خواست سوالی بکند ، نگاهم به اندرون جامه اش افتاد و سراپای وجودم آتش گرفت . عنان اختیار از دستم رفت ، و پیش خود گفتم کودیاس ، چه نیکو عشق را فهمیده بود‌ آنگاه که ، وقتی از پسر بچه ی زیبارویی سخن می گفتند ، به کسی هشدار داد « که آهو نباید در پیش شیر سبز شود ، که زود طعمه ی او خواهد شد . » واقعاٌ دریافتم که گویی در برابر درنده ی وحشی ای قرار گرفته ام . بقیه محاوره به ماهیت سوفروسینه – خویشتن داری یا پرهیزگاری اختصاص یافته است.
ظاهراً از جمله شوخی های میان سقراط و دوستانش ، علاقه ی او به آلکیبیادس بوده است. افلاطون در چندین مورد به آن اشاره می کند ؛ و جالب ترین مورد آن ، پاره ای از آیسخینس سقراطی است ،‌که این علاقه را با شوریدگی خدایان مستی (باکائه) مقایسه می کند . (16) : « به نوبه خود باید بگویم ، عشقی که من به آلکیبیادس داشتم تجربه ای را برایم فراهم آورد که شبیه تجربه باکئه بود . آنها ، وقتی از عشق الهام گیرند ، از چاه هایی عسل و شیر بیرون می آورند که مردم عادی با زحمت می توانند آبی از آنها بر آورند . همین طور من ، اگر چه چیزی یاد نگرفتم تا بر کسی تعلیم دهم و بهترش سازم ، در عین حال فکر می کردم که چون عاشق او هستم ، همدمی من توانسته است او را بهتر بسازد .
آهنگ کنایه آمیز این سخن ، روشن است . فریفتگی عاشقانه ی سقراط – که می تواند با شیفتگی حوریان شوریده مورد قیاس قرار گیرد – این است که شاید با عشق خویش توانسته است آلکیبیادس فاسد را به زندگی بهتری وادار سازد . توصیف خود آلکیبیادس از سقراط ، در مهمانی افلاطون، با این سخن سازگار است او می گوید سقراط از پاکدامنی شکست ناپذیری برخوردار است و با همین منش باعث شده است که او پیش خود احساس کند که خود یک فرد ، عقل یا روح اوست و بدن فقط ابزاری است که روح در اختیار می گیرد . و در امور زندگی به کار می برد . او بر این اساس ، فرصتی می یابد تا منظور خود را از عشق حقیقی روشن سازد و گونه ی رایج عشق مردان به پسران را مردود بداند ؛ زیرا کسی به جسم آلکیبیادس عشق می ورزد، عاشق او نیست ، بلکه فقط عاشق چیزی است که متعلق به اوست .
همین سخن ، به گونه ای مختصر تر ، در گفت و گوی جالبی میان آنتیس تنس و سقراط، در مهمانی کسنوفون آمده است . آنتیس تنس اظهار می دارد که عاشق سقراط است ، و سقراط سیلنوس مانند پاسخ می دهد « اما عشق تو وصف چندان خوبی ندارد ، زیرا تو عاشق خود من (لفظاً روح من ) نیستی ، بلکه عاشق ظاهر من هستی » .پس از گفت و گویی چند به طور جدی می گوید ،‌« بردگانه است که با کسی به انگیزه ی عشق جسمانی معاشرت کنیم ، نه به انگیزه ی عشق روحانی» .
به سخنان افلاطون درباره عقیده و عمل سقراط در موضوعات جنسی می توان اعتماد کرد، البته نه فقط به این دلیل که شواهد معتبری آنها را رد نمی کند ،‌و نه به این دلیل که اگر او مشغول بچه بازی بود مطابق عادات و عرف آن زمان نیازی به مخفی نگه داشتن آن نبود . مطلب مهم تر این است که توصیف افلاطون از وی کاملاً قانع کننده است ؛ سندیت بی چون و چرای او ، تمجیدهای مستقیم وی از سقراط نیستند ، بلکه عناصری هستند که در باب عشق دارد ، باید بگوییم اگر فکر و عمل سقراط با آن دیدگاه سازگار نبود افلاطون به ستایش او نمی پرداخت . در واقع تاثیر سقراط بوده است که به افلاطون کمک کرده تا به مقدار بسیار زیادی از معیارهای اخلاقی زمان خویش بیشتر رود. او بچه بازی را هم در جمهوری محکوم می کند و هم در قوانین(17) . مطلب مهم تر ، و مطلب محصل تر ، این است که اروس در کل فلسفه ی وی نقشی بنیادین دارد . توضیح کامل این سخن را به بعد موکول می کنیم ، ولی به طور خلاصه ،‌منظور این است که هر فلسفه ی زندگی کامل و رضایتبخش ، بایستی عواطف را نیز به اندازه ی عقل مد نظر قرار دهد در دوی اینها جزو اصلی طبیعت بشر هستند . فلسفه این نیست که فقط به عقل بپردازیم و از تمام چیزهای دیگر غفلت کنیم . بلکه باید با به کار گیری عقل ، تمایلات خود را به صورت های غیر جسمانی ارضا کنیم ، که در این صورت ، تمایلات مذکور نه تنها سرکوب نمی شوند ،‌بلکه به عالی ترین وجه اقناع می شوند . انگیزه های جنسی در این میان جایگاه خاصی دارند ؛ زیرا از طریق آنهاست که روح برای اولین بار با آنچه زیباست آشنا می شود . البته ، گام اول همان تحسین زیبایی جسمانی است ، ولی اگر کسی در همین مرحله توقف کند و به اسراف در هرزگی مشغول گردد ، زندگی اش تباه خواهد شد . اما این عشق که در ماست ، در واقع نیرویی روحانی است ، و با مشاهده ی تجلیات پایین تر آن و با پی بردن به ماهیت آن می توانیم آنرا به مراحل بالاتری هدایت کنیم (افلاطون در مهمانی ، این مراحل را از زبان سقراط ، چنین توصیف می کند ) . از دلباختگی به یک تن خاص به مرحله ای می رسد که از کل زیبایی محسوس ، لذت زیباشناسانه می برد ، پس از آن مرحله به درک زیبایی سیرت نایل می آید(18) ، و به دنبال آن به زیبایی عقلانی دانش ها دست می باید و همین طور پیش می رویم تا به رویت ناگهانی خود زیبایی و خیر و حقیقت یکی می شوند ؛ و افلاطون از زبان سقراط می گوید فقط کسی به رویت این واقعیت متعالی نایل می آید که طبیعتی عاشق پیشه داشته باشد . زیرا فقط قدرت اروس می تواند آدمی را به آن مرحله برساند . سقراط می گوید ، منظور از آشنایی با اسرار نهایی عشقبازی همین است ، و این نظریه ی بنیادی افلاطونی است ، فلسفه ای که به مقدار زیادی از خود سقراط الهام گرفته است .
آن جا که اعتبار افلاطون را به عنوان یک مرجع بررسی می کردیم ، روشن ساختیم که ما به هیچ وجه
نمی گوییم هر آنچه افلاطون از زبان سقراط نقل می کند ، واقعاً گفته ی خود سقراط می تواند باشد . افلاطون در همین سخنرانی مفصل میهمانی ، بی تردید از تعالیم سقراط تاریخی فراتر رفته است (19). اما همان طور که اگر سقراط معتقد بود مرگ پایان همه چیز نیست، افلاطون نمی توانست قوی ترین براهین خودش را در خصوص جاودانگی روح ، بر زبان سقراط جاری سازد ، در این جا نیز اگر افکار و رفتار سقراط تاریخی درباره ی عشق‌، همچون بسیاری از معاصران او ، منحصر به عشق زمینی بود ، افلاطون نمی توانست سخنرانی موجود در مهمانی را به او نسبت دهد .
تمامی مطالب فوق با اظهارات کسنوفون که پیش از این تذکر دادیم ، ‌سازگار است ؛ کسنوفون می گوید : سقراط عشقی روحانی را بر عشق جسمانی مقدم می شمرد ،‌ ولی معتقد نبود که عشق روحانی بایستی فاقد عنصر شهوانی باشد . سیسرون داستانی را نقل می کند که احتمالاً از محاوره ای بر گرفته شده است که دوست جوان سقراط فایدون ، آن را نوشته است . فردی به نام زوپوروس ، مدعی بود از روی قیافه ی افراد شخصیت شان را باز می شناخت ، مدعی شد که در چهره سقراط ، آثار زیادی می یابد که حاکی از طبیعت رذیلانه و شهوانی او هستند – سخنی که وقتی درباره لب های شهوانی کلفت سقراط بیندیشیم ، زیاد هم غیر طبیعی نمی نماید . ولی خود سقراط به طرفداری از اوگفت : وجود شهوت را قبول دارم ولی من به وسیله عقل بر آن چیره گشته ام (20). سقراط به آن معنا که آنتیفون توصیف می کند انسان خوبی بود ، و با افراد ضعیف تر از خویش همدلی و همفکری خوبی داشت . همان طور که تسلر به خوبی توضیح داده است ،‌او ایده آل غیر شخصی فضیلت نبود‌، بلکه فردی بود که رگ و پوست آتنی و یونانی داشت .
پس ، معلوم شد که جوانان نکوروی ،‌جاذبه ی نیرومندی برای سقراط داشتند ، و او در هیچ جای دیگر به اندازه ی محفل آنها شادمان نبود . ولی آنها می دانستند که یگانه تاثیرشان بر سقراط این بود که حس دوستی او برانگیخته می شد و به صحبت کردن با آنها می پرداخت ، تا قابلیت عقلانی خود را به کار برد و افکار آنها را ده ها برابر تندتر از آنچه قبلاً بود به حرکت آورد .





:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: سقراط , کریتوبولوس , فیلسوف , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com