غلامحسين درويش: تكيه كلام پدر
تكيه كلام حاجي بشير طالقاني، پدر درويش خان در هنگام ناميدن دوستان كلمه درويش بود، چنانكه هرگاه ميخواست فرزندش را بنامد ميگفت: درويش جان ! غلامحسين نميدانست اين تكيه كلام پدر، روزي ضميمه نام او خواهد شد و حتي معرف وي خواهد گشت. بارها از يارانش خواست كه فقط او را غلامحسين بنامند، ليكن لفظ درويش چنان بر زبانها جاري بود كه گذشته از اينكه با خواهش و تمنا متوقف نشد، بلكه بعدها مكمل نام وي گشت و عنوان خانوادگيش گرديد.
شرح زندگي استاد غلامحسين درويش تاليف حسينعلي ملاح
غلامحسين درويش: هنر و گذران معاش
عارف قزويني در مقدمه ديوان خود مينويسد: مرحوم درويش خان هر قدر هم گرفتار عسرت مالي ميشد هيچوقت پيش اين و آن اظهار احتياج نمينمود و حاضر نميشد كه هنر خود را براي گذران معاش خفيف و خوار كند. هر وقت هم چيزي زيادتر از مخارج زندگاني بدست ميآورد، به بيچارگان و مستمندان و بيچارگان ميبخشيد.
شرح زندگاني استاد غلامحسين درويش، تاليف حسينعلي ملاح
غلامحسين درويش: كنسرت براي آسيب ديدگان
درويش خان وقتي از واقعه آتش سوزي بازار آگاهي يافت،چنان متاثر شد كه تصميم گرفت به سهم خود ياري سودمندي بنمايد. از اين رو نخستين كنسرت او به خاطر خلقي بلا ديد ه در سالن گراند هتل تهران برگزار شد، در اين كنسرت نوازندگان مشهوري چون حسام السلطنه، مختاري، مرتضي ني داود، عبدالله دوامي و چند تن ديگر شركت داشتند. رهبري اركستر را خود او بعهده داشت و شخصا تار نواخت. او در پايان هر قسمت كشكولي بدست ميگرفت و از حاضران در برابر گل يا نقلي كه ميداد پول دريافت ميكرد. مهم اين است كه ديناري از عوايد اين كنسرت را براي خود و ياران خود برنداشت و همه را به كميته جمع آوري اعانه تقديم كرد.
شرح زندگاني استاد غلامحسين درويش، تاليف حسينعلي ملاح
غلامحسين درويش: اين سه تومان را به همسايه ارمني بده!
اسماعيل مهرتاش كه يكي از شاگردان درويش خان بود درباره وي ميگفت: « در هنگام جواني كه من و علي اكبر شهنازي براي مشق تار و كسب فيض خدمت درويش خان ميرفتيم. روزي از قسمت روابط فرهنگي ايران و فرانسه، پاكتيبراي درويش خان آوردند كه معلوم شد محتوي يكصد تومان پول است. در آن زمان يكصد تومان فوق العاده ارزش داشت و اگر كسي در كوچه اي صد توما نپول داشت، آن كوچه به كوچه صد توماني ها معروف ميشد. درويش خان به حامل پول و پاكت گفت: اين صد تومان براي چيست ؟ پاسخ شنيد: براي نوازندگي شما در محل روابط فرهنگي ايران و فرانسه. درويش خان گفت: گمان نميكنم كه هنر و كار فرهنگي پاداش داشته باشد. او از قبول پول امتناع ورزيد و صد تومان را به آورنده اش پس داد. پس از ساعتي در همان جلسه رو كرد به حاجي علي اكبر خان كه از خاندان نسبتا ثروتمندي بود و ماهانه بابت حق التدريس سه تومان به درويش خان ميپرداخت و گفت: پول داري حق التدريس ماه آينده خود را بپردازي؟ حاجي گفت: آري و پس از اينكه سه تومان را كه در آن روزگار مبلغ نسبتا قابل توجهي بود گرفت، نوكرش را صدا زد و گفت: اين سه تومان را بده به اين همسايه ارمني كه امروز زنش مرده و پول كفن و دفنش را ندارد!»
گلهاي جاويدان، گلهاي رنگارنگ
غلامحسين درويش: ازصبح تا الان تمرين نكرده ام
يكروز بعد از ظهر درويش خان بر جمع ما وارد شد و نشست. لحظه اي بعد تاري را آورديم و طبق رسوم قديم آن را بوسيديم و دو دستي به ايشان تقديم كرديم تا اگر حالش را دارد قطعه اي بنوازد. گفت كه نميتوانم! از وي پرسيدم: يعني چه؟ شما كه به اين مرحله رسيده ايد، نميتوانيد ساز بزنيد؟ گفت: نه! گفتيم: چرا؟ گفت : از امروز صبح تا الان تمرين نكرده ام به همين دليل نميتوانم خوب بزنم!
ادبستان- مرداد69- شماره8- استاد قنبري مهر به نقل از يكي از دوستانش
محمد رضا شجريان: ميتوانم به اين صدا اعتماد كنم
استاد محمد رضا شجريان ميگويد: «در يكي از اجراهاي خصوصيم تاجري كره اي نيز حضور داشت كه در انتهاي برنامه از او نظرش را در مورد برنامه پرسيدم و آن كرهاي جواب داد: عليرغم اينكه كلمه اي متوجه نشدم، ولي احساس ميكنم كه ميتوانم به اين صدا اعتماد كنم. و اين جمله اي بود كه خستگي يك عمر زندگي را از تن من بيرون كرد.»
ادبستان ارديبهشت 71 شماره 29
محمد رضا شجريان: دستمزد شبي سي هزار تومان را رد كرد
من از آقاي شجريا ن اين را ديده ام كه سالهاي قبل، مدير شكوفه نو حاضر بود شبي سي هزار تومان به ايشان بپردازذ كه در كاباره آواز بخواند. ولي ايشان چنين پيشنهادي را نپذيرفتند و نخواستند كه هنر خود را به ماديات بفروشند. در همان شرايط آقاي شجريان خط هم مينوشت و شايد از طريق خطاطي امرا معاش ميكرد.
مجله عنوان، شماره هشتم 15/3/73 مصاحبه با محمد موسوي
بنان - محمد رضا شجريان: از پس دشوارهاي راه ميتواني بر آيي؟
يك روز توي دفتربرنامه گلها، كنار بنان نشسته بودم. يكي آمد به بنان گفت: آقا ، جواني آمده، ميخواهد صدايش را امتحان كنيد. چند لحظه بعد جواني از در وارد شد و با ادب جلوي بنان ايستاد. بنان پرسيد: شغل شما چيست ؟ گفت: معلم هستم. بنان پرسيد: چرا ميخواهي شغل با ارزش معلميرا رها كني و خواننده بشوي ؟ گفت: راستش به اين كار علاقه مند م. آن وقت بنا ن لبخندي زد و گفت: راه درازي را در پيش داري، راهي مشكل و پر فراز و نشيب آيا ميتواني از پس اين دشواريهاي راه برآيي؟ جوان در حاليكه سرش را زير انداخته بود و تا بنا گوش سرخ شده بود گفت: بله، ميتوانم. چون اينكار را دوست دارم. به هر حال آن جوان كار آموزش را بطور جدي دنبال كرد و امروز وي (محمد رضا شجريان) بهترين خواننده ايران است.
ادبستان اسفند ماه 70- شماره 27، گفتگو با همسر بنان
محمد رضا شجريان: سرانجام به آموختن توفيق نيافتم
من هر وقت آواز بنان را از راديو يا تلويزيون ميشنيدم، منقلب ميشدم و اشك ميريختم و روزي كه به قزوين سفر ميكردم، يك صفحه از صداي دلنشين او را با خود برداشتم تا يك تحرير او را تقليد كنم، از تهران تا قزوين بيش از پنجاه بار آن را گذاشتم و سرانجام به اموختن آن توفيق نيافتم.
از نور تا نوا- محمد رضا شجريان
مهدي خالدي: با وساطت صبا از اخراج ما صرف نظر كرد
مهدي خالدي گفته:«گويا سال 1320 بود، آن هنگام راديو هر شب، يك ربع برنامه سلو داشت كه زنده پخش ميشد. شبي از اين شبها نوبت به من رسيد. من و آقاي غياثي نوازنده ضرب رفتيم كه برنامه را شروع كنيم. غياثي نوازنده ضرب، آدم شوخي بود و كارش را هميشه با مسخرگي و طنز شروع ميكرد. غياثي گفت: مهدي، من امشب تو راديو بايد بخوانم، اگر نخوانم دق ميكنم. گفتم: مبادا، چنين كاري بكني، سروان آژنگ پدرمان را در خواهد آورد. گفت: من امشب بايد تو راديو بخوانم. اين گفتگوها درست در زماني است كه ما از پله هاي در ورودي رفتيم بالا داخل استوديو شديم. گوينده آمد در اتاق فرمان و اعلام برنامه كردكه: اينك ساز سلو ، هنرمند جوان مهدي خالدي به همراه ضرب مهدي غياثي اجرا ميگردد. و ديگر من فرصتي پيدا نكردم كه به غياثي تاكيد كنم مبادا بخواني. به هر حال شروع كردم به دشتي زدن، رسيدم به چهار مضراب. حالا هر چه ميخواهيم سروته اين چهارمضراب را هم بياوريم، تمامش كنم و آواز بزنم غياثي ضرب را ول نميكرد. يك حالتي هم داشت زلفهايش را ميريخت توي صورتش و چشمانش را روي هم ميگذاشت و ميرفت توي عالم خودش. حالا من دارم ويلن ميزنم ويلن من تو ضرب اونه، يك وقت ديدم غياثي سري تكان داد و با همان حالتي كه ضرب ميگرفت شروع كرد بخواندن اين شعر:
از نمكدان تو من خوردم اندك نمكي نمكم گيرد اگر با تو كنم بي نمكي
آي رپتو، پتو، آي پوتي كتوني.... شروع كرد به خواندن اين قبيل اراجيف. حالا ساعت در حدود ده ونيم شب است. تمام اعضاي استوديو ريختند پشت در اتاق فرمان، برنامه هم آزاد است و دارد پخش ميشود. حسين زاهدي رييس استوديو بود، آنقدر از اين حالات و گفتار غياثي خنديده بود كه روي زمين ميغلطيد. خلاصه جنجالي به پا شده بود وقتي كه برنامه تمام شد به غياثي گفتم: آخر پدر آمرزيده، تو كه ميخواستي بخواني، لاقل يك شعر حسابي ميخواندي. اين مزخرفات چي بود كه خواندي. فردا دم در هنرستان من به غياثي ميگفتم تو برو تو. و غياثي به من ميگفت تو برو تو. چشمتان روز بد نبيند مرحوم آژنگ دعواي مفصلي به ما كرد و گفت: اين لوطي بازيها چي بود در آورده بوديد و ميخواست هر دوي ما را اخراج نمايد. اما با وساطت شادروان صبا از اين كار صرفنظر كرد ولي دستور داد يك ماه از حقوق من و دو ماه از حقوق غياثي كسر نمايند.»
چهره هاي موسيقي ايران تاليف شاپور بهروزي
بنان، رهي معيري،.. : سازي در حنجره داشت
بياد دارم شبي در منزل مجيد وفادار در خدمت بنان و رهي معيري و چند تن ديگر گرد امده بوديم. آن شب استاد بنان را نه چنان ديدم كه دريافته بودم. او آواز نميخواند، پرواز ميكرد، به رواني و سبكي نسيم از دستگاهي به دستگاه ديگر و از گوشه اي به گوشه ديگر پر ميكشيد. گاه من و گاه وفادار او را همراهي ميكرديم، در آن حال كه وي به تماميگوشه هاي رديف ها سر ميكشيد و مركب خواني ميكرد، نگران بودم نتواند به پرده اي كه از آن آغاز كرده بود باز گردد. ولي آنگاه دچار شگفتي شدم كه او به قدرت حنجره نيرومند خود از همان كوره راههايي كه عبور كرده بود، پايگاه به پايگاه بازگشت و به پرده نخستين رسيد. گويي سازي در حنجره داشت كه با استادي، و به هر گونه كه ارده ميكرد آن را مينواخت و چنين هنر نمايي، حتي براي نوازندگان چيره دست كه به پرده هاي دست افزار موسيقي آشنايي كامل دارند بسي دشوار است و از عهده همه كس ساخته نيست، تا چه رسد به خواننده اي كه صدا را در حنجره خويش ميپرورد.
از نور تا نوا- فريدون حافظي
خالقي، وزيري: شيفتگي به وزيري
شيفتگي خالقي به استادش وزيري، روز به روز بيشتر ميشد. خودش ميگويد: « وقتي ياد وزيري ميافتادم، مثل اين بود كه دلم تاب دوري او را ندارد. مانند گمشده اي در وادي فراموشي، حيران بودم. هر مرد بلند قامت و رشيدي را از دور ميديدم به فكر اينكه شايد كلنل است، قلبم فرو ميريخت و از او ميگذشتم و باز در فكر استاد بودم. در اينجا بود كه مفهوم اين كلمه را درست دريافتم. آري، وزيري از اين پس براي من استاد است و بس. با خود ميانديشيدم كه چگونه دو روز ديگر را تحمل كنم تا ساعت درس فرا رسد و به ديدار استاد نايل آيم.»
چهره هاي موسيقي ايران
روح الله خالقي: چرا نظر من را ميخواهند؟
پدرم در زماني كه زنده بود، براي خودش تعداد زيادي دشمن تراشيد. كساني كه از او بي نهايت دلگير ميشدند و ميرنجيدند. وقتي نظرش را در باره يك اثر اجرايي موسيقي ميخواستند، چون با كسي تعارفي نداشت خيلي صريح ميگفت: بسيار بد ميزدند، بسيار بد ميخواندند، يا آهنگش افتضاح است. همين سبب دلگيري طرف ميشد. ما به وي اعتراض ميكرديم، كه چه اصراري دارد به اين صراحت اين مطالب را بگويد. نرمتر هم ميشود اينها را گفت. ميگفت: پس چرا نظر من را ميخواهند. وقتي ميپرسند، لابد ميخواهند بدانند نظر من در اين مورد چيست؟
چهره هاي موسيقي ايران، تاليف شاپور بهروزي به نقل از خانم گلنوش خالقي دختر روح الله خالقي
:: موضوعات مرتبط:
مطالب موسیقی ,
,