عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 29 دی 1393
بازدید : 444
نویسنده : آوا فتوحی

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم

بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او

داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او

شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر

بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست

حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست

نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به

چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به

مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش

سازم از تازه جوانان چمن ممتازش



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: وحشی بافقی , دین , بیمار , عقل , آتش , غم , شهرت , شهر , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 آبان 1392
بازدید : 1000
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "قهوه ی تلخ" از شاعر "غلامحسین جمعی" 

باز هم ، معرکه گیر دگری ، خوابم کرد !
الکلی ریخت به لیوان و شرفیابم کرد !

سر کمی گرم ، دهان مست ، ولی دیده خمار!

دلغَشَک زد به کمر دست و . . . چه بی تابم کرد !

دل دُمل گشت و ، به یک آتش سیگار پُکید *
عق زدم نشئگی و. . . داخل مردابم کرد !

آن که می گفت رهایت کنم از دود غلیظ
آتش افروخت . . . و با شیره به سردابم کرد !
الغرض ، نیمه عمرم ، به نگاری سپری
ریشه ی ریش در آورد ، و سرخابم کرد !

بعد از آن مغز علیلم ، به سرکار گذاشت !
صاحب شهرت استادی و القابم کرد !

کاش می شد ، بزنم قهوه ی تلخ دگری
تا ببینم چه کسی ، راهی مهتابم کرد !؟

• پُکید : یعنی ترکید ( در شیراز زیاد رایج است )



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: چمعی , شاعر , شهر , شیراز , شعرنو , ,

تعداد صفحات : 124
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 124 صفحه بعد


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com