شیری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 17 شهريور 1393
بازدید : 376
نویسنده : آوا فتوحی

با دست‌بند
به محکمه‌ام می‌برند
و سربازی که شانه به شانه‌ام
پله‌های دادسرا را بالا می‌رود
سطری از ترانه‌ی مرا در کلاهش نوشته است.

تمام راهروها
به تندیسِ فرشته‌ای چاقوکش ختم می‌شوند
و من از خود می‌پرسم
قاضیِ میان‌سال
چند قرن را باید به سجده بوده باشد
تا این اشکال بر پیشانی‌اش پدیدار شوند...

-شما تا به حال خواب دیده‌اید؟
آقای قاضی!
من تنها خواب‌هایم را
بلند بلند برای دیگران تعریف کرده‌ام
و نتوانسته‌ام از خاطر ببرم
اشک‌های مادری را که ماشینی لجنی
بر پیکرِ فرزندش
بُکس و باد کرده است...

شما تا به حال گریه کرده‌اید؟
آقای قاضی!
من تنها برای گریه نکردن است که می‌نویسم.
از برگه‌های بازجویی‌ام
صدای آوازهایی بلند است
که کسی را به رقص درنمی‌آورند
و پرونده‌ام
چون کبوتری غمگین
خود را به پنجره‌‌ی دادگاهتان می‌کوبد.

شما تا به حال شعر خوانده‌اید؟
آقای قاضی!
من شاعرم
و این جُرمِ بزرگی‌ست
چرا که قرن‌هاست
خوانندگانِ شعر را گمراه دانسته‌اند.
هزار سالِ پیش
شاعری را زنده زنده پوست کنده‌اند،
صد سالِ پیش
لب‌های شاعری را ‌دوخته‌اند،
دَه سال پیش
استخوان‌های شاعری را پیش از کشتنش شکسته‌اند
و من امروز
این‌جا ایستاده‌ام
تا سیرِ این تناسخِ خونین ادامه داشته باشد.

چکشِ حکمتان را چنان بکوبید
که به نعل نخورد
این میخ
عادت به سر خم کردن ندارد. //

حسین علی شیری





:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: حسین علی شیری , کبوتر , پرونده , قاضی , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com